در حالیکه خاموشیهای بیبرنامه و مکرر در مناطق گرمسیر کشور سلامت و معیشت مردم را تهدید میکند، مسئولان دولتی همچنان راهحل را در کاهش مصرف مردم میدانند و خبری از برنامهای برای تقویت تولید انرژی نیست. در این میان، سکوت معنادار وزیر نیرو در اوج بحران، به یکی از پرسشهای جدی افکار عمومی تبدیل شده است.
رکنا، در حالی که وزارت بهداشت سالها با انحصار کامل، مانع توسعه آموزش پزشکی در کشور شده، حالا در واکنش به افزایش ظرفیت دانشگاهها، کاهش کیفیت را بهانه کرده است؛ اما واقعیت این است که فرسودگی آموزش پزشکی، سالها پیش از هر توسعهای آغاز شده بود. راهحل، نه در حفظ انحصار، که در بهکارگیری فناوری، توسعه زیرساختها و پایان دادن به مدیریت جزیرهای است.
رکنا، آمار بارندگی مراکز استانهای کشور از ابتدای سال آبی جاری (یکم مهر ۱۴۰۳) تا پانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ نشان میدهد که ایران یکی از خشکترین سالهای تاریخ خود را پشت سر میگذارد. طبق دادهها، ۱۶ مرکز استان تا این لحظه در فهرست کمبارشترین سالهای ثبتشده خود قرار گرفتهاند.
رکنا، روز ششم اردیبهشت ۱۴۰۴، انفجاری در اسکله بندرعباس دهها نفر را به کام مرگ فرستاد و دهها خانواده را در شوک و سوگ فرو برد. اما فاجعه واقعی برای کارگرانی رقم خورد که نه تنها جان و سلامتیشان را از دست دادند، بلکه چون نمیدانستند چگونه حق خود را مطالبه کنند، در حاشیه ماندند. آنها که روزی با دستهای پینهبسته نان میآوردند، حالا حتی نمیدانند برای گرفتن دیه یا درمان، باید از کجا شروع کنند.
درختان حرا در سکوت میمیرند؛ سکوتی که نه طبیعیست و نه اتفاقی. لکههای خشک میان سبزی کمجان این جنگلهای ساحلی، تنها نشانهای از یک زخم کهنهاند؛ زخمی از توسعه بیضابطه، پساب داغ آبشیرینکنها، پروژههای بدون ارزیابی محیطزیستی، و سودجوییهایی پنهان پشت نام توسعه. به روایت دو کارشناس محیطزیست، قاچاق گسترده سوخت، ساختوسازهای صنعتی و گردشگری کنترلنشده، همه در حال بلعیدن جنگل های حرا، این فیلترهای زنده زمیناند.
رکنا ؛ در روزی که انفجار مهیب بندر شهید رجایی آسمان بندرعباس را به آتش کشید و همه در تلاش برای فرار از مرگ بودند، مردی از جان گذشت تا جانها را نجات دهد. حسن رنجبر، سوپروایزر ایمنی، با یک کپسول آتشنشانی به دل حادثه دوید و در همانجا، در میان شعلهها، قهرمان شد. او رفت تا فاجعه خاموش شود... و خودش خاموش شد.
بحران آب دیگر یک پیشبینی نیست؛ واقعیتی است که هفت سد ایران را به لب پرتگاه خشکی رسانده است.
در جنوب داغ ایران، جایی که نفس کشیدن در این ظهرهای گرم مبارزهای تمامعیار است، کودکانی با یونیفورمهای خیس از عرق و ذهنهایی خسته، از کلاسهای بیبرق بیرون میآیند. دیگر قطعی برق فقط خاموشی چراغها نیست؛ اینروزها آموزش را هم خاموش کرده است و سلامت دانش آموزان را به خطر انداخته است.
سه سال وعده، سه سال بیعملی؛ کمبود شیر خشکی که جان نوزادان را تهدید میکند. در حالی که مسئولان کمبود شیر خشکهای آلرژیک را با عباراتی مثل "افزایش تقاضا" یا "مشکل کارخانه" توجیه میکنند، خانوادههایی هستند که برای پیدا کردن تنها یک قوطی آپتامیل پپتی وان، کل شهر را زیر پا میگذارند و آخر شب با دست خالی به خانه برمیگردند؛ نوزادانی که بدون این شیر خشک تخصصی، با درد، حساسیت شدید و حتی خطر آسیب مغزی مواجهاند.
رکنا، در روز جهانی آتشنشان، خوب است که بنر نصب کنیم و از فداکاریها قدردانی کنیم. اما بهتر است که واقعیت را ببینیم: آتشنشان ایرانی در خط مقدم جنگ با مرگ ایستاده، بیلباس زرهی، بیتسلیحات مدرن. درست وقتی شعلهها خاموش میشوند و مردم به زندگی روزمره برمیگردند، قهرمانان خاموش ما با موجی از تنش، اندوه و فشار روانی بیپاسخ روبهرو میشوند. نبود پشتیبانی رواندرمانی، آنها را به سوی فرسودگی ذهنی، بحرانهای خانوادگی و گاه فروپاشی شخصی سوق میدهد.