بيشتر از دو سال است که وقتي از محيطي که زندگي ميکنم دور ميشوم حالت تپش قلب به من دست ميدهد و به حالت مرگ ميرسم. به خاطر اين بيماري رواني نميتوانم مسافرت بروم.
پسري دارم در سن دوازده سالگي. تا سوم دبستان رفته ولي دو سال است شوق مدرسه ندارد. هميشه با بچه ها دعوا ميکند. سرش از حد معمولي بزرگتر است. فراموشي هم دارد. لطفا راهنماييام کنيد.
شوهرم سر هر چيزي به من تهمت ميزند و خانوادهام را فحش ميدهد. اما من هيچي نميتوانم به او بگويم چون ميترسم رهايم کند. از اين اخلاقش خيلي خسته شدهام. دليل اين رفتارهاي او چيست؟
پسري 24 ساله هستم. يک سال پيش با دختري آشنا شدم که 5 سال از من بزرگتر بود و با فريبکارياش گول خوردم. اول ادعا ميکرد خانه دارد و جهيزيهاش تکميل است و دهها دروغ ديگر اما وقتي وارد زندگي شدم ديدم دروغ ميگويد. حتي خانوادهاش توان تهيه جهيزيه را نداشتند و پدر و مادرم به اين ازدواج راضي نبودند اما من جنگيدم و همه چيزم را از دست دادم. الان هم يک فرزند در راه داريم. لطفا راهنمايي کنيد.
آيا شخصي که فراموشي دارد و شاهد يک درگيري خياباني بوده است ميتواند براي اداي شهادت به دادگاه مراجعه کند؟