ماجرا از این قرار بود که در پارک نزدیک خانه مان به طور اتفاقی با فردی آ شنا شدم. چند بار او را دیده بودم، آدم خوش سرزبانی بود. از زمانه و اوضاع و احوال زندگی می نالید. حرف هایش مرا به فکر فرو می برد. یک نا امیدی نگران کننده ای از آ ینده داشت. او مدام می گفت اگر دیر بجنبی و دست روی دست بگذاری از بقیه عقب می مانی و تو سری خور می شوی. حرصم از این حرف ها در می آ مد . بالاخره صدایم در آ مد و به او گفتم من مغازه ای کوچک دارم و هیچ هنری هم بلد نیستم، مثلاً باید چه کار کنم که کم نیاورم و از بقیه جا نمانم. او که انگار منتظر شنیدن این حرف بود حرفم را قطع کرد و گفت: با همین موتورسیکلت روزی ٢ساعت وقت را به من بده تا کمک خرجی به دستت برسانم.

او ادعا می کرد شرکتی تولیدی دارد و برای پخش بعضی از کالاهای خود به پیک موتوری قابل اعتمادی نیاز مند است. با پیشنهادی که درباره دستمزد این کار می داد اغفالم کرد و مشغول به کاری شدم که از همان روز اول فهمیدم خلاف است.

اما پول باد آ ورده برایم لذت آ ور بود. با خودم گفتم یکی دو ماه این کار را انجام می دهم و به محض آنکه پولی جمع کردم و توانستم یک ماشین ارزان قیمت جور کنم خودم را کنار می کشم. اما هر روز که می گذشت بیشتر وسوسه می شدم و به همین ترتیب یک سال گذشت.

دست آ خر هم پلیس Police مرا با مواد مخدر صنعتی دستگیر کرد و به زندان Prison افتادم. در حبس بودم که همسرم به دلیل بیماری فوت کرد. مرگ او اگر چه به دلیل بیماری اش بود اما همه مرا مقصر می شناختند. بعد که از زندان آ زاد شدم تازه فهمیدم هیچ کس منتظرم نیست.

روزهای سختی را سپری کردم. چند روز قبل فهمیدم پسرم و همسرش برای مسافرت به مشهد می آ یند. از آ ن ها خواهش کردم مرا هم با خود به سفر بیاورند. در اینجا طلاهای عروسم گم شد. او به من تهمت دزدی theft زد و دعوایمان بالا گرفت. کارمان به کلانتر ی کشیده شد. در حال جر و بحث بودیم که خبر آ وردند فردی در مهمان پذیر طلاها را پیدا کرده است. من از عروسم دلگیر نیستم . یک وقتی اشتباهی کرده ام و تاوانش را هم داده ام . حالا هم می خواهم مردانه زندگی کنم.

متین نیشابوری

کدخبر: 408516 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟