2 داستانک متفاوت

داستانک هایی تحت عنوان "مسافر" و "ریل بی انتها" را در ادامه بخوانید.

مسافر

برای انجام کاری به مشهد آمده بود. سرش شلوغ بود. حتی به زیارت امام رضا(ع) نرفت. روز آخر بود بعد از انجام کار سوار تاکسی شد و به هتل رفت. قرار بود چند ساعت دیگر پرواز کند متوجه شد کیفش که محتوی لپ‌تاپ و مدارک و میلیون‌ها پول بوده نیست از پنجره هتل چشمش به گنبد طلایی افتاد. با شرمندگی گفت یا امام رضا(ع) خودت درست کن. تو فرودگاه در حالی که ناراحت و عصبی بود و چیزی به پرواز نمانده بود یکی دوان دوان به سویش آمد راننده تاکسی بود با تمام مدارکش انگار او را امام رضا(ع) فرستاده بود پروازش را لغوکرد و به زیارت امام رضا(ع) رفت.

محبوبه محدودی/ 5408---0915

ریل بی انتها

وقتی سوار قطار شد حس خاصی داشتم. تا دقیقه‌ها بعد از رفتن قطار به ریل خیره بودم؛ ریلی بی‌انتها. لحظه آخر تسبیح‌هامون رو عوض کردیم تسبیح اون بوی عطر تسبیح من بوی سیگار می‌داد. حدود بیست سال گذشته ریل همونجاست قطارم همون قطاره ولی هنوز دوستم نیومده. نه اسمی نه نشونی هیچی! هیچی. هر موقع شهید میارن ناخواسته اشک مهمون چشمام میشه یا به عبارتی اشک مرهم دلمه. از اون روز تا امروز دیگه بدرقه هیچ مسافری نرفتم. هر موقع امامزاده میرم دعا می‌کنم خدایا هیچ مادری منتظر فرزندش نباشه. چند دقیقه انتظار برای فرزندی که رفته خرید بیرون از خونه سخته چه برسه یک عمر انتظار!آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.

گل خوشبختی از امام هادی(ع)/ 5632---0939

کدخبر: 651231 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟