زندگی شیرین زن جوان با دیدن دوستان قدیمی اش تلخ شد / زندگی ام را به خودم باختم!
حوادث رکنا: تمام بدبختیهایی که سرم آمده از روزی شروع شد که شرم و حیا را زیر پا گذاشتم و طرز لباس پوشیدن و حتی ادا و اطوار حرف زدنم عوض شد.
به گزارش رکنا، راستش را بخواهید ماجرا از این قرار است، تازه دیپلم گرفته بودم که برایم خواستگار آمد. ریش و قیچی را دست پدر و مادرم سپردم و تنها شرط من این بود دانشگاه بروم.
جلسه خواستگاری برگزار شد و با نظر موافق پدر و مادرم ازدواج کردم.
حاصل زندگی ام یک فرزند بود. حیف که قدر ندانستم ... .
همسرم نسبت به یک سری مسائل مثل کارهای خانه، تعمیر شیر آلات و ... کمی خونسرد و بی تفاوت بود. حدود ۱۵ سال با همین اخلاق و رفتارش کنار آمدم. مشکل خاصی هم نداشتیم چون او به عواطف و احساساتم احترام می گذاشت.
افسوس لگد به بخت خودم زدم. یکی از دوستان دوران مدرسه که سال ها از او بی خبر بودم سر راه زندگی ام سبز شد.
با دیدنش خیلی خوشحال شدم.
از شوهرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. از آن به بعد گاهی به محل کارش می رفتم و با هم درد دل می کردیم. او با دیدن عکس شوهرم سری تکان داد و گفت سرنوشتت را به پای این مرد سوزانده ای، تو خیلی سر هستی و واقعا حیف شده ای.
تکرار این حرف ها در دیدارهای بعدی من و دوستم سبب شد از شوهرم فاصله بگیرم.
او می گفت به تیپ و قیافه ات برس و ...
باورت آن می شود کمکم تیپ و قیافه ام عوض شد.
در رفت و آمد به محل کار و خانه همکلاسی قدیمی ام با زن دیگری آشنا شدم که تاثیرات خیلی بدی از او گرفتم.
شوهرم شاکی شده بود و می گفت این چه سر و وضعی است.
گوشم بدهکار حرف هایش نبود. روز به روز اختلاف های مان بیشتر و بیشتر شد تا این که صدای خانواده ام هم در آمد.
همه اطرافیان از شوهرم حمایت می کردند و حرصم بیشتر در می آمد.
سرتان را درد نیاورم الکی الکی زندگی ام را خراب کردم و دست آخر از شوهرم جدا شدم.
مدتی گذشت. با پسر جوانی ازدواج کردم که از من کوچک تر بود.
خانواده اش راضی نبودند . اما حرفش را به کرسی نشاند .
می گفت جان فدایم می کند و نمی گذارد اخم به صورتم بنشیند.
حاصل این ازدواج غلط طلاق دوباره بود
دلم برای خودم تنگ شده است.
غلامرضا تدینی راد
ارسال نظر