خوابی که در شب اجرای حکم اعدام جان دوباره به قاتل داد / پسر 10 ساله در صحنه قتل پدرش نابینا شد + جزییات

به گزارش رکنا، شروع ماجرا به نخستین روز مرداد سال 90 برمی‌گردد، زمانی که حسین آقا به همراه دو پسر 9 و 10 ساله‌اش مطابق هر روز برای کار از خانه خارج شد. او که شغل دستفروشی داشت بساط کارش را که فروش سفره بود در یکی از خیابان‌های شیراز پهن کرد. ساعتی از روز گذشته بود که 4 پسر نوجوان از مقابل بساط دستفروشی حسین آقا عبور کردند اما ناگهان پای یکی از آنها به بساط  این دستفروش خورد و همین موضوع ساده باعث درگیری لفظی و به دنبال آن دعوای فیزیکی شد.

در این میان پسران نوجوان که چاقو داشتند مرد دستفروش را مجروح کردند و حتی ضربه‌ای نیز به چشم راست پسر 10 ساله وی اصابت کرد. در همین اتفاق حسین آقا به قتل رسید و چشم پسرش نابینا شد.

 سه روز بعد از این درگیری مرگبار زن جوانی به همراه پسر 17 ساله‌اش به یکی از کلانتری‌های شیراز رفت و مدعی شد پسرش در نزاعی خونین شرکت داشته است.

 پسر نوجوان که بشدت ترسیده و پشیمان بود، گفت:برای کار همراه مادرم به شیراز آمده بودیم، روز حادثه به همراه دو پسر خاله و دوستم از کنار بساط مقتول رد می‌شدیم که پای یکی از ما به بساط خورد و همین مسأله باعث دعوا و این قتل شد.

 در ادامه همدستان او نیز بازداشت شدند و متهمان در دادگاه کیفری استان فارس پای میز محاکمه رفتند. قضات دادگاه پسر نوجوان را به قصاص و پرداخت دیه چشم پسر 10 ساله محکوم کردند و سه همدستش نیز به دیه و زندان محکوم شدند.

3 پسر مقتول و مادر و پدر او خواهان قصاص قاتل بودند، اما 24 ساعت مانده به زمان اجرای حکم ناگهان ورق برگشت.

شهربانو، همسر مقتول که در این سال‌ها با خیاطی 3 پسرش را به سختی و بدون پدر بزرگ کرده است به خبرنگار ما گفت: روز حادثه تلخ‌ترین روز زندگی‌ام بود. وقتی خودم را به بیمارستان رساندم، با دیدن پسرهایم که زخمی و خونین بودند داشتم سکته می‌کردم بعد که فهمیدم شوهرم کشته شده است دیگر جانی به تنم نماند و از هوش رفتم. وقتی به خودم آمدم و ماجرا را فهمیدم تصمیم گرفتم تا آخرین لحظه کنار بچه‌هایم باشم تا قاتل پدرشان را قصاص کنند.

شهربانو که هنوز داغش تازه است، ادامه داد:بچه‌هایم و خانواده شوهرم قصاص می‌خواستند و من هم کنار آنها بودم. وقتی قرار شد حکم اجرا شود، گفتم خودم از طرف بچه‌هایم پای چوبه دار می‌روم تا حکم اجرا شود. البته در تمام این مدت در دلم به همسرم می‌گفتم اگر به خوابم بیایی و بگویی قاتل را اعدام نکنید، من جلوی همه می‌ایستم و اجازه نمی‌دهم حکم اجرا شود. مدام با خودم این جمله را می‌گفتم تا اینکه شب قبل از اجرای حکم خواب عجیبی دیدم. بعد از سال‌ها شوهرم به خوابم آمد و گفت:«مرا از این جایگاهی که هستم پایین نیار.» به او گفتم:«مگر کجایی؟» و او جواب داد:«من اینجا ارتقا پیدا کرده‌ام و جایگاه معنوی بسیار بالایی دارم.» از خواب که بیدار شدم، با خودم گفتم حتماً همسرم از من خواسته قاتل را ببخشم. با بچه‌هایم صحبت کردم، اما آنها بخصوص پسر بزرگم قصاص می‌خواست، اما آنقدر با آنها صحبت کردم که در نهایت راضی شدند قاتل را ببخشند. خانواده شوهرم هم وقتی رضایت بچه‌ها را دیدند، بخشیدند، اما از وقتی برای گرفتن رضایت قاتل همسرم تلاش کردم خیلی از افراد فامیل و خانواده خودم با من قهر کرده‌اند. من به حرمت امام حسین(ع) با خودم عهد بسته بودم کاری کنم پسر زندانی در ایام محرم امسال در خانه‌اش باشد که این اتفاق افتاد و آزاد شد.

مرضیه همایونی

 

وبگردی