قصه تلخ یک زن به نام سمیرا !

به گزارش رکنا، این ها بخشی از اظهارات سمیرا زن 45 ساله ای است که در پی سرقت طلاهایش، از همسر صیغه ای سابق خود شکایت کرده بود.

او درباره قصه تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت: پدرم معمار تجربی بود و درآمد خوبی داشت اما من وقتی در کلاس دوم راهنمایی تحصیل می کردم پسر عمویم به خواستگاری ام آمد.

«احسان» شغل ثابتی نداشت و به تازگی با کمک پدرش خواربارفروشی محلی را راه اندازی کرده بود. آن زمان من از زندگی مشترک و ازدواج چیزی نمی دانستم و آگاهی در این باره نداشتم.

با وجود این پای سفره عقد نشستم و زندگی مشترکم را با «احسان» آغاز کردم. این زندگی در حالی 25 سال ادامه داشت که در این سال ها من نتوانستم لذت مادر بودن را تجربه کنم، اگرچه پزشکان علت باردارنشدن مرا به همسرم ارتباط می دادند ولی او هیچ گاه نمی خواست این حقیقت طبیعی را بپذیرد تا این که بالاخره فهمیدم او به طور پنهانی با زن دیگری ازدواج کرده است.

این موضوع بعد از سال ها زندگی مشترک آن قدر برایم تلخ بود که تصمیم به طلاق گرفتم و حدود 7 سال قبل درحالی از پسر عمویم جدا شدم که او منزلی را نیز به عنوان مهریه ام به من داد.

البته همسر دوم او هم هیچ گاه باردار نشد چون همه مدارک پزشکی نشان می داد که «احسان» باید مورد مداوای پزشکی برای بارداری قرار گیرد. خلاصه من یک سال به تنهایی زندگی کردم و سپس تصمیم گرفتم با فروش منزلم به منطقه دیگری نقل مکان کنم تا از خاطرات 25 سال زندگی مشترک در آن خانه رها شوم.

در این میان با «امیرعلی» آشنا شدم که بنگاه دار محله بود و برای فروش خانه ام خیلی به من کمک کرد. طولی نکشید که «امیرعلی» پیشنهاد ازدواج داد و من هم که در آرزوی چشیدن طعم حس مادری بودم، بی درنگ پاسخ مثبت دادم و در حالی به عقد موقت 20 ساله درآمدم که «امیرعلی» چهار فرزند داشت و دخترش نیز در دانشگاه تحصیل می کرد.

او وضعیت مالی خوبی داشت و مرا به منزلی در منطقه الهیه برد، در همان سال اول زندگی مشترک من دختر و پسری دوقلو را باردار شدم اما این شادمانی 3 ماه بیشتر طول نکشید و دوقلوها سقط شدند.

با وجود این «امیرعلی» احساس غم و غصه ای نداشت چرا که او صاحب 4 فرزند بود و حال و روز مرا درک نمی کرد.

من هم با این شرایط به زندگی مشترک با او ادامه می دادم و مخارج زندگی را نیز خودم با کار در یک فروشگاه مواد غذایی تامین می کردم تا این که بالاخره ماجرای ازدواج ما بعد از گذشت 5 سال لو رفت و همسر «امیرعلی» در جریان موضوع قرار گرفت.

از آن روز به بعد تهمت های ناروا و پیامک های زشت هوویم شروع شد ولی او درک نمی کرد که من فقط برای آن که فرزندی داشته باشم با شوهر او ازدواج کرده ام.

از سوی دیگر خودم قبلا با این ماجرا دست به گریبان بودم و خوب می دانستم که هوویم در چه شرایط روحی خاصی قرار دارد. به همین دلیل به پیام ها و تهمت هایش پاسخ نمی دادم ولی بعد از این ماجرا نزد هوویم رفتم و از او خواستم همسرش را راضی کند تا ما از یکدیگر جدا شویم. بالاخره اسفند سال گذشته به صورت توافقی و با کمک هوویم از «امیرعلی» طلاق گرفتم. او هنگام ثبت طلاق جمله ای گفت که دیگر کاملا نفرت مرا برانگیخت.

او گفت: زن های مفتی مانند تو به درد ازدواج دایمی نمی خورند!  این جمله توهین آمیز «امیرعلی» زندگی مرا دگرگون کرد و حس تنفر را در وجودم کاشت به طوری که تصمیم گرفتم هیچ گاه او را نبینم! بعد از طلاق به خانه خودم برگشتم و زندگی جدیدی را آغاز کردم اما چند روز قبل وقتی از سرکار به خانه بازگشتم همه جا تاریک بود، فکر کردم برق منزل قطع شده است اما وقتی نور چراغ قوه گوشی را روشن کردم ناگهان با صحنه عجیبی روبه رو شدم. پذیرایی منزل را بوی تعفن زننده ای فرا گرفته بود و طلاهایم نیز سرجایش نبود. وقتی دوربین مدار بسته منزل همسایه را بررسی کردم تازه فهمیدم که «امیرعلی» در حالی که بطری حاوی مایع زردرنگ را در دست دارد وارد خانه ام شده و ...

با صدور دستوری از سوی سرگرد امیررضا فعال (رئیس کلانتری معراج مشهد) واکاوی این ماجرا و انجام اقدامات مشاوره ای پرونده به کارشناسان دایره اجتماعی کلانتری سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

وبگردی