گفتگو با پدر خانواده بیرمی بعد از اجرای حکم اعدام قاتلان
تبلیغات

به گزارش رکنا، ۱۵ مهرماه سال ۱۴۰۳، بیرم لارستان فارس، صحنه جنایتی هولناک شد که نه تنها منطقه بلکه کشور را در شوک فرو برد.

«رباب حاجی‌پور، معلم محبوب بیرمی، همراه سه دختر خردسالش آوا، آرام و جانان، به دست همسایگانشان، زن و شوهری با انگیزه سرقت طلا، به طرزی فجیع و بی‌رحمانه به قتل رسیدند.

قاتلان پس از جنایت، تلاش کردند پسر خردسال خانواده را نیز با خود ببرند، اما واکنش سریع پلیس مانع از این اتفاق شد و کودک از صندوق عقب خودرو نجات یافت. هر 2 متهم تحویل مراجع قضایی شدند .

پس از 10 ماه رسیدگی قضایی، عدالت اجرا شد: مرد قاتل، سجاد، در ملاعام در بیرم اعدام شد و همسرش مهسا، روز بعد در زندان لارستان به دار مجازات آویخته شد.

این پرونده نه تنها جنایتی خانوادگی بلکه تجربه‌ای عبرت‌آموز درباره اهمیت هوشیاری جامعه، همکاری با پلیس و اجرای سریع عدالت در حفظ امنیت اجتماعی است. 

در ادامه، گفتگویی با پدر خانواده انجام شده که خودش اجراکننده حکم قصاص بود و در آن، احساسات و بازتاب اجرای عدالت پس از این جنایت هولناک روایت شد.

 

لطفاً خودتان را به‌طور کامل معرفی کنید:
من اصغر خلیلیان هستم، متولد ۲۰ دی‌ماه ۱۳۵۹ در خانواده‌ای مذهبی و کم‌درآمد در بیرم لارستان. تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته زبان و ادبیات عرب در دانشگاه خلیج فارس بوشهر آغاز کردم و در سال ۱۳۸۳ موفق شدم مدرک کارشناسی خود را دریافت کنم. پس از گذراندن دوره سربازمعلمی، به استخدام آموزش و پرورش درآمدم و از آن زمان به‌عنوان معلم فعالیت می‌کنم.

 

چطور با همسرتان آشنا شدید و ازدواج کردید؟
در اواسط سال ۱۳۸۳، در مجامعی که برای دانشجویان و طلاب در بیرم برگزار می‌شد، با همسرم آشنا شدم. سال ۱۳۸۴ مراسم عقد ما برگزار شد و در سال ۱۳۸۷ رسماً زندگی مشترک خود را آغاز کردیم. این آشنایی و ازدواج، آغاز زندگی مشترکی بود که تا روز وقوع فاجعه ادامه داشت.

 

در ابتدای زندگی، شرایط‌تان چگونه بود؟
از زمان ازدواج، زندگی‌مان با مشکلات مالی فراوان همراه بود، اما هرگز اجازه ندادیم کسی از کم و کاستی‌ها مطلع شود. به‌عنوان دو فرد فرهنگی، همواره تلاش می‌کردیم با فکر، درایت و هم‌اندیشی، مشکلات زندگی را مدیریت کنیم. بسیاری از اطرافیان تصور می‌کردند زندگی ما بی‌نقص و بدون دغدغه است، در حالی که ما گاهی با اقساط سنگین خانه، خودرو و سایر تعهدات مالی مواجه بودیم و فشار زیادی را تحمل می‌کردیم.
در سال ۱۴۰۴، با تلاش فراوان و داشتن شغل‌های دوم و سوم، توانستیم وضعیت مالی‌مان را بهبود بخشیم، اما این تصور عمومی ایجاد شد که دیگر دغدغه مالی نداریم؛ در واقع، انسان تنها زمانی دست به شغل دوم یا سوم می‌زند که مجبور باشد.

photo_2025-08-25_11-02-59

از چه زمانی و به چه صورت با زن و شوهر قاتل آشنا شدید؟

خانه من و برادرم به هم چسبیده بود و بین دو خانه درب مشترکی وجود داشت که همیشه بسته می‌ماند. حتی زمانی که برادرم در خانه بود یا بعد از ورود چند مستاجر، درب همچنان بسته باقی مانده بود.


یک روز زن و مرد قاتل به بیرم آمدند و اطلاعات خانه برادرم را جمع‌آوری کردند، با این قصد که آن را اجاره کنند. آن‌ها تازه ازدواج کرده و از جهرم به منطقه آمده بودند. ما بر اساس اعتماد به بنگاه، بدون بررسی دقیق، اجاره خانه را پذیرفتیم. این زن و مرد بسیار مرموز و ریاکار بودند و تلاش می‌کردند خود را مثبت و قابل اعتماد نشان دهند.


هنگام اسباب‌کشی برای مستقر شدن در خانه برادرم، به آن‌ها کمک کردیم، با وجود اینکه اصرار داشتند ما کمک نکنیم. بعدها متوجه شدیم که هدفشان این بوده که وسایلی مربوط به ساخت شراب را خودشان از ماشین پیاده کنند تا ما متوجه نشویم.


از زمان ورود این زن و شوهر تا وقوع فاجعه، تنها دو تا سه ماه فاصله بود. در این مدت، رابطه ما با آن‌ها نزدیک نبود و رفت‌وآمد زیادی صورت نگرفت؛ زن قاتل تنها دو تا سه بار به خانه ما آمد و مرد قاتل نیز فقط یک بار، در شب ۲۸ صفر به مناسبت رحلت پیامبر و شهادت امام حسن مجتبی (ع)، با دعوت من به خانه آمد و غذای نذری گرفت.

 

رابطه شما با زن و مرد قاتل چگونه بود؟
مردم نباید فکر کنند که این زن و مرد از همه چیز خانه ما خبر داشتند. کاش آن‌ها بیشتر به خانه ما می‌آمدند، آن‌وقت متوجه می‌شدند که ما گاوصندوق نداریم و آن میزان طلایی که تصور می‌کردند در خانه است، وجود نداشت. طلاهای همسرم که زن قاتل در عروسی دیده بود، در حد معمولی بود؛ همان چیزی که هر زنی حتی اگر کارمند هم نباشد، دارد. ما هیچ‌گاه طلای زیادی نداشتیم که آن‌ها بخواهند دنبال آن بگردند. متأسفانه برخی افراد به حدی بد تربیت می‌شوند که حتی اگر یک گوشواره چند گرمی در گوش یک کودک ببینند، فکر می‌کنند گنجی یافته‌اند. این مشکل، ناشی از کوتاه بودن دید، نوع تربیت و ایمان ضعیف است.

 

آن‌ها اهل کجا بودند و چرا به بیرم آمدند؟
آن‌ها ابتدا گفتند جهرمی هستند، اما بعد فهمیدیم مرد از منطقه «هکان» جهرم و زن از خود جهرم است و در آنجا با هم آشنا شده‌اند. حتی همسر اول مرد قاتل هم تا پیش از انتشار عکس‌ها از ازدواج دوم او خبر نداشت. هر شهر یا روستایی انسان‌های خوب و بد دارد و نمی‌خواهم از منطقه‌ای بد بگویم، اما گاهی یک تربیت نادرست می‌تواند به فاجعه‌ای در حد جهانی منجر شود؛ مانند جنایتی که در بیرم رخ داد و شاید در هیچ جای تاریخ مشابه نداشته باشد. امیدوارم چنین فجایعی هرگز تکرار نشود.

 

کار و زندگی آن‌ها به چه صورت بود؟
وقتی به بیرم آمدند، می‌گفتند در کارهای مربوط به نخل فعالیت دارند و شواهدی هم وجود داشت که این کار را انجام می‌دادند. روز آخر، حدود یک تا دو تُن خرما و وسایل مرتبط با نخل در حیاط خانه‌شان بود که بعد خراب شد و دور ریخته شد.

 

چرا رابطه شما با آن‌ها صمیمی شد؟
ما هیچ‌گاه رابطه صمیمانه‌ای با این زن و مرد نداشتیم؛ تنها در حد انسانیت با آن‌ها رفتار کردیم. مثلاً یک‌بار که جک ماشین‌شان خراب شد، به آن‌ها جک دادم، اما رفت‌وآمد زیادی نداشتیم و بیش از حد صمیمی نبودیم. در واقع، آن‌ها بیش از دو هفته قبل از جنایت نقشه این کار وحشتناک را می‌کشیدند.

 

پیش از این جنایت، نظرتان در مورد آن‌ها چه بود؟
ما آن‌ها را به چشم یک زوج جوان می‌دیدیم که شاید در آغاز زندگی مشکلاتی داشته باشند، همان‌طور که ما نیز در گذشته با مشکلات زیادی دست‌وپنجه نرم کردیم. مثلاً من در اوایل زندگی‌ام حتی هزار تومان برای بنزین موتور نداشتم، اما هرگز به فکر دزدی یا غارت خانه همسایه نیفتادیم. همه این‌ها به خاطر نان حلالی بود که پدرم کسب کرده بود و تربیت صحیح مادرم. جامعه بیرم هم جامعه‌ای مذهبی و معروف به شهر امامزادگان است و هیچ‌گاه انتظار نداشتیم چنین جنایتی در آنجا رخ دهد.

ادامه دارد....

  • نگاهی به قهرمان های بازی Deadlock + فیلم

اخبار تاپ حوادث

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

وبگردی