مصطفی زمانی: امروز فقط باید به جای غر زدن تلاش کنیم/ انسان باید خود رعایت کند که جامعه اش را به هم نریزد

به گزارش خبرنگار رکنا، عصر بود که آمد، از آن عصرهای نخستین روزهای پائیزی که هنوز تابستان نفس نبض زندگی است و خورشید تابان می درخشد.آمده بود تا مهمان کافه باشد تا گفت و گویی از کارهایش و نگاهش به دنیای هنر داشته باشیم.عکاس که پشت دوربین ایستاد فضای سکوتش شکست. «تصویر ساده بگیر»! «چرا باید بدین شکل بایستم؟ ساده، عکسی ساده...» و در نهایت هم همانی شد که او می خواست... عکاس پشت سر هم از او عکس می گرفت و او در این میان از سیاست، زندگی، هنر... صحبت می کرد. می گفت کیهان و شرق می خواندم و در فاصله این دو نگاه، نگاه اصلی را پیدا می کردم، آخرش هم گفت: شاید از امروز ایران این روزها را بخوانم. صدایش تنها وجه اشتراک نقش هایش بود که تو را می کشاند به دنیای سینای قصه «آل»، به زندگی «کاوه»، آن جیب بر خیابان جنوبی، به سیاوش«قصه پریا»... و یاد آوری نقش «یوسف»... کتاب های فلسفی که می خوانی دنیایت میان رنگ های سیاه و سفید می چرخد و او در دقایق گفت و گو، لحنش به کلام فلسفی می گرایید. انگار چیدمان کلماتش سعی داشت ثانیه ای اجازه خروج از سیاه و سفید ها به تو ندهد...! گفت و گو که با مصطفی زمانی که به پایان رسید تازه تاکید بر ساده عکس گرفتنش را دریافتم، او می خواست عکسی ساده و بدون ژست از وی گرفته شود، زیرا می خواست خودش باشد، درست طبق گفته اش که تاکید داشت مقابل دوربین تنها جایی است که خودش است...

به دنیای ذهنی نقش یوزارسیف،

فلاش بک بزنیم؛ سریال «یوسف پیامبر» شما را به تماشاگران معرفی کرد...

چرا همیشه از اول سوال می شود!

بالاخره هر هنرمند، ورودی به عرصه هنر دارد که نه تنها برای خودش همیشه خاطره ای کهنه نشدنی است که برای مخاطب آثارش نیز گفتن از نقطه آغاز جالب است.

همه شما را با تلویزیون شناختند؛ از کار با فرج الله سلحشور و آن سریال پرمخاطب بگویید.

از دیدگاه من برای یک ارتباط کاری،درزمینه هنر، باید قلب ها به هم نزدیک باشد،تفکرها می تواند در اوج تناقض ها باشد یا در اوج تفاهم. ایشان به سرشت،ذات و به قلب برای من بسیار دوست داشتنی است و خواهد بود ولی شاید از نظر طرز فکر یکسری اختلاف سلیقه هایی است که مثل هر انسان دیگری امکان دارد بین ما وجود داشته باشد. ایشان در آن زمان به تفکر من احترام می گذاشت، من هم به تفکر ایشان احترام می گذاشتم.

فرآیند درک و استنباط نقش «یوسف پیامبر» چگونه شکل گرفت؟

من نمی فهمیدم دارم چه نقشی را بازی می کنم، لمس بزرگی ابعاد این نقش در آن سن که یک جوان 22 ساله بودم قابل وصف نیست و اصطلاحا می شود گفت تقدیر مرا وسط این بازی انداخته بود. اولش تنها فقط ولع بازیگری بود ولی بعد از مدتی برایم تبدیل شد به زندگی کردن. فهمیدم بازیگری برایم چقدر اهمیت داشته و می تواند داشته باشد، بعدها خود را در فضای بازیگری شناختم و نگرشم تغییر پیدا کرد.

انسان ها در طول زندگیشان خیلی وقت ها در شرایطی قرار می گیرند که تمایل دارند از خلوت خود فرار کنند،شما که مقابل من نشسته اید خودتان نیستید، نمی توانید باشید، جلوی پدر و مادرتان نیز «خود» اصلی تان نیستید، انسان تنها در خلوت خود می تواند یک تعریف خاص از خود ارائه دهد، تعریفی خالص از تمام زشتی ها، خوبی ها و بدی هایشان، اخلاقیات چیزی است که در تمامی جوامع باید پذیرفته شود و اتفاقی که این وسط ایجاد می شود نظم واحدی است که در زندگی شکل می گیرد، شما برای این که بتوانید در جامعه زندگی کنید و زندگی خوبی داشته باشید، باید آن نظم عمومی و کلی را رعایت کنید و آن یک اخلاق کلی است، باید حواستان به این باشد که چه حرفی را کجا می زنید، پس انسان باید خود رعایت کند که جمع را به هم نریزد،جامعه اش را به هم نریزد. ولی انسان می تواند عصیانگر باشد یا خیلی زاویه های سیاه دیگر را در ذهن و فکر و رفتار خود داشته باشد و یک بازیگر فقط جلوی دوربین می تواند خودش باشد، وقتی «کات» می گویند دیگر خودش نیست. این تنها لذت بازیگری برای من در حال حاضراست. اگر دلم واقعا برای بازیگری تنگ شود یعنی دلم برای این که خودم باشم تنگ شده است.

چقدر تفاوت! به خاطر این که اصولا می گویند بازیگر نقش بازی می کند، یعنی دارد روایت زندگی فردی دیگر را با تکنیک های هنری به تصویر می کشد اما شما می گویید که مقابل دوربین خود هستید...چطور می توانید تمام کارآکترها از یک نقش مثبت تا منفی از مردی مهربان یا عصیانگر، قاتل یا آرمانگرا...همه و همه خود شما باشد...؟

من جلوی دوربین نفس می کشم سعی می کنم خودم باشم. بیننده من می تواند بازی من را دوست داشته باشد یا نداشته باشد،این دیدگاهی است که او نسبت به زندگی دارد،نگاه ما انسان ها به زندگی پر از تفاوت است، بنابر این مهم این است بتوانیم کمی جهان شمول تر به لحاظ پایه بازیگری جلو برویم و لحظه هایی را خلق کنیم که دیگران را به تفکر وا داریم، درمورد آن لحظه ای که خلق شده، بازیگری می تواند قوی و تاثیر گذار باشد او باید قادر باشد لحظه ای را خلق کند نه یک بازی زیبا ارائه دهد،بازی زیبا یک ابزار برای خلق یک لحظه زیبا است به خاطر همین در خیلی از فیلم های تاریخ سینمای ایران بازیگرانی حضور دارند که خیلی قوی ظاهر شدند ولی ماندگار نشدند، نشدند«حمید» فیلم «هامون»، شاید بازیگر فوق العاده درجه یکی هم باشند ولی ابزار بازیگری نتوانست چیزی را از وجود آن ها خلق کند و آن خلق برمی گردد به چیزی که ما از آن به آن عنوان «کاریزما» یاد می کنیم. خیلی ها از آن بی بهره و خیلی ها نیز بهره مند هستند، که به سختی به دست می آید ولی می تواند به راحتی از دست برود.

می شود گفت سریال «یوسف پیامبر» همان کنعان! شما بود؟ یعنی برگشت به واقعیت حقیقی مصطفی زمانی که تقدیر اورا به سویش کشاند؟

بله دقیقا. من همیشه آدمی بودم که بسیار امیدوار زندگی کردم.وقتی همه شرایط مکان و زمان بهم بریزد، احساس می کنی در یک خرابه قرار گرفته ای که می توانست مکانی خوب باشد،خرابه ای که زیر آوار آن داشته هایی هست که برای نشان دادن آن فقط زحمتت بیشتر می شود، زمانی من وارد دنیای تصویر شدم که روزگار چنین بود.

شاید در روزهایی که نقش «یوزارسیف» را بازی می کردم این حس به این عمیقی در وجودم ریشه نداشت،در آن روزها متوجه عمق آن نبودم، به دیده یک شروع کاری به آن نگاه می کردم درصورتی که فراتر از یک اتفاق در زندگی شخصی ام بود.

بزرگترین حس برای ارضای روح یک بشر دوست داشته شدن از سوی مردم است،این را با تمام وجود آن روزها حس کردم که وقتی انسان های بیشتری دوستت داشته باشند توان تو برای رویارویی با مشکلات و اشتیاقت برای خواسته های بعدی بیشتر می شود به شرط این که باز هم آن انسانهایی که دوستت دارند، اطرافت باقی بمانند.

یعنی در زمان دلخستگی از زندگی،دنیای تصویرمسیر تازه ای بود که سرراهتان قرار گرفت؟

ما بچه های به دنیا آمده روزهای جنگیم و بعد از جنگ و شرایط زندگی در شهرستان، اتفاقی که دراین شرایط ایجاد می شود این است که شما سعی می کنید از هر پتانسیلی استفاده کنید تا به یک رفاه بهتر برسید. از بچگی کار روی صحنه را دوست داشتم. اول به بازیگری، شهرت، جدا شدن از فضای شهرستان به دنیای تصویر به عنوان یک فضای دررو نگاه کردم، در فضای روزگار نوجوانی و جوانی ما که نهایت موفقیت قبولی در دانشگاه بود و وقتی به آن می رسیدی متوجه می شدی این نهایت رسیدن به مسیری سبز برای روزگار بهتر و آرام زندگی کردن نیست جست وجوگر راهی بهتر می شوی.

وقتی جوان هستید حاضر نیستید خیلی مسائل و حقیقت ها را بپذیرید، می خواهید بهترین شوید و این که توانایی تان تا چه حد است که از پس شرایط زمان بر بیایید این باعث می شود در جامعه تفکیک شوید بنابر این همه دوست دارند در اجتماع خاص باشند، بعد به این فکر می کنند که این خاص بودن با چه ابزاری پیش می آید، یکی حس می کند با ثروت، یکی با قدرت، یکی با شهرت و... یکی هم احساس می کند با رشد حجم روحی و تفکری خود می تواند به آدم بزرگتری تبدیل شود اما این مساله بستگی دارد چقدر توانایی داشته باشید؛ تا چه میزان در برابر مشکلات برای رسیدن به هدف خود ایستادگی کنید. چقدر حاضر هستید از ابزارها برای رسیدن به خواسته خود استفاده کنید، این ابزارها می تواند اخلاقی باشد و بعضی مواقع بعضی افراد از ابزارهایی برای رسیدن به اهدافشان استفاده می کنند که رنگ اخلاقیات به خود ندیده است،گاهی ابزار هدف را توجیه و گاهی نیز توجیه کننده نیست. من احساس کردم هنر ابزار مناسبی است که انسان بتواند روح خود را اقناع کند و ازخود راضی باشد. پس با این ایده دنبال هنر آمدم.

برای این که بازیگری با فضای بازیگری تکراری نباشید جدا از مطالعه، مشاهده فیلم و بررسی تکنیک ها... لازم است خود شما به عنوان «مصطفی زمانی» برای رشد خود دراین عرصه هنری و دوری از افت چه کار کنید؟

اول باید از شهرت خود فاصله بگیری و این فاصله گرفتن یک ادا نباشد. باید مانع بزرگ شدن «من» در خود باشی.وقتی یاد بگیریم برای پیشرفت باید هزینه پیشرفت را پرداخت کنیم آن زمان است که حاضر می شویم از خیلی از زرق و برق های زندگی خود کم کرده و به خود شناسی بیشتر از خود برسیم. باید به فضای مردم اطرافمان نزدیک باشیم. من شغلم این است که «شما»،شما به معنای مردم اطرافم را بازی کنم،بازی زندگی شما و این بازی باید آگاهانه باشد.

یعنی نقشی که به تصویر می کشید نمونه اش را در جامعه می یابید و نگاهش می کنید تا شبیه او نقش آفرینی کنید؟

بیشتر باید کارآکتر را در خودت پیدا کنی. اگر فیلم رئال باشد نمونه شخصیت را یافته و دقیق زاویه زندگیش را نگاه می کنم ولی اگر بازی در فضای «استار» که یک پله بالاتر از فضای رئالیستی است باشد این بازیگر است که شکل و شمایل و حال وهوای آن لحظه را برای تماشاگر خود خلق می کند.

به نظر من بهترین نوع بازیگری آن است که هنرپیشه بتواند «آرتیستیک – هنری» بازی کند ولی باید بسیار طبیعی باشد، یعنی تماشاگر احساس نکند که چه بازی قشنگی ارائه شد، حس کند این آدم روی پرده سینما که به تماشای بازیش نشسته است چقدر آشناست. تماشاگر نباید از شما فاصله بگیرد. شعور تماشاگر رشد کرده است و این رشد باعث می شود بازیگر نیز مجبور شود از خود نقشی درحد تفکر تماشاگر رشد یافته خود بازی کند تا نقش آفرینی اش دافعه ایجاد نکند.

بازیگر باید نقد هایی را که به بازیش می شود مطالعه کند و بی توجه از کنارشان نگذرد.

از بودن و نبودن هایتان بگویید؟

بعد از سریال یوسف پیامبر در 10،11 فیلم سینمایی بازی کردم، آخرین کارم تقریبا شش ماه قبل خوابید، کاری به نام «آینه و شمعدان» که متاسفانه به دلایلی به اتمام نرسید، بعد از آن چند ماه ایران نبودم، دور شدم تا به خود فکر کنم، به این که از این به بعد با چه انتخاب هایی در دنیای بازیگری حضور پیدا کنم. قصد دارم کمی سختگیرانه تر رفتار کنم.در حال حاضر، مهمترین عنصر

ا نتخاب برایم فیلمنامه نیست بلکه کارگردان است. با کارگردان هایی که با آرزوهایشان کار می کنند همراه می شوم یعنی با کارگردانی کار می کنم که برای به تصویر کشیدن بر تفکر جهان خلاق درونش تلاش می کند.

سینما فضای هنری خوبی برای زندگی است. تصمیم گرفتم در آن خوب زندگی کنم، تنها دنبال شهرت نباشم. نقش آفرینی های سنجیده و درست برایم پراهمیت تر است. ترجیح می دهم با سینما زندگی روحی داشته باشم.قصدم این است بازیگر تاثیرگذار باشم. هنرمندان در دنیا تمام سعی خود را دارند که شناخته شوند ولی من وقتی به این شناخته شدن رسیدم یک سوال بزرگ برایم ایجاد شد که «خب حالاکه چی!» و آن زمان بود که احساس کردم یک هنرمند به اطراف خود بیشتر دین دارد تا یک سیاستمدار یا هر طیف شغلی دیگر، برای این که محیط اطراف با تایید خود، ما را بالامی کشد و اگر تایید نمی کرد در فضای حرفه خود سقوط می کردیم، بنابراین باید به فکر مردمی باشیم که به دیده ارزشمند به ما نگاه می کنند. سعی کنیم جریان فکری مناسبی را با هنر خود در تفکر و بزرگ اندیشی آن ها ایجاد کنیم. هنرمند با جریان سازی مناسب برگرفته از تکنیک هنری می تواند تفکر جوانان مملکت را متوجه آگاهی کند که بچه هایی آبرومند و مسئولیت پذیر باشند.بزرگترین مشکل جوانان مملکت از دیدگاه من، بی مسئولیتی آنهاست، همیشه منتظر هستند کسی برایشان کاری کند تا آن ها زندگی بهتری داشته باشند. البته تاکید می کنم قصدم این نیست که به جوان ها بگویم «برو ببین ما چه کشیدیم» نه!، باید به آن ها بگوییم «پاشو، حرکت کن و غر نزن.» غرزدن، هیچ کسی را به هیچ کجا نمی رساند.باید تفکری در فضای جوانان ایجاد شود که اگر دوست دارند کارفرما شوند از کارگری شروع کنند تا به مقصد برسند و هیچ وقت به کارگر ماندن خود اکتفا نکنند چون این باعث رکود زندگیشان و جامعه می شود.

در فضای حرفه ای خود آدم صبوری هستید؟

سعی کردم آدم ها را از چند وجه ببینم و اول خودم را نگاه می کنم. این باعث می شود یاد خودم بیفتم که در شرایط مختلف امکان دارد چه عکس العمل هایی نشان دهم، با این دید نگاه کردن باعث می شود در شرایط غیرمطلوب تک بعدی آنقدر عصبانی نشوم. وقتی از نگاه کردن دوری کنی و انسان ها را به نسبیت و در بعد زمان و مکان مورد قضاوت قرار بدهید شاید اصلا قضاوت منفی ایجاد نشود، ولی اگر در نهایت به نتیجه ای رسیدم در تصمیمم بسیار راسخ خواهم بود.

وقتی پیشنهاد حضور در فیلمی داده می شود و در مقابل کارگردان قرار می گیرید بیشتر از همه به چه نکته ای برای همراه شدن در آن فیلم فکر می کنید؟

هنر رهایی و بی قاعدگی کامل است، اما درنهایت باید به یک قاب و هارمونی درست برسد. کارگردان اصیل و عاشق سینما و حرفه خود به حتم این ساختار را در فضای کاری خود مورد دقت قرار می دهد، در زمان سخن گفتن با او از تفکرش آگاه می شوم این نزدیک بودن دنیاها و دوربودن تفکرهایمان در ماندن و رفتن ما اثر گذار است ولی تمام سعی ام را می کنم کسی از دستم ناراحت نشود.

سینماگرها چقدر دیدگاه حرفه ای به دنیای سینما دارند و در ادامه تا چه میزان سلیقه تماشاگر را می شناسند و به آن توجه دارند؟

اول باید تکلیفتان را با مردم مشخص کنید. زمانی شما در کل فیلمساز خواص هستید مثل «کوروساوا» یا «کیارستمی» که تفکر خاصی دارند، هوشمندی بسیاری دراثر دیده می شود ولی به سادگی روایت می کنند، امکان دارد یک تماشاگر با این گونه آثار ارتباط برقرار نکند و با تفکر خود بگوید:«خب، مثلا این چه فیلمی بود،چی ساخته بود؟» و اصلا از این زاویه به کار این جنس کارگردانان نگاه نمی کند که این هنرمند چه تلاشی در رشد هنری خود انجام داده که به این سادگی روایت گویی رسیده است. زمانی کارگردان فیلم کسی مثل اصغرفرهادی است که می داند اصطلاحا یک فیلم را سرپا نگه دارد و حرف خاص خودش را هم به مخاطب بزند. با استقبال عمومی گسترده هم اثرش روبه رو می شود. یک زمان هم فیلمساز ناصر تقوایی است؛ فیلمسازی نوستالژیک که حرف روز فیلم خود را با نوستالژی های زندگی افراد و خاطره هایشان با آن ها مطرح می کند، هرکدام مخاطب های خاص خود را دارند بعضی فیلمسازها نیز مخاطب عام را در نظر می گیرند.

چرا سینمای ما در چند سال اخیر دچار رکود شد؟

یک فیلم در دوسال قبل با بودجه ای تقریبا 600 میلیون تومان ساخته می شد تقریبا بودجه ای معادل 60 هزار دلار، اگر دراین زمان بخواهیم یک ضرب و تقسیم انجام دهیم می شود یک میلیارد و هشتصد میلیون تومان!

بخش خصوصی سینما که دراین چند سال به مرگ رسیده...

خودش را به مرگ زده، بخش خصوصی یک عده سرمایه دار هستند و سرمایه گذار دارند. وقتی سینما شرایط سرمایه گذاری و مخاطب مناسب را ندارد بخش خصوصی نیز سرمایه خود را وارد این بخش نمی کند به محض این که وضعیت اقتصادی رو به بهبود رود و تحریم کمرنگ شود دوباره این بخش در سینما پررنگ خواهد شد. پس می ماند بخش دولتی، این بخش نیز مثل همه جای دنیا برای فیلم های سیاستگذاری شده سرمایه بهتری می گذارد، بعد بحث سوژه های سفارشی است که البته بد ساخته می شود، سوژه های دولتی در همه جای دنیا سفارشی است ولی خوب پرداخته می شود، در حالی که ما بد می سازیم. ازسویی سینما برای قشر مرفه جامعه تفریح اصلی نیست، شاید 2 یا 3 درصد جامعه را در بربگیرد، پس پول بلیت سینما را چه کسانی باید پرداخت کنند. 97 درصد دیگر جامعه که وضعیت اقتصادی زندگیشان فرصت سینما رفتن به آن ها نمی دهد اما همین قشر دارای وضعیت نامناسب مالی، چرخه مالی سینما را می گردانند در حالی که اکنون توان رفتن به سینما را ندارند. آن ها افرادی هستند که با قلبشان هنرمندان را دوست دارند ولی توان حمایت از هنرمندشان را ندارند.یک کارگر یا کارمند است برای سینما رفتن باید حداقل 30 هزار تومان برای بردن دو فرزند خود به سینما خرج کند. کارگر و کارمندی که سبد خانوارش جای گوشت و مرغ را هم ندارد. بنابراین ترجیح می دهد سینما را از زندگی و تفریح خود حذف کند، همین است که سینما مخاطب نخواهد داشت.

دراین شرایط دولت باید برای ساخت آثاری که تفکر سنجیده به جامعه و جوانان می دهد ورود کند. نه این که بودجه را به فیلمسازان بدهد؛ این کار منجر به ساخت آثاری می شود که به انباشت فیلم می انجامد، فیلم های بی مخاطب و بی محتوا که هیچ تاثیری بر فرهنگ سازی در جامعه ندارند؛ بودجه ای که می توانست به یک اثر پرمحتوای همیشه ماندگار تبدیل شود صرف فیلم هایی می شود که هیچ سخن ارزشمندی برای جامعه ندارد. سینمای ایران در این چند سال نتوانست یک موج تفکری خاص همان مخاطبان ایجاد کند،یک فیلم فاخر پرمخاطب تولید نشد.

فیلم فاخر چه ابعادی را دربرمی گیرد؟

فیلمی که بتواند در مخاطب تفکر ایجاد کند، او را با روایت داستان درگیر کند و به فکر وا دارد و به او یاد بدهد؛ اصطلاحا من می گویم فیلم فاخر یعنی این که توان این را داشته باشد تا موتور فکری یک انسان را در مسیر درست اندیشی روشن کند. فیلم فاخر از دیدگاه من فیلم اصالت دار است که بنیان فکری دارد.

فضای نابسامان سینمای امروز هم بی دلیل نیست. بخش خصوصی که حذف شده و بخش دولتی هم تقریبا یکسالی بیکار بود، چون فضای سیاسی این گونه اقتضا می کرد. تازه با تغییرات کنونی می خواهند که حرکت کنند. دراین فاصله اتفاق عجیبی که رخ داد ورود بخش سرمایه گذار «ولع سینما» به سینماست،یعنی فرد سینما را دوست ندارد دغدغه سینما را ندارد.

خب، ورود این افراد چه ایرادی دارد؟ ورود سرمایه شان به سینما چه ضرری می رساند؟

ایراد آنجاست که آن ها سینما را دوست ندارند، ولع سینما دارند، آن ها به سینما خدمت نمی کنند می خواهند به خودشان خدمت کنند. زمانی می توان باور کرد که این سرمایه گذار آمده است که کنار سینما باشد و به هنرمندان این عرصه کمک کند. سرمایه گذار باید اجباری در حضور بازیگر نابلد در اثر یا دخالت های ناآگاهانه و لطمه زننده به فضای فیلم و سینما نداشته باشد. این افراد تصور می کنند سینماگران آدم های آن ها هستند و باید تحت الامر آن ها باشند، آنها هنر و هنرمند را نمی شناسند و ورودشان به این عرصه همچون سم است.

دوست دارید با نقش هایتان چه سخن محوری را به مخاطب بگویید؟

انسان اگر به خودش یقین داشته باشد، تلاش کند و صبر داشته باشد، تلاش می کند برای رسیدن به ایده آل خود به آگاهی و شعور برسد.

دوست دارم به مخاطب بگویم که هر انسانی در مقابل آرزوهای خود باید استقلال روحی داشته باشد، این را بدانند که «خود» تنها مانع خودش است نه جامعه، نه دولت و نه هیچ ابزار دیگری جز خود فرد مانع رشد خود او نیست. زمانی کسی می تواند مانع رشد انسانی شود که فرد مقابل در روح خود دچار مشکل و ضعف باشد و جمله «نشد، نمی شود» را دائم در ذهن خود تکرار کند؛ در حالی که با هر مانع می شود گفت«عیبی ندارد، می توانم از مسیری تازه و راهی تازه دوباره آغاز کنم» واین تنها با آگاهی وتجربه به دست می آید،دیگر زمان تئوری گذشته است.

اگر قرار بود هر فردی که تئوری خوبی دارد بازیگر خوبی باشد همه منتقدان ما می توانستند بازیگر و کارگردان شوند،من دوست دارم به مخاطبم بگویم«پاشو،استقلال ازخودت داشته باش، جریانی در زندگی ات ایجاد کن که بتوانی از آن

دفاع کنی»

برای رسیدن به این هدف اول، باید بیشتر بدانی.باید کمی سختگیرانه به خود رجوع کنی، جزئی تر به مسائلی که ساده هستند نگاه کنی، بیشترین پیچیدگی ها در اوج سادگی است، شما زمانی که بتوانید پیچیدگی عظیمی را در اوج سادگی ببینید، بتوانید با منطق منظمی به کسی توضیح دهید، می گویند که دانش شما

پخته شده است. وقتی به این فضا برسید می توانید با مخاطب ارتباطی برقرارکنید که نقش آفرینی هایی

تفکر برانگیز داشته باشید.

انسان وقتی به خودآگاهی زیادی برسد می تواند به هرچیز بی هویتی، هویت ببخشد و این در بازیگری شدنی است. کاملا هم شدنی است چون بازیگری نیز مراتب روحی دارد.

برای رسیدن به فضای بهتر فکری بیشتر گرایش به فیلم های با ساختار محکم دارید یا کتاب می خوانید؟

مقطعی هستم، شاید شش ماه فقط فیلم نگاه کنم و اصلا سراغ کتاب نروم و برعکس یک دوره فقط مطالعه می کنم و نگاه هم به فیلم نمی اندازم.

حوزه مطالعاتی تان چیست کدام کتاب ها را می خوانید؟

اول یکسری کتاب می خواندم تا برسم به اینجا که با چه جهانی در حال حرکت هستم، کتاب هایی با بعد جهان بینی، بعد رمان خواندن برایم جذاب شد این اواخر بیشتر کتاب های مستند تاریخی می خوانم. برایم جالب است بدانم شخصیت های تاریخی جهان چگونه فکر می کردند،حتی دنبال مصاحبه های این افراد،مصاحبه افراد تاریخی نسل اخیر هستم تا دیدگاه فکری آن ها را از میان حرف ها و پاسخ هایشان درک کنم برای این که دنبال یک چیدمانی از تفکرات آن ها هستم.دوست دارم دنیا را از نزدیک و با تمام زوایای آن بشناسم، ازدور نگاه کردن به دنیا را دوست ندارم، می روم در بطن فضا افراد و مکان ها تا از نزدیک به درک آن ها برسم تا داشته ای به داشته هایم اضافه شود.

به عنوان مخاطب، چه فیلمی را برای دیدن انتخاب می کنید؟

یک فیلم فاخر که تعریف فیلم فاخر را هم گفتم،فیلمی که حرفی تازه داشته باشد، فیلم های قصه محور،ملودرام برایم جذاب هستند.

هنرمند از دیدگاه شما چقدر درشرایط سخت جامعه اش می تواند کمک مردمش باشد، کنار بکشد و دوری کند و بگوید نمی شود و نمی گذارند و یا...

سکوت بیشتری کند و ابراز همدردی کند با افرادی که ضعیف تر هستند و روحشان شکننده تر است و سعی کند صبر را به آن ها تزریق کند تا زمانی که شرایط زندگی از سختی به سوی بهتر شدن حرکت کند، هنرمند می داند که زندگی خیلی فراز و فرود دارد، بنابراین سکوت به معنای صبر بیشتر و همدردی با قشر آبرومند جامعه است که بحق چیزی از جامعه می خواهند ولی ممکن است که در دسترس شان نباشد. یک هنرمند باید سعی کند کنار آن ها باشد و آن ها را تنها نگذارد. حواسش به پتانسیل آن قشر جوان، آبرومند و پرانرژی باشد. به نظر من این انتخابات و حضور مردم بزرگترین لطفی بود که به خودمان کردیم. وقتی اعلام کردند که 72 درصد مردم رای دادند من به واقع گریه کردم، شاید چیزی هنوز عوض نشده ولی این که مردم به خودشان «بله» گفتند یعنی امید را در خود رشد دادند، چون به مرزی رسیده بودیم که مرز انتحار بود. هنرمند وظیفه دارد شعاع دیدش را نسبت به آدم هایی که دوستش دارند گسترده تر بکند که اگر آن ها به مشکلی برخوردند یا نگاهشان به پدیده ای ناصحیح دچارتغییر است بتواند آن ها را از بیراهه رفتن دور کند. جوان پرانرژی ناگهان به بیراهه کشیده نشود. وظیفه هنرمند در شرایط سخت همین است که مردمش را به صبور بودن همراه با آگاهانه زندگی کردن تاکید کند، نه این که فقط به افراد بگوید صبور باش بلکه باید جوابی هم برای صبری که می گوید داشته باشد منطقی داشته باشد و این نیاز به آن دارد که شعور و آگاهی عملی و تجربی زیاد کنی، جوان دیگر به نکات گفته شده در کتاب ها در سختی توجه نمی کند، باید همراه او شد،اگر می گوییم باید صبور باشیم و ویرانه را بسازیم اول باید ببیند که خودت برای ساختن، بیل در دست گرفته ای تا او نیز همراهت شود.هنرمند وظیفه دارد منطق خود را به آزمون و خطا بگذارد، درستش را تحویل جوانی بدهد که صبرش کم شده است،این باعث می شود که جوان به او اعتماد کند. کم کم به صورت دومینو و تصاعدی به یک جامعه درست می رسیم. امروز فقط باید به جای غر زدن تلاش کنیم و حس مسئولیت نسبت به همان یک ذره کاری که داریم انجام می دهیم داشته باشیم، این گونه است که می توانیم به آینده خیلی امیدوار باشیم.

خبرنگار : آزاده مختاری

وبگردی