گزارش رکنا به مناسبت روز تنوع زیستی
وقتی آخرین یوز رفت چه کسی پاسخگو خواهد بود؟ / پرونده قتل عام تنوع زیستی در ایران
رکنا، وقتی آخرین یوز ایرانی بیصدا بر خاک فروبپاشد، نه دوربینی باقی مانده، نه امیدی. ایران به سرزمینی بدل شده که در آن مرگ جانوران و گیاهان، نه حادثهای طبیعی که نتیجه مستقیم بیکفایتی ساختاری، طمع اقتصادی، و سیاستزدگی مزمن است. از درههای زاگرس تا تالابهای خشکشدهی شمال، تنوع زیستی ایران قربانی پروژههاییست که با مجوز رسمی، طبیعت را غارت میکنند و سازمانی که باید نگهبان باشد، تبدیل به دفتری برای امضای نابودی شده. این گزارش، نه فقط شرح مرگومیر چند گونه نادر، که اعترافنامهایست درباره کشوری که برای توسعه، اکسیژنش را معامله میکند.

به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، در کشوری که زمانی از رشتهکوههای زاگرس تا سواحل هرمزگان و از دشتهای خراسان تا تالابهای مازندرانش، زیستمندان متنوعی زندگی میکردند، امروز صدای زنگ انقراض از هر گوشه به گوش میرسد. تنوع زیستی در ایران دیگر یک مسأله زیباشناسی یا دغدغه فعالان محیطزیست نیست؛ بلکه بحران امنیت زیستی، اقتصادی، و حتی ملی است.
در غیاب سیاستگذاری منسجم، ناکارآمدی نهادهای مسئول، و نگاه کوتاهبینانه به منابع طبیعی، گونههای نادر جانوری و گیاهی ایران یکی پس از دیگری از صحنه طبیعت حذف میشوند. این گزارش روایتی است از آنچه باقی مانده، آنچه از دست رفته، و آنچه بیرحمانه در حال از بین رفتن است.
یوز ایرانی این زیبای در حال انقراض
یوزپلنگ آسیایی، یا آنگونه که رسانهها میخواهند آن را با نام «نماد ملی» بشناسیم، حالا دیگر از مرز انقراض گذشته است. سالها وعدههای دولتی، پروژههای نیمهتمام بینالمللی و بودجههایی که معلوم نشد دقیقاً کجا خرج شدند، نتوانستند از فروپاشی جمعیت این گونه جلوگیری کنند. آمارها نشان میدهند که در بهترین حالت، تنها حدود ۱۰ تا ۱۲ یوز در طبیعت باقی ماندهاند و همین تعداد هم در زیستگاههای تکهتکهشدهای چون توران و میاندشت محصورند. جادهسازی مرگبار، حضور دام، کمبود طعمه و بیتوجهی به برنامههای تکثیر طبیعی، همه در قتل تدریجی این گونه سهم داشتهاند. سؤالی که بیپاسخ مانده این است: وقتی آخرین یوز رفت، چه کسی مسئول خواهد بود؟ سازمان محیطزیست؟ وزارت راه؟ یا سیستم قضایی که به شکایت فعالان محیطزیست حتی رسیدگی نمیکند؟
پلنگ ایرانی؛ قربانی ناشناخته انتقام انسان از طبیعت
برخلاف یوز، پلنگ در ظاهر هنوز در بخشهایی از کشور حضور دارد، اما این حضور چیزی شبیه زندگی در تبعید است. دامنههای زاگرس و البرز هنوز میزبان این شکارچی باشکوه هستند، اما پلنگ بیش از همیشه در معرض کینه انسان ایستاده. هر بار که دامداری طعمه گرگ یا پلنگ میشود، پاسخش نه تدبیر که تفنگ است. در سالهای اخیر، دهها مورد کشتار مستقیم پلنگ در استانهایی چون کهگیلویه، گلستان و اردبیل ثبت شده است. نبود سازوکار جبران خسارت دامداران، ضعف آموزشهای زیستمحیطی، و بیتفاوتی دستگاه قضایی باعث شده حیوانی که در بسیاری از کشورها نماد اقتدار اکولوژیک است، در ایران به هدف آسان تفنگهای بیصدا تبدیل شود.
خرس قهوهای؛ محکوم به مرگ پیشدستانه
خرس قهوهای که زمانی در افسانههای محلی به نماد قدرت و همزیستی بدل شده بود، امروز بیش از هر زمان دیگری به موجودی «نامطلوب» برای روستاها و دامداریها تبدیل شده است. سال گذشته تنها در اردبیل، تصاویر دلخراش کشته شدن چند خرس توسط ساکنان محلی، فضای عمومی کشور را تکان داد. اما چه شد؟ نه حکم قضایی مشخصی صادر شد، نه برنامهای برای بازآموزی روستاییان اعلام شد. در شرایطی که تغییر اقلیم، منابع غذایی خرسها را کاهش داده، ورود آنها به حریم انسانی نه هجوم، که فریاد گرسنگی است. اما پاسخ ما همچنان مرگ است؛ او را می کشیم.
گوزن زرد ایرانی؛ زندانی پشت فنسهای حفاظتی
اگر روزی قرار باشد موزهای از گونههای نیمهمنقرضشده ایران ساخته شود، گوزن زرد ایرانی نخستین عضو آن خواهد بود. این حیوان دیگر در طبیعت به معنای واقعی کلمه وجود ندارد و بقایایش در سایتهایی چون جزیره اشک و پارک ملی دز نگهداری میشوند. کاهش تنوع ژنتیکی، همخونی، و نبود چشمانداز رهاسازی در طبیعت، سرنوشت این گونه را شبیه به مرگ در انزوا کرده است. نگهداری از گوزنها در فنسهای مصنوعی اگرچه ظاهر محافظتی دارد، اما عملاً به تدریجمردن کمک میکند. پروژههایی که دهههاست با نام "احیای گوزن زرد" معرفی میشوند، بدون ارزیابی مستقل، فقط برگهای برای گزارشهای بینالمللی شدهاند.
آهوی ایرانی؛ در محاصره ماشین، دام، و بیبرنامگی
آهوی ایرانی هنوز در مناطق محدودی چون دشتهای توران، کالشور و بهرامگور دیده میشود، اما سرعت کاهش جمعیت آن هشداردهنده است. هر بار که مجوز یک معدن در دل مناطق حفاظتشده صادر میشود، بخشی از قلمرو آهو برای همیشه از بین میرود. جادههای جدید، شکارچیان بومی که نان سفرهشان را در اسلحه میبینند، و نبود حمایت اکولوژیک، این گونه را به مسیری مشابه یوز کشاندهاند. وقتی سازمان حفاظت محیطزیست با کمترین اعتبار ممکن کار میکند انتظار نجات آهو از رویای خام هم عبور کرده است.
پرندگان مهاجر؛ پرواز به سمت نابودی
تالابهای ایران که زمانی محل گذر و زمستانگذرانی هزاران پرنده مهاجر بودند، امروز بیشتر شبیه قبرستانهای خشکیاند. دریاچه بختگان، گاوخونی، و حتی هامون، دیگر جایی برای اردک سرسفید، فلامینگو یا قوهای فریادکش ندارند. خشکیدگی، کاهش ورودی آب، برداشت بیرویه، و ساختوساز در حریم تالابها باعث شده تعداد پرندگان مهاجر بهشدت کاهش یابد. پدیدههایی چون شکار غیرمجاز با "پر قو" در سرخرود به نماد فرهنگِ غلطی بدل شدهاند که نه قانون توان مقابله با آن را دارد، نه رسانهها توان مقابله با عادیسازیاش را.
ماهی کور غار پریشان؛ قربانی زیرزمینی توسعه بیبرنامه
این گونه بومی تنها یک نقطه از ایران است؛ غار آبی کوچکی در استان لرستان. اما همین نقطه اکنون به دلیل برداشت بیرویه آب و خشکسالی، عملاً زیستگاه این گونه را نابود کرده است. نبود هرگونه برنامه حفاظتی، نظارت ضعیف بر سفرههای زیرزمینی و اولویتدادن به پروژههای توسعهای بر حیات گونههای بومی، این ماهی کور را به لبه پرتگاه رسانده. اگر امروز از میان برود، تنها در کتابهای زیستشناسی باقی خواهد ماند.
بلوطهای زاگرس؛ قربانی جنگلسوزی و زغالفروشی
بیش از ۴۰ درصد جنگلهای بلوط زاگرس درگیر پدیدهای بهنام "خشکیدگی" هستند. این وضعیت نتیجه مستقیم تغییر اقلیم، ضعف ساختار جنگلبانی، و قاچاق زغال در مناطق محروم است. جنگلهایی چون ایوان غرب و فیروزآباد، نه تنها مراقبت نمیشوند، بلکه شبانه به انبار تهیه زغال تبدیل میشوند. دولت هم نه با دادن معیشت جایگزین به مردم، و نه با برخورد قضایی مؤثر، به این جنایت تدریجی پایان نداده است.
گیاهان دارویی؛ قاچاق سبز بیسروصدا
باریجه، آنغوزه و کتیرا، سه نمونه از گونههای گیاهان دارویی ایران هستند که در سکوت کامل به مقصد هند، پاکستان یا چین قاچاق میشوند. کارگران محلی در نبود نظارت سازمان جنگلها، این گیاهان را ریشهکن میکنند و به دلالان میفروشند. نه سهمی از این بازار چند میلیاردی نصیب جوامع بومی میشود، نه برنامهای برای احیای منابع وجود دارد. این قاچاق سبز، نسخهای آرامتر از همان فاجعه زیستی است که برای جانوران رخ داده است.
وقتی سیاست، بومشناسی را نمیفهمد
تنوع زیستی در ایران تنها قربانی بحران اقلیمی نیست؛ بلکه بیش از هر چیز، قربانی ساختار سیاسی-اداریای است که طبیعت را یک منبع مصرفی و زیستبوم را مانعی برای "پیشرفت" میبیند. برنامههای توسعهای بدون ارزیابی زیستمحیطی، کماعتباری ساختار حفاظت، و بیتوجهی به دانش بومی، کشور را به سمت «نقطه بازگشتناپذیر» سوق میدهد. آن روزی که آخرین یوز بر خاک بیصدا فروبپاشد، دیگر هیچ دوربین تلهای برای ثبت مرگش باقی نخواهد ماند.
و اما سازمان حفاظت محیطزیست در ایران، بهجای آنکه سنگر اول دفاع از زیستمندان باشد، به دفتری بوروکراتیک بدل شده که بیشتر مشغول صدور مجوز برای پروژههای مخرب است تا مقابله با آنها. در حالیکه بر اساس قانون، این سازمان باید حافظ حریم زیستگاهها، ناظر بر تخریبهای دولتی، و مسئول اجرای برنامههای احیای تنوع زیستی باشد، عملاً به نهاد امضاکنندهی عقبنشینی از اصول بدل شده است. وقتی سازمانی که باید مدافع طبیعت باشد، به سخنگوی مصلحتگرای توسعهطلبی کور بدل میشود، دیگر انتظار احیای یوز و بلوط و قو، خوشخیالی است. اکنون وقت آن رسیده که این نهاد، یا خود را با مأموریتهای واقعیاش بازتعریف کند، یا به عنوان یکی از عوامل اصلی بحران انقراض در ایران، در پیشگاه جامعه و تاریخ پاسخگو باشد.
-
فیلم/ هنرمندی که با تراشه های مداد رنگی طرحی متفاوت خلق کرد
ارسال نظر