رکنا گزارش می دهد
آمار ازدواج و طلاق به خط تشخیص بحران اجتماعی تبدیل شدهاند/ تهران، اصفهان، البرز و گیلان رکورددار طلاقهای میانسالی/فاصله ۱۰ ساله بین ازدواج و طلاق! + فیلم
وقتی تفاوت میانگین سن ازدواج و سن طلاق را کنار هم میگذاریم، به یک عدد قابلتأمل میرسیم، تقریباً ۱۰ تا ۱۱ سال. یعنی رابطهها در همان زمانی فرو میریزند که بار اقتصادی خانواده به اوج میرسد،تربیت فرزند وارد مرحله حساس میشود،انتظارات اجتماعی افزایش مییابد،و هزینههای مسکن، بهداشت و آموزش فشار مضاعفی ایجاد میکند. دههای که باید دهه «پشتیبانی» باشد، در ایران به دهه «تنهایی مطلق» تبدیل شده است. خانوادهها رها شدهاند، سیستم حمایتی وجود خارجی ندارد، و بحران هویت و بحران اقتصادی روی هم تلنبار میشوند.
به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، در ایران امروز، ازدواج و طلاق دیگر آن نقطههای طبیعیِ چرخه زندگی نیستند؛ بلکه به آینهای بدل شدهاند که در آن میتوان تمام زخمهای عمیق جامعه را دید. زخمهای اقتصادی، فرهنگی، مهاجرتی، آموزشی، و حتی روانی.
آمارهایی که معاونت امور جوانان وزارت ورزش و جوانان منتشر کرده،همان اعداد خشک، بیاحساس و خستهکنندهای که اغلب در گزارشها نادیده گرفته میشوند،در واقع نقشهای از آشفتگی اجتماعی کشور را پیش چشم میگذارند.
نقشهای که نشان میدهد چگونه ساختارهای حمایتی رو به فروپاشیاند، چگونه شکاف استانهای محروم با کلانشهرهای ثروتمند روزبهروز عمیقتر میشود، و چگونه نسل جوان ایرانی زیر سنگینی آیندهای نامطمئن خسته و بیرمق شده است.
ازدواجهایی که دیر آغاز میشوند و زود فرسوده میشوند
در سطح ملی، میانگین سن ازدواج مردان به ۲۸/۳ سال و زنان به ۲۴/۱ سال رسیده است؛ اتفاقی که شاید در نگاه نخست فقط یک جابهجایی ساده در میانگینها باشد، اما در واقع یک «نقطه چرخش نسلی» را نشان میدهد. زمانی نهچندان دور، ازدواج در اوایل دهه دوم زندگی یک هنجار تثبیتشده بود؛ امروز اما همان هنجار مثل یک ساختمان قدیمی رهاشده فرو ریخته است.
جوانها دیگر نه توان اقتصادی ورود به زندگی مشترک را دارند، نه انگیزهاش را. فشار مسکن در تهران و البرز، مهاجرتهای پیدرپی برای یافتن شغل در ایلام یا کهگیلویهوبویراحمد، ادامه تحصیلهای طولانیتر، ناامنی شغلی و تورم افسارگسیخته، «شروع یک زندگی مشترک» را از یک مرحله طبیعیِ رشد انسانی به یک پروژه دشوار، پرهزینه و فرساینده تبدیل کرده است.
در بسیاری از گفتوگوهای غیررسمی با جوانان، جملهای تکرار میشود: "ازدواج؟ قبل از آن باید از پس زندگی خودم بربیایم.» ازدواج، دیگر یک انتخاب نیست؛ یک چالش است، یک قمار."
طلاق در مرز چهلسالگی؛ ازدواجهایی که در میانسالی نفسشان میبُرد
میانگین سن طلاق،۳۹ سال برای مردان و ۳۴/۳ سال برای زنان،خودِ بحران است. این یعنی ازدواجها درست در دورهای فرو میریزند که باید دوران ثبات باشند. دههای که معمولا با تثبیت شغل، تلاش برای پسانداز، تربیت فرزند و ساختن پایههای امنیت روانی و اقتصادی شناخته میشود، حالا در ایران به دهه «فشارهای فزاینده» تبدیل شده است.
تهران، اصفهان، البرز و گیلان رکورددار این طلاقهای میانسالیاند
تهران، اصفهان، البرز و گیلان رکورددار این طلاقهای میانسالیاند؛ استانهایی که در آنها «سبک زندگی شهری» بدون «ساختار حمایت اجتماعی» مانند ماشینی است که گاز میخورد اما ترمز ندارد. زوجها در دهه اول زندگی مشترک زیر ضربات همزمان تورم، استرس شغلی، فشار مسکن، تعارض نقشهای جنسیتی، بیثباتی اجتماعی و بُهت ناشی از آینده نامعلوم فرسوده میشوند.آنجا که باید امید شکل بگیرد، اضطراب جای آن را میگیرد. و این اضطراب زیر پوست آمارها، سطر به سطر، دیده میشود.
اما کشور فقط تهران و اصفهان و گیلان نیست. به سمت استانهای کمبرخوردار که میرویم،سیستانوبلوچستان، خراسان جنوبی، خراسان شمالی و گلستان،داستان کاملاً تغییر میکند. آنجا ازدواج زودتر اتفاق میافتد، سن طلاق پایینتر است و بهظاهر «نرخ طلاق» کمتر است. اما این ظاهر، مثل نقابی است که باید از چهرهاش کنار زده شود.
در سیستانوبلوچستان، کودکهمسری هنوز هست. ازدواجهای زیر ۱۸ سال، میانگین سن ازدواج را پایین میآورد اما هزینه آن سالها بعد در شکل خشونت خانگی، افسردگی، ترک تحصیل و فقر مزمن بازمیگردد.در چنین استانهایی، کم بودن طلاق نه نشانه سلامت خانواده، بلکه نشانه انسداد اجتماعی است.
هزینه اجتماعی و فرهنگی طلاق بسیار بالاست، زنان به دلیل وابستگی اقتصادی امکان خروج از رابطه آسیبزا را ندارند، و سیستم قانونی نیز برای حمایت از آنها در عمل ناکارآمد یا غیرقابلدسترس است.به عبارتی روشنتر، «طلاق کم» گاهی نه حاصل عشق و سازگاری، بلکه حاصل نبود «حق انتخاب» است.
زمانبندیِ دردناک ازدواج
وقتی تفاوت میانگین سن ازدواج و سن طلاق را کنار هم میگذاریم، به یک عدد قابلتأمل میرسیم، تقریباً ۱۰ تا ۱۱ سال. یعنی رابطهها در همان زمانی فرو میریزند که بار اقتصادی خانواده به اوج میرسد،تربیت فرزند وارد مرحله حساس میشود،انتظارات اجتماعی افزایش مییابد،و هزینههای مسکن، بهداشت و آموزش فشار مضاعفی ایجاد میکند.
دههای که باید دهه «پشتیبانی» باشد، در ایران به دهه «تنهایی مطلق» تبدیل شده است. خانوادهها رها شدهاند، سیستم حمایتی وجود خارجی ندارد، و بحران هویت و بحران اقتصادی روی هم تلنبار میشوند.
نه سیاستگذاری شهری، نه برنامههای رفاهی، نه آموزش جنسی و عاطفی، نه حمایت از کودکان و زنان، و نه سازوکارهای توانمندسازی؛ هیچکدام در قامت بحران امروز ایران نیست. جامعه زیر فشار است و سیستم سیاستگذاری پشتش خالی است.
آمارهایی که استعاره زندگیاند
این اعداد، فقط اعداد نیستند.اینها روایت زندگی روزمره مردماند؛ روایت اتاقهای اجارهای، پلههای تورم، صفهای دادگاه خانواده، کودکان محروم، زنان بیپشتوانه، و جوانانی که آیندهشان به پروژهای ناممکن تبدیل شده است.
اگر سیاستگذار این آمارها را نشنود، فردا ترکهایی که امروز در سن ازدواج و سن طلاق دیده میشود، به شکافهای عمیقتری در بافت اجتماعی کشور تبدیل خواهد شد. شکافی که دیگر با هیچ بخشنامهای ترمیم نخواهد شد.
ارسال نظر