چند وقت بعد وقتی داوود را کنترل کردم فهمیدم سوء ظنم بی دلیل نیست و او با زنی مطلقه به نام آیدا رابطه دارد. می خواستم هر طور شده زندگی ام را حفظ کنم اما نمی دانستم باید چه کار کنم. یک روز در جمع دوستان سفره دلم را باز کردم و مشکلم را با آن ها در میان گذاشتم.

یکی از دوستانم که زن رمالی را می شناخت او را به من معرفی کرد و گفت او می تواند با وردهای جادویی اش کاری کند که داوود فقط من را دوست داشته باشد و به رابطه اش با آیدا پایان دهد. همان روز سراغ زن رمال رفتم و او یک میلیون تومان پول از من گرفت و وردهایی به من داد تا در خانه مان بگذارم.

او قول داد تا یک هفته بعد رفتار شوهرم تغییر کند اما یک ماه بعد داوود من را طلاق داد و با آیدا ازدواج کرد. بعد از آن تا مدتی در خانه پدرم، خودم را حبس کرده بودم. از زندگی سیر شده بودم و می خواستم به خاطر بلایی که داوود سرم آورده بود از همه انتقام بگیرم. چند ماه خانه نشین شدم تا این که وقتی یاد زن رمال افتادم تصمیم گرفتم من هم مثل او رمالی کنم.

چیز زیادی از این کار نمی دانستم و فقط به درآمدش فکر می کردم. بعد از این که یکی دو مشتری پیدا کردم آنها برایم تبلیغ کردند و بعد از مدتی خانه پدرم محل رفت و آمد زنان و دختران جوان شد. عده ای برای بخت گشایی سراغم می آمدند و عده دیگری دعای مهر و محبت می خواستند. من هم با اعتماد به نفس زیادی برای شان نسخه های جادویی می نوشتم و در برابر آن پول زیادی می گرفتم.

مدتی بعد وضعیت مالی ام آن چنان خوب شد که برای خودم خانه خریدم و مشتریانم بیشتر و بیشتر شدند. دیگر گذشته تلخم را فراموش کرده بودم و فقط به رمالی و درآمد آن فکر می کردم اما بعد از مدتی مشتریانم از من ناراضی شدند. آنها که توقع داشتند من برای شان معجزه کنم می گفتند وردهایم تاثیری ندارد و پول های شان را می خواستند. با چند نفرشان صحبت کردم و آنها را از شکایت منصرف کردم اما در نهایت یک روز ماموران پلیس در خانه ام دستگیرم کردند. وقتی به پلیس آگاهی منتقل شدم فهمیدم شاکیان زیادی دارم و باید هر چیزی را که از این راه به دست آورده ام به آن ها بدهم. حالا من یک بازنده ام. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

کدخبر: 465636 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟