زن جوان که به اجبار مادرش پا در مشاوره دادگاه خانواده گذاشته بود درباره ماجرای طلاق پنهانی اش می گوید: دانشجو بودم که با همسرم آشنا شدم. خانواده های مان از نظر مالی و فرهنگی خیلی با هم فرق داشتند اما چون عاشق او بودم اصلاً به این ها توجه نمی کردم. پدرم سرمایه دار و پدر همسرم بازنشسته بود و حقوق ناچیزی می گرفت.

بعد از این که با اصرار من پدرم با ازدواج مان موافقت کرد خودم را خوشبخت فرض می کردم چون به مرد مورد علاقه ام رسیده بودم. مهرداد بعد از اتمام تحصیلات دانشگاهی اش در شرکت پدرم مشغول به کار شد.

از همان ابتدا چون برادرانم با ازدواج مان مخالف بودند اصلاً به همسرم که به گفته خودشان غیر از تیپ و قیافه چیزی نداشت محل نمی گذاشتند و منتظر یک فرصت بودند تا او را از شرکت بیرون کنند. مدتی از ازدواج مان گذشت تا این که برادرانم از غیبت چند هفته ای پدرم در شرکت سوء استفاده کردند و با دعوای ساختگی، عذر همسرم را خواستند.

بعد از بیکار شدن او، اوضاع مالی مان به هم ریخت و پدر همسرم نمی توانست از ما حمایت مالی کند. زندگی ما روز به روز سخت تر می شد و حتی به زور اجاره خانه مان را پرداخت می کردیم. تازه متوجه دلیل مخالفت پدرم با ازدواج مان شدم چون عاشقی فقط مدتی دوام می آورد و برای آدم نان نمی شود.

درگیر مخارج زندگی مان بودیم که ناخواسته صاحب یک فرزند شدیم و اوضاع مالی مان بدتر از قبل شد تا جایی که اگر کمک مالی پنهانی مادرم نبود از عهده تهیه پوشک فرزندان مان هم برنمی آمدیم. با کار کردن نیمه وقت همسرم شرایط مالی مان روز به روز بحرانی تر می شد و به ناچار به پیشنهاد مادرم در یکی از واحدهای خالی پدرم ساکن شدیم. بعد از این اتفاق نیش و کنایه خواهر و برادرانم شروع شد.

آن ها روزگارمان را سیاه کرده بودند. من که در طول زندگی ام اصلاً طعم نداری، استرس و بی پولی را نچشیده بودم بعد از ازدواج مدام با فقر و تنگدستی مواجه بودم و از این وضعیت خسته شدم اما جرئت ابراز پشیمانی را نداشتم.

همسرم تمام تلاشش را می کرد اما کار درست و حسابی پیدا نمی کرد تا بر بحران مالی مان غلبه کند. بدجور در تنگنا قرار گرفته و هر دوی مان خسته شده بودیم و دنبال راه فرار می گشتیم تا این که خانواده ام برای مدتی به خارج از کشور رفتند. همین ماجرا فرصتی شد تا با همسرم تصمیم بگیریم توافقی از هم جدا شویم چون در حضور پدر و مادرم جرئت مطرح کردن چنین موضوعی را نداشتیم.

بعد از پیشنهاد طلاق به همسرم چون چاره ای نداشت قبول کرد و بعد از مدتی به شکل توافقی با دادن حضانت بچه به شوهرم از هم جدا شدیم. بعد از این که خانواده ام از سفر برگشتند و متوجه ماجرا شدند حسابی مرا کتک زدند.

مادرم به زور مرا به مشاوره دادگاه خانواده آورد تا با همسرم برای بازگشت به زندگی مشترک صحبت کنیم و جلوی آبروریزی را با این شیوه طلاق گرفتن بگیریم.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

 

کدخبر: 453908 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟