دختر 12 ساله که از شدت سرما می لرزید و ترس سراسر وجودش را فرا گرفته بود وارد اتاق مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد شد او در حالی که گویی پناهگاه امنی یافته است اشک هایش را با گوشه آستینش پاک کرد و با نشان دادن آثار باقی مانده از کتک کاری های روی صورتش به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: 12 سال قبل در خانواده ای فقیر و بی بضاعت متولد شدم. هنوز صدای وحشتناک و دلخراش پدرم در گوشم می پیچد و اشک های غریبانه مادرم در برابر نگاهم قرار می گیرد. از دوران کودکی جز بساط مواد مخدر Drugs پدرم و ناله های دردناک مادرم چیز زیادی در خاطرم نمانده است وقتی گریه و شیون های مادرم به پایان می رسید او مرا در آغوش پر از مهرش می فشرد و برای آن که چشمان مرا اشکبار نبیند، می گفت: پدرت معتاد Addicted است او وقتی خمار می شود از این کارها می کند و مرا کتک می زند. با آن که معنی کلمه معتاد را نمی دانستم اما از آدم های معتاد متنفر بودم و هر وقت می شنیدم کسی معتاد است دیگر می ترسیدم حتی از کنار او عبور کنم در همین شرایط مادرم برای آن که هزینه های زندگی ما را تامین کند از پیرزنی که در همسایگی ما بود پرستاری می کرد مادرم برای آن که پول بیشتری بگیرد گاهی شب ها را نیز دور از چشم پدرم در منزل پیرزن می خوابید و من از تنهایی غصه می خوردم.

به همین دلیل عروسک های پارچه ای را که مادرم برایم دوخته بود در آغوش می گرفتم تا در کنار آن ها از تاریکی و تنهایی نترسم. وقتی هفت ساله شدم با خوشحالی در مدرسه ثبت نام کردم اما یک شب که مادرم خانه آن پیرزن بود و من با عروسک هایم خوابیده بودم مادرم به سراغم نیامد تا مرا برای رفتن به مدرسه آماده کند آن روز صبح وقتی با سر و صدای دیگران از خواب بیدار شدم شنیدم که می گفتند مادرش در خانه همسایه دچار گازگرفتگی شده است از آن روز به بعد دیگر مادرم را ندیدم ولی تصمیم گرفتم درسم را بخوانم تا دکتر شوم و پیرزن های بیمار را خوب کنم که مادر هیچ کس برای پرستاری از پیرزن های بیمار از پیشش نرود. ولی این فقط یک آرزو بود چرا که پدرم یک سال بعد از مرگ مادرم با زن دیگری ازدواج کرد و من بیشتر از گذشته تنها شدم. هر شب عروسک های پارچه ای ام را در آغوش می گرفتم و آن ها را به یاد مادرم می بوسیدم. با آن که من کاری به مادر جدیدم نداشتم اما او با من بدرفتاری می کرد و به هر بهانه ای کتکم می زد و می دانستم اگر اعتراض کنم شب هم باید کتک های پدرم را تحمل کنم با این حال پدرم از یک سال قبل دیگر نگذاشت به مدرسه بروم و من از پشت پنجره به دوستانم که با لباس های فرم، به مدرسه می رفتند فقط نگاه می کردم. آخرین بار وقتی نامادری ام مرا کتک زد به خانه مادربزرگم فرار Escape کرم ولی پدرم مرا به خانه بازگرداند و دوباره کتکم زد. حرف مادرم را به یاد آوردم که گفت: اگر گم شدی نزد پلیس Police برو من هم پنهانی به کلانتری آمدم. شایان ذکر است این کودک تحویل اورژانس اجتماعی بهزیستی شد و ...

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:

درخواست شرم آور زن بیوه از ناصر 42 ساله / 3 جوان 18 ساله در خانه این زن چه کردند؟ + عکس

ادعای عجیب جوان 32 ساله که از زن یکی از اقوامش درخواست ارتباط شیطانی کرده بود

وقتی پس از پارتی شبانه به خانه نرفتم از مجتبی باردار شدم و ..!

ارتباط شیطانی عمه و برادر زاده 14 ساله + عکس

مرگ تلخ خانم دکتر فداکار بر بالین یک بیمار + عکس

ثانیه های قبل از اعدام قاتل ستایش چگونه گذشت؟ / گفتگو با پدر امیر حسین + عکس

ساعتی قبل از اعدام قاتل ستایش چگونه است؟ / ناخواسته هایی برای پسر سر به زیر همسایه + عکس

بلایی وحشتناکی که یک پسر بر سر دختر خاله اش در آشپزخانه آورد + عکس

پیش بینی زلزله در شهرهای ترکمنچای و میانه / قونیه ترکیه در انتظار زلزله 5 ریشتری

اقدام عجیب دروازه بان معروف در این روزهای شبکه‌های اجتماعی+ عکس

جزئیات سوزاندن قرآن ها در مازندران + عکس های ناراحت کننده

سمانه در خانه بود که 2 مرد نقابدار وارد شدند و ..!/این ماجرا پشت پرده کثیفی داشت + عکس

معلم ورزش دانش آموزان دبیرستانی را به مردان می فروخت! + عکس

آرزو با من ازدواج کرد ولی هنوز با هومن همکارم ارتباط داشت!+ عکس

با امید سوار تاکسی شدیم او آب میوه داد، وقتی خوردم بیهوش شدم و ..! + عکس

کدخبر: 343474 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟