پروانه معصومی بازیگری که همیشه می‌گفت رهبر انقلاب را دوست دارد / صحبت های پروانه معصومی درباره جایگاه زنان در سینمای بعد انقلاب + فیلم

به گزارش رکنا، سال 1323 در تهران به‌دنیا آمد؛ نام او سکینه کبودرآهنگی بود، تحصیلاتش را در دانشکده زبان‌های خارجی دانشگاه ملی ایران تمام کرد، نخستین بار در سال 1350 در فیلم "بی‌تا" نقش کوتاهی گرفت و سپس در "رگبار" بهرام بیضایی نقش اول زن را بازی کرد.

شاید اوج بازی‌های " پروانه معصومی "  در قاب تلویزیون، سال 63 با "گل‌های داودی" دیده شد، سال 65 نقش خاتون "ناخدا خورشید" ناصر تقوایی را ایفا کرد، نقشی که وجوه و ابعاد هنرمندی این بازیگر را بیشتر به رخ می‌کشید.

سال 67 درخشش دیگری از پروانه معصومی را همگان به نظاره نشستند و آن طوبیای خسرو ملکان بود، اما معصومی در این سال‌ها همگام با سینما در تلویزیون هم درخشید؛ در سریال «کوچک جنگلی» بهروز افخمی نقش جواهر و «امام علی(ع)» داود میرباقری نقش هاجر همسر مالک اشتر را ایفا کرد.

در «مسافر ری» و «پلیس جوان» یک گونه دیگری از هنرنمایی این بازیگر جلوی دوربین رفت. سال 87 در «یوسف پیامبر» هم قدرت بازی پروانه معصومی یک بار دیگر به رخ کشیده شد، این شب‌ها دوباره این سریال با بازی این بازیگر فقید و پیشکسوت سینمای ایران پخش می‌شود و با وجود بازپخش‌های فراوان کماکان جزو پربیننده‌های تلویزیون به حساب می‌‌آید.

همچنین «ملکوت»، «راز پنهان» و «مینو» جزو‌ آخرین کارهایی است که این بازیگر برای تلویزیون بازی کرد و بعدها در «شرایط خاص» ایفای نقش کرد و «معکوس» او به سینماها رسید، اما آخرین کار تلویزیونی‌اش «در کنار پروانه‌ها» از شبکه دو سیما بود، همچنین بعدها «انتهای کوچه مهر» و «ساکن خیابان چوبی» به پرده نقره‌ای آمدند.

این بازیگر کنار بازی‌های درخشان اما همواره در اتفاقات مختلف مواضعی درست و سنجیده درباره سینمای ایران، اخلاق در هنر و رفتارهای نسنجیده برخی از سلبریتی‌ها و چهره‌ها داشت اما هجمه‌ها علیه او از زمانی آغاز شد که پروانه معصومی در دیدار با رهبر معظم انقلاب اسلامی حضور داشت و در خصوص حضور زن در سیمای جمهوری اسلامی ایران صحبت کرد.

او روز گذشته در بیمارستان آریای استان گیلان دارفانی را وداع گفت و برای همیشه با صحنه روزگار خداحافظی کرد.

آخرین باری که با او به گفت‌وگو نشستیم درباره چهل‌سالگی انقلاب اسلامی صحبت کرد که مشروح‌ آن را در ادامه می‌خوانید:

این سینما بود که تقریبا من را کنار گذاشت

*خانم معصومی، شما در دهه 60 با وقار و سکوت،‌ تصویرگر صبوری و مقاومت و رنج مادران ایرانی بوده‌اید، مثلا حضور شما در فیلم «طوبی»، دست‌کمی از چهره «مادر» ماکسیم گورکی، چهره درخشان ادبیات روسیه ندارد، اما حضور شما و بسیاری از چهره‌های هنری که نماد مقاومت انقلابی مردم ایران در دهه 60 بوده‌اند،کمرنگ شده است، چرا این‌ اتفاق افتاده است؟

روند حضور من مربوط به خود سینما و ساختار سینما می‌شود، آن زمانی که من نقش‌های محوری و اول فیلم‌ها را بازی می‌کردم تعداد بازیگران خیلی کم بود، ولی بعد خوشبختانه بازیگران زیاد شدند و آنها آمدند شروع به کار کردند، به همین جهت لازم بود بیشتر از این جوان‌ها بهره‌برداری شود، طبیعی است که جایگزین شدند و تا ابد من نمی‌توانستم نقش اول زن فیلم‌ها را بازی کنم، البته ناگفته نماند که من کناره‌گیری نکردم و این سینما بود که تقریبا من را کنار گذاشت.

من در گروه خاصی نبودم و از من خوش شان نمی‌آید

 البته که نمی‌توانم بگویم دلایل کنار گذاشتن من سیاسی یا از روی غرض بوده است، چرا که همیشه یک عده‌ای هستند برخی از بازیگران را دوست دارند و آنها را پرورش می‌دهند، یک عده هم که ترکیب بازیگران سینما با نظر آن‌ها چینش می‌شود از یک عده بازیگر خوششان نمی‌آید، سعی می‌کنند آنها را کنار بزنند، شاید من یکی از بازیگرانی بودم که از من خوش شان نمی‌آمد، شاید به این دلیل باشد که من زیاد در گروه‌شان نبودم. من آن‌قدر دور از گعده هنر و هنرمندان بودم و هستم که برخی اوقات فکر می‌کنم "من مگر هنرمندم؟!!"، من برای خودم زندگی‌ام را انجام می‌دهم و گاهی فیلمی هم بازی می‌کنم، با کسانی که بازیگر سینما هستند و خودکشی می‌کنند که نقشی به آنها داده شود، به‌قول یکی از بازیگران که نقش‌ها در مهمانی‌ها تقسیم می‌شود من نیستم و نمی‌خواهم نقش بگیرم، نه در مهمانی می‌روم و نه تلاشی می‌کنم که نقشی به من داده شود، هر وقت نیاز باشد و بخواهند از من دعوت می‌کنند.

من همیشه گفته‌ام رهبر انقلاب را دوست دارم

*شما در جایی گفتید که به‌خاطر دیدار با رهبر انقلاب حتی می‌خواستند در خیابان شما را کتک بزنند، قبول دارید که ترور شخصیت در عرصه هنر و فرهنگ ده‌ها بار از حوزه سیاست بدتر است؟ به‌گمان خودتان چرا این‌طور هدف ترور شخصیت قرار می‌گیرید، آن هم از سوی کسانی که خود را لیبرال و «آزادی‌خواه» جلوه می‌دهند؟

یک مقداری آدم‌ها سخیف هستند و نمی‌توانم بگویم اصلا شخصیت دارند، ولی من از روی عقیده شخصی‌ام گفته‌ام و می‌گویم که رهبر انقلاب را دوست دارم و همیشه هم گفته‌ام از روی اجبار کاری نکرده‌ام، چرا که یک کسی به من گفت "به‌زور شما را بردند" و گفتم "من با «سر» رفتم."، حقیقتا وقتی من را دعوت کردند نفهمیدم چطوری از شمال به تهران رسیدم، ولی بعد از آن داستان خیلی مورد هجمه سنگین برخی از دوستان قرار گرفتم، باید از آنها پرسید که چرا این کارها را کردند، البته برای من هیچ‌وقت اهمیت نداشته و ندارد.

چرا با من این‌طور رفتار کردند؟!

*پس دلیل این کنارگذاشتن‌ها همین مورد می‌تواند باشد؟

صددرصد، اصلاً شک نکنید، من اصلاً فکر نکردم به این چیزها و در آن لحظه‌ای که می‌رفتم برای من دیدار رهبرم اهمیت داشت هیچ کدام این‌ها مهم نبود، من مسیری را که انتخاب کردم فکر می‌کنم درست بود، باز هم اتفاق بیفتد همان مسیر را انتخاب می‌کنم؛ برای من اهمیتی ندارد کنار بگذارند یا نگذارند، خدا را شاکرم که آن‌قدر نیازمند پول سینما نبوده‌ام و نیستم که مجبور بشوم هرکاری را قبول کنم، یا هر‌چیزی که به من پیشنهاد بدهند آن را قبول کنم و جلو بروم، به‌هرحال من آدم قانعی هستم و قناعت می‌کنم، بلندپروازی‌های آن‌چنانی ندارم و خیلی حرف‌ها هست که پای تلفن نمی‌توانم بگویم شاید یک زمانی شروع به نوشتن کنم تا خیلی‌ها بفهمند بعد از آن دیداری که داشتم چه اتفاقاتی برای من افتاد، واقعا چرا فقط آن‌قدر روی من حساس شدند؟ زیرا خیلی‌ها به این دیدارها می‌روند.

در محضر رهبر انقلاب آرامش واقعی داشتم

*شما آن روز به‌عنوان سخنران جلوی رهبری سخنرانی کردید؛ خاطره‌ای از آن روز دارید؟

این روزها به چهل‌سالگی انقلاب نزدیک می‌شویم روزهایی که یادآور پختگی و جامعیت انقلاب اسلامی است، به‌هرصورت سن آدم‌ها هم میانه سی‌وپنج تا چهل سال، پربارترینِ لحظات محسوب می‌شود. اطلاع داشتم که قرار است من هم جزو سخنرانان دیدار رهبر انقلاب باشم، به‌همین‌خاطر یک یادداشت‌هایی برداشتم؛ یادم می‌آید موقعی که از گیلان (منزلم) به تهران می‌آمدم همان لحظه در ایوان، احساس کردم زنبوری مرا نیش زد، من به نیش زنبور حساسیت دارم و باید سریع به بیمارستان بروم، داد کشیدم، همسر و پسرم ایستاده بودند از آنها خواستم من را به بیمارستان برسانند تا آمپول خاص نیش زنبور به من تزریق شود، آن‌ها شروع به خندیدن کردند و گفتند "اتفاقی نیفتاده است، شما فکر می‌کنید که زنبور نیش‌تان زده است"! بالاخره راه افتادم و شب به منزل خواهرم رسیدم تا آماده بشوم برای دیدار فردا، اما صبح همان روز یک تب وحشتناکی پیدا کردم و خیلی حالم بد شد، حتی یادداشت‌هایی را که برداشته بودم نیز اشتباهی با خودم بردم، کنار " افسانه بایگان " نشسته بودم، به او گفتم: "ای بابا! افسانه یادداشت‌هایم را اشتباه آوردم."، حرکت کردم پشت تریبون بروم، ازآن‌جایی که حضرت آقا آرامش وصف‌ناپذیری دارند آن آرامش منعکس شد، چنان آرامشی داشتم انگار نه انگار یادداشت‌هایم را فراموش کرده‌ام، در حضور کسی که بالاترین مقام مملکت و حتی رهبر کل شیعیان جهان است صحبت می‌کردم آن‌قدر آرام بودم که حد نداشت.

مرد بینی‌عمل‌کرده می‌خواست مرا بزند!

*خانم معصومی، شما به‌عنوان یک هنرمند پیشکسوت که هیچ‌وقت حاضر نشدید با هر قیمتی در سینما و تلویزیون کار کنید، بگویید که چرا هنرمندی را که علقه‌ای به انقلاب نشان دهد، مورد آزار روانی، فشار مادی و بایکوت قرار می‌‌گیرد؟

من زیاد به این فکر نکردم، واقعا آدمی خیلی خوش‌بین هستم؛ آدم‌هایی که این کارها را نسبت به دیگرانی که به‌زعم خودشان کار درستی انجام دادند، می‌کنند ضعف آنها را می‌دانم، زیاد کینه ندارم و این فشارآوردن‌ها و هجمه‌پراکنی‌ها اهمیتی ندارد، چون فکر می‌کنم به‌قول پدرم "خدا جای حق نشسته است."، من فکر می‌کنم حق به حق‌دار می‌رسد، هرکاری بکنند و هرچه بگویند. در خیابان آن مرد بینی‌عمل‌کرده بخواهد یک طوری من را بزند، من البته خودم از پس او برآمدم، من گفتم "طوری می‌زنم که نقش زمین بشوی، فکر نکنید با یک زن طرف هستید"!

ولی آنها کوچکی و حقارت خودشان را ثابت کرده‌اند و هنوز هم می‌کنند. شما وقتی بتوانید یک کاری را درست انجام بدهید فکر نکنید پیامدهایش چه خواهد شد کار درستتان را انجام بدهید و مهم نیست که هرکسی هرچیزی بگوید.

هویت محکم امروز ایران را مدیون "انقلاب" هستیم

* شما به‌عنوان یک هنرمند دنیادیده که هم داخل کشور و هم خارج از کشور را دیده‌اید، فارغ از هیاهوهای سیاسی، دیدگاه خاص خودتان را دارید که انقلاب چه هویت و اعتلایی به نام ایران داد و به ایران سروری بخشید و این انسجام ملی، امنیت و یکپارچگی ارضی جلوه‌هایی از این اعتلا هستند، نظر شما دراین‌باره چیست؟

انقلاب باعث شد کشور ما یک هویت محکمی در دنیا پیدا کند، ایران یک اسم قابل احترامی در دنیا شد برای کسانی که می‌دانند احترام یعنی چه، انقلاب باعث شد من اگر به خارج از ایران می‌روم و ایرانی هستم به این ایرانی بودن افتخار کنم، افتخار می‌کنم ایرانی هستم و افتخار کنم اینجا زندگی می‌کردم این همه جوان‌های ما در جنگ تحمیلی جان‌شان را از دست دادند که کشور ما یک کشور سرافراز باشد. در چهل سالگی امیدوارم، "انقلاب" پایا، پویا و آن پختگی را که باید داشته باشد، به‌دست آورد و آدم‌ها سر جای خودشان باشند.

* با وجود اینکه خود شما هیچ وقت نه فعالیت گذشته خود را انکار کردید و نه سلایق و عقاید کنونی خودتان را خلاف شخصیت وجودی‌تان، سؤال این‌جاست که اینها که خود را شهید راه «آزادی» و «تکثر عقیده» و تساهل و تسامح می‌دانند، هیچ وقت برای شما این حق را قائل نیستند که بعد از چند دهه زندگی تغییری در افکار و سلوکتان داشته باشید، با مقیاسی متفاوت همین بلا را سر خانم چرخنده هم آوردند، این فاشیسم فرهنگی را چگونه تفسیر می‌کنید؟

برای من زیاد مهم نیست، ما یک دورانی داشتیم آن زمانی که زندگی کردیم که بی‌ حجابی خیلی طبیعی بود، پدرم خیلی مذهبی بودند ولی مادرم خیلی نه و یک خانم آلامدی (به‌روز) بود ولی سربرهنه نبود و روسری‌های اصطلاحا گَردی سر می‌کرد و بیرون می‌رفت، یادم می‌آید برای برادرم می‌خواستیم عروسی بگیریم گفتند "چهار زن با حجاب می‌توانند بیایند؛ مادر عروس، مادربزرگ عروس، مادر داماد و مادربزرگ داماد و بقیه حجاب نباید داشته باشند."، اصلا با حجاب کسی را راه نمی‌دادند، ولی الان هم زمان ماست و این‌طور نبوده که یک‌دفعه و یک‌شبه برگردم و این طور بشوم، من تمام زمانی که در آلمان درس می‌خواندم نمازم را هم می‌خواندم، حتی یک بار به پدرم نوشتم؛ "در خانه‌ای که زندگی می‌کنم و مشغول نماز بودم یک سگ پرید داخل خانه و دست مرا لیسید، من چه‌کار باید بکنم؟"، جوابی که پدرم نوشت؛ "اگر می‌خواهی نماز نخوانی بهانه نیاور و وقتی بخواهی نماز بخوانی هر کاری می‌کنی تا سگ به تو نزدیک نشود"، و دیدم درست می‌گوید، من کسی بودم نمازم را می‌خواندم سر و پا برهنه بیرون نرفتم و همیشه هم رعایت کردم، همیشه یک حد و حدودی در فامیل ما رعایت می‌شده است.

من اینجا هیچ هجمه‌ای اذیتم نمی‌کند

*خانم معصومی، در چند مصاحبه و برنامه تلویزیونی دیدیم که بسیار از زندگی 22ساله خود در شمال کشور و دوری از هیاهوی تهران راضی هستید، شما از آن دسته هنرمندانی هستید که روح خود را به سینما نفروختید و ارزش‌ها و اصولی بسیار محترم‌تر و بزرگ‌تر از سینما برای خود دارید و ازاین‌رو، چندان از دوری از محافل هنری و سینمایی پایتخت ناراحت نیستید، از زندگی و آرامش ذهنی و روحی خودتان در شمال برای ما بگویید.

شاید همین زندگی در اینجا سبب شده است که به‌قول شما از خیلی چیزهای غیر مهم خبردار نیستم. عکس‌هایی را که حضرت امام(ره) در فرانسه هم بودند، هم دارم، نگاتیوی که نایاب است و نیما (پسرم) در زمان تحصیل نوجوانی‌اش این عکس را گرفته است، خیلی به ایشان علاقه داشت و عاشقانه خدمت‌شان می‌رسید، اما اینکه می‌گویید در شمال کشور آرامش محسوسی دارم؛ بله، من اینجا هیچ هجمه‌ای اذیتم نمی‌کند، در طبیعت زندگی می‌کنم و از طبیعت یاد می‌گیرم، در این 22 سال یاد گرفتم بدی آدم‌ها را نبینم نه اینکه با بدی به آنها پاسخ بدهم، سالیان سال است که در این محافل هنری نیستم و اوایل هم نبوده‌ام، چون سینمایی که قبل از انقلاب کار می‌کردم سینمای بهرام بیضایی بود و اصلا فارغ از برخی حواشی کار می‌کردیم.

از پس محیط‌ها و نقش‌های آن‌چنانی قبل انقلاب برنمی‌آمدم

آن موقع 2 سینما بود؛ یک فیلم‌فارسی و دیگری سینمای روشنفکری و هنری. من با بهرام بیضایی کار کردم در آن سینما چیزی نبود که چشم و هم‌چشمی داشته باشیم و پول آن‌چنانی بگیریم، خیلی خانوادگی یک فیلمی را می‌ساختیم؛ طوری که دلم نمی‌خواست در فیلم‌های دیگری شرکت داشته باشم و نه با آدم‌های دیگری کار کنم، چون از پس آن گونه نقش‌ها و محیط‌ها، برنمی‌آمدم. خوشبختانه بعد از انقلاب سینمای ما در دهه‌های 60 و 70 فوق‌العاده بود، اما اخیرا یک مقداری دوباره چشم و هم‌چشمی‌ها بر سینمای ایران حاکم شده است.

"گل‌های داوودی" را خیلی دوست دارم

*کدام کارتان را بیشتر از بقیه‌ کارهایتان دوست دارید و دوستدار کدام گونه فیلم‌سازی هستید؟

نمی‌توانم بگویم کدام کارها را دوست دارم هر کاری را که بازی کردم حتما دوست داشتم اما فیلمی که از نظر بازیگری خیلی دوست داشتم "گل‌های داوودی" بود. من ژانر واقع‌گرایی را دوست دارم، فیلم کمدی هم خوب است و من می‌بینم و گاهی اوقات می‌خندم ولی ژانر کمدی سخیف، آزارم می‌دهد، کمدی این نیست که حتما مخاطب ما با دهان کاملا باز بخندد. من در تلویزیون برخی از سریال‌ها را می‌بینم به کسی توهین نمی‌کنند و حرف زشتی زده نمی‌شود و مخاطب هم می‌خندد اما این اتفاق در سینما نمی‌افتد، ما خنده نیاز داریم اما، به‌چه‌قیمتی؟!

نگذاریم بقایای جنگ‌مان فراموش شوند

*الان جای چه برنامه، سریال و چه نگرشی در تلویزیون و سینما خالی است؟

در تلویزیون ما نیاز داریم واقعیت‌هایی را که وجود دارد، تصویر کنیم واقعیت‌هایی که گذشته است. ما الان نسل جدید‌مان نسلی که الان 7، 8 ساله و بزرگتر هستند این‌ها از جنگ چیزی نمی‌دانند، نمی‌دانند جنگ چه بوده و شهید و جانباز چه‌کسانی بوده‌اند، چون ندیدند و ما در دل آن‌ها بودیم، وقتی نقل‌قول می‌‌شود و به‌صورت واقعی، تصویر می‌شوند اتفاقات خوبی می‌افتد، من اخیرا سریالی به‌نام "مینو" بازی کردم، خیلی خرج این سریال نشده است، طوری بود این سریال که واقعیت بود، البته با خواندن کتاب‌های تاریخ شفاهی می‌دانستم چه اتفاقاتی افتاده است.

در سینما و تلویزیون این روشنگری را باید داشته باشیم و البته سهم تلویزیون بیشتر است که کاری کند این مضامین ارزشمند فراموش نشوند، شهدا و جانبازان ما دارند فراموش می‌شوند، نباید بگذاریم این شعله‌هایی که زیر خاکستر هستند خاموش بشوند.

باید گوشه‌ای از تلاش‌های بزرگمردان جنگ را جبران می‌کردم

* مستندی از شما دیدیم با عنوان «سی متر تا بهشت» درباره شهر کومله در گیلان و کوچه‌ای که چندین شهید تقدیم ایران و انقلاب کرده بود. بدون تعارف و ریا می‌گویم، شخصاً در بیشتر زمان این مستند به‌پهنای صورت اشک ریختم، اما حضور شما، با آن صدای محزون و غمی که در چشم شما به چشم می‌آمد و درعین‌حال مقتدر و باوقار که بسیار با تسلط متن قوی مستند را اجرا کردید، از حال‌وهوای آن کار بگویید.

قبل از ساخت این مستند با من تماس گرفتند و گفتند "در منطقه کومله کوچه سی‌متری بهشت 6 خانه وجود دارد که 9 شهید تقدیم انقلاب کرده‌اند و می‌خواهیم برایشان مستندی بسازیم". از من برای حضور در این مستند به‌‌عنوان روایتگر دعوت شد و من با کمال میل این کار را پذیرفتم. من همیشه فکر می‌کنم به این شهدای والامقام یک دِین بزرگ دارم و خودم را همیشه مدیون شهدا می‌دانم، چرا که این پیشرفت‌ها و قدرت‌های نظام همه به‌واسطه شجاعت و بزرگمردی‌های این مردان بی‌ادعای تاریخ ایران است، آن‌ها از دست رفتند تا ما بمانیم و بایستی با کمال میل وارد این میدان شوم تا جبران گوشه‌ای از تلاش‌های این بزرگمردان باشد. چقدر کار در آن کوچه (سی‌متری بهشت) لذت‌بخش بود و بعد از نریشن‌خوانی و پرده‌برداری سال قبل، دیگر خبری از مستند نبود تا چند شب پیش از قاب تلویزیون این کار را با یک مقداری تغییر هوشمندانه، دیدم. خوشحالم می‌شنوم که برخی به من می‌گویند "این مستند جذابیت‌های زیادی داشت" و با آن ارتباط دلی برقرار کرده بودند، چون تمام آدم‌هایی که سر کار این مستند بودند با دلشان کار می‌کردند و متوقع چیزی نبودند، در واقع تلویزیون پروانه معصومی را واقعی نشان داد و این شاید خودش یک رمز موفقیت نگاه حقیقت‌مدارانه این مستند به‌شمار می‌رود.

منبع: تسنیم

وبگردی