ناصرالدین‌شاه: خودش شبیه یک عنتر سفید بود اما دو دختر بسیار خوشگل داشت!

ناصرالدین شاه به نوشتن خاطرات روزانۀ خود اهتمامی جدی داشت و این کار را در سفرهای دور و درازش هم ترک نمی‌کرد. خود او نام یادداشت‌هایش را «روزنامه» گذاشته بود؛ این روزنامه‌ها جزئیاتی بسیار جالب و خواندنی از کارها و احوالات روزمرۀ شاه و درباریانش را در اختیار ما می‌گذارند.

از خواب برخاستم به حمام رفتم، حمام ترکی است، بسیار خوب حمامی بود . . . قبل از اینکه لخت بشوم یک دکانی دم در حمام بود آنجا رفتم عطر، ماهوت پاک‌کن و بعضی شیشه‌های عطر داشت به میرزا محمدخان فرمودیم ابتیاع کرد، دو دختر بسیار خوشگل هم در آنجا بودند . . . کالسکه حاضر بود، باید به خانۀ دوک کامبریج و گلادستون و گرانویل برویم . . .

گرانویل از دستۀ لیبرال است و یک وقتی وزیر خارجه بوده، خودش آدم بی‌چیزی است نسبت به سایر معتبرین و لردها، خانه داشته فروخته است و این خانه را کرایه کرده، خودش شبیه یک عنتر سفید است، دو دختر بسیار خوشگل داشت . . .

بعد گیر عکاس‌ها افتادیم، عکاس انگلیسی اول عکس انداخت بعد یک عکاس پلنی بود او آمد توی اطاق ما را به زور قَسَم بیرون برد، بسیار آدم فضول پرحرفی بود، سر ما را اینطرف آنطرف می‌کرد، هی می‌گفت حالا خوب شد، ما را به تنگ آورده بود . . .

ناصرالدین شاه

ساعت شش و نیم باید برویم به کریستال‌پاله مهمان ولیعهد هستم به شام و آتش بازی . . . وقتی به در عمارت رسیدیم دیدم مردم ده پشته بیست پشته ایستاده‌اند . . . قریب سه کرور نفر آدم بدون اغراق ایستاده بودند، دیگر سوراخی نمانده بود، جای خالی کسی نمی‌توانست نشان بدهد، تمام این مردم با لباس‌های تمیز قشنگ بودند، یک نفر که لباس کثیف در بر داشته باشد دیده نمی‌شد . . . چهارصد هزار از این مردم دختر بودند از سن 4 سالگی الی هفده سالگی، موهایشان افشان است، همه خوشگل . . .

ولیعهد، زنش، اعیان و اشراف همه حاضر بودند، وارد به چند دالان شدیم که اکسپوزیسیون گل سرخ بود، قریب به دو هزار گل به انواع مختلف ملاحظه کردیم، گل بود به اندازه یک دوری [بشقاب] . . . درخت‌های مجلسی شلیل، آلبالو و گیلاس دیده شد . . .

یک حالت و عالم غریبی بود که نمی‌توان گفت و نوشت، اگر انسان می‌خواست سیصد هزار دختر خوشگل منتخب می‌کرد، خیلی اوضاع غریبی بود، همان قسم تماشا می‌کردیم . . . مثل دریا آدم موج می‌زد، فواره‌های بلند خوب دیده می‌شد . . . آن گلی که در سینه داشتم از بالکن در میان جمعیت انداختم که قریب ده هزار نفر هجوم آوردند و همدیگر را می‌زدند فریاد می‌کردند و از دست یکدیگر می‌ربودند، حقیقتا یک نوع احترام بود نسبت به ما و خیلی خوب و به موقع انداخته بودم . . . خیلی خیلی تماشا کردم . . .

وبگردی