داستانک امروز؛ کنکور

یهو پاش لیز خورد و پرت شد تو دره. چشاش رو باز کرد. فقط تاریکی بود. سرش رو از زیر پتو بیرون آورد. چشاش قفل شد رو عقربه‌های ساعت. عرق سردی به تنش نشست. تنش لرزید.

به ساعت مچیش نگاه کرد. دیر شده بود. واقعا دیر شده بود. زحمت یه سالش به هدر رفته بود. طعم تلخ دهانش رو مزه کرد؛ قد یک سال سنگینی نشست رو سینه‌اش.

حیدر/ 0936---6400

  • ویدئو/ روایت شیرین و شنیدنی ایرج راد از عشق آتشین و شورانگیز ناصرالدین شاه قاجار به جیران/ انیس‎‌الدوله خواب ترور را دیده بود!

اخبار تاپ حوادث

وبگردی