دختر نوجوان می گفت: از کودکی خودم را در لباس پزشک تصور می‌کردم. وقتی بزرگ‌تر شدم، بیشتر و بیشتر درس خواندم. پدرم معتاد بود و هیچ وقت کار درست و حسابی نداشت. تنها دارایی ما خودروی فرسوده پرایدی بود که زیر پای پدرم بود. مادرم فقط ۴۱ سال سن داشت و صورتش بیشتر از سنش نشان می‌داد. او تمام وقتش را برای تمیز کردن خانه‌های مردم می‌گذاشت، برای همین هیچ وقت ندیدم دل سیر استراحت کند. کرایه خانه و تمامی خرج و مخارج من، خواهر و برادرم برعهده مادرم بود.

به خودم قول داده بودم آنقدر خوب درس بخوانم تا بتوانم پزشک شوم و زحمات پدرو مادرم را جبران کنم. هر سال که کارنامه می‌گرفتم شاگرد اول   مدرسه بودم و لبخند مادرم بزرگ‌ترین هدیه برای من بود.

شیطان در راه مدرسه

سارا حالا ۱۷ساله شده است. یک روز مرد جوانی که در مکانیکی نزدیک مدرسه بود مقابلش سبز می‌شود. فرهاد ۳۲ ساله بود و آنقدر به سارا اصرار کرد تا توانست پیشنهاد دوستی‌اش با او را به کرسی بنشاند.

در مسیر رفت‌وبرگشت مدرسه، فرهاد با دادن وعده‌هایی که سارا برای تحقق آن لحظه‌شماری می‌کرد، خام حرف‌های فرهاد شده بود. فرهاد به سارا گفته بود تو فقط درس بخوان، من برایت مطب می‌خرم و برای اینکه به سارا اطمینان دهد که برای پیشرفت همیشه همراهش است، کتاب‌های آموزشی گرانقیمتی برای سارا خرید. حتی یک‌بار هم پول کلانی به حساب مادر سارا واریز کرد. چون سارا شماره‌حسابی نداشت، شماره کارت مادرش را به فرهاد داده بود.

خلوتگاه شیطانی

اما همه داستان به اینجا ختم نمی‌شود، چون فرهاد با این وعده‌ها دل سارا را اسیر خود کرده بود تا اینکه یک روز او را به خانه خودش برد. زمانی که همسر فرهاد در خانه نبود، فرهاد سارا را به خلوتگاه شیطانی‌اش برد و نیت شوم خود را اجرایی کرد. سارا وقتی اعتراض کرد، فرهاد با دادن وعده ازدواج بازهم او را بیشتر و بیشتر فریب داد.

فرهاد بیشتر اوقات سارا را تا نزدیکی خانه‌اش می‌رساند. در یکی از این روزها بود که مادر دلشوره‌ای به جانش افتاد چون سارا دیر کرده بود، سر کوچه رفت و منتظر سارا بود که ناگهان دید سارا از خودروی مرد جوانی پیاده شد که با او رابطه صمیمی داشت و همین کافی بود تا راز پنهان سارا نزد مادرش فاش شود.

خودکشی سارا

پدر سارا وقتی ماجرا را فهمید دخترش را به باد کتک گرفت و دیگر اجازه نداد به مدرسه برود و این یعنی سارا دیگر نمی‌‌توانست به رؤیای پزشک شدنش جامه‌عمل بپوشاند و آرزوی  آن برای همیشه در دلش باقی می‌ماند.

فشار‌های پدر سارا باعث شد او دیگر عرصه را برای ادامه زندگی تنگ ببیند و ناگزیر در یک بن‌بست احساسی تصمیم گرفت دست به خودکشی بزند. خانواده سارا خیلی زود او را به بیمارستان منتقل کردند و خوشبختانه سارا با تلاش تیم پزشکی نجات یافت.

شکایت از شیطان

با توجه به شرایط روحی و روانی سارا، او و خانواده‌اش را به مرکز مشاوره معرفی کردند. سارا با کلی اضطراب که در چهره‌اش موج می‌زد تمام ماجرا را به مشاور مطرح کرد و در اولین فرصت سارا به پزشکی قانونی منتقل و مشخص شد با فرهاد رابطه نامتعارف داشته و آسیب‌های زیادی دیده است.

بدین ترتیب خانواده سارا از فرهاد شکایت کردند و وقتی فرهاد توسط پلیس غرب استان تهران دستگیر شد، مأموران پی بردند که این مرد شیطان‌صفت همسر و فرزند دارد و با دادن وعده‌های پوشالی و فریب دادن دختران دانش‌آموز نیت شوم خود را به اجرا می‌گذارد و سارا تازه فهمید دچار چه اشتباه بزرگی شده است.

بازگشت سارا به زندگی

 حالا که سارا پی به اشتباهش برده بود خانواده‌اش نمی‌توانستند با این موضوع کنار بیایند اما خوشبختانه با صحبت‌ها و میانجیگری رؤسای کلانتری توانستند سارا را به خانه‌اش بفرستند.

منبع: زنهار

وبگردی