شوهرم از من خواست به خانه پدرم برگردم تا... / طلاق گرفتم!
رکنا:ما هنوز هم همدیگر را دوست داریم، اما دیگر توان اداره خانه را نداریم! این جملهای است که شیدا به زبان میآورد. زوج جوانی که با عشق ازدواج کردند و به تهران آمدند، حالا به دلیل فشارهای زندگی و اختلافات خانوادگی، تصمیم گرفتهاند مسیر زندگیشان را از هم جدا کنند.

با همسرت چطور و کجا آشنا شدی؟
ما در شهرستان همسایه بودیم. ازدواج کردیم و به تهران آمدیم و زندگی مشترک را اینجا شروع کردیم.
زندگی مشترکتان چطور بود؟
من واقعاً شوهرم، محسن را خیلی دوست داشتم و هنوز هم دوست دارم. ما زندگی خوبی داشتیم
پس چرا میخواهید جدا شوید؟
چون دیگر توان اداره خانه را نداریم. ما دو سال مستاجر بودیم، پول پیش داده بودیم و خرجی خانه را هم دو تایی درمیآوردیم، ولی حالا دیگر نمیتوانیم.
یعنی به خاطر اینکه خرج خانه تامین نمیشود میخواهید جدا شوید؟
البته یکسری اختلافات دیگر هم هست.
چرا به شهر خودتان برنمیگردید؟
شوهرم حاضر نیست برگردد. به من میگوید تو برو. من پولدار میشوم و برمیگردی ولی من قبول نکردم.
شغل شوهرت چیست؟
کارگر است. من خودم هم کار میکنم.
پس فقط مساله فقر نیست.
ما پول نداریم. شوهرم به من میگوید به خانه پدرت برگرد تا وضعم خوب شود ولی من قبول نکردم. شوهرم بیشتر از مشکل مالی مساله دیگری دارد و نمیخواهد من کنارش باشم. گفتم اگر میخواهی من را به خانه پدرم بفرستی طلاق میگیرم. او هم قبول کرد.
بعد از طلاقچه میکنی؟
میخواهم زندگی خودم را بسازم. به پانسیون میروم.
نمیشود قبل از طلاق این کار را بکنید؟
شوهرم قبول نکرد. گفت اگر قبل از طلاق هر جایی بمانی پدرت از من شکایت میکند. من هم طلاق میخواهم که خودم برای خودم تصمیم بگیرم.
ارسال نظر