از دلسوزی تا سوءظن / داستانی از فداکاری، غیرت و امید

به گزارش رکنا، خسته و کوفته از سر کار به خانه بر می گشتم. هوا خیلی گرم بود و انگار از آسفالت کف خیابان، حرارت به صورت آدم می زد.

کنار خیابانی خلوت، خانم جوانی را دیدم که کودکی در آغوش گرفته و بی قرار و مضطرب بود،دست بلند کرد، با دیدن گریه او دلم سوخت، توقف کردم. با عجله سوار ماشین شد. می گفت بچه اش بیمار است و هر چه هم با گوشی تلفن همراهش درخواست تاکسی داده به پاسخی نرسیده است.در مسیر به شوهرش بد و بیراه می گفت و از زندگی اش برایم می نالید که شریک سرنوشتش بی هیچ احساس مسئولیتی با دخالت های خانواده اش او و بچه را رها کرده و باید بار زندگی را دوش بکشد، شماره تلفنش را گرفتم تا از طریق یکی از دوستان برایش کاری درست کنم.چند دقیقه بعد زن جوان را جلوی یک درمانگاه پیاده کردم. در حالی که حال بچه اش خوب نبود پیاده شد و با عجله رفت.

بعد از ظهر با دوست قدیمی ام تماس گرفتم و ماجرای این زن را با تاکید بر این مطلب که باید تحقیقات لازم انجام بدهی؛ برایش توضیح دادم.

دو سه روز بعد دوستم تماس گرفت و گفت زن بی پناه را در شرکت استخدام کرده است.از این ماجرا حدود دو هفته گذشت. رفتار همسرم تغییر کرده بود و زیر چشمی مرا زیر نظر داشت. هر چه می گفتم چه مشکلی پیش آمده توضیح نمی داد و می گفت: تازگی ها خیلی به ریخت و قیافه هچل هفت خودت می رسی و .... !

من واکنشی به این حرف ها نشان نمی دادم و گفته هایش را شوخی می گرفتم. انگار سکوتم به او فرصت جولان بیشتری می داد تا روی اعصابم راه برود.یک روز با پسرم که تازه دیپلم گرفته به خاطر مخالفت در خرید موتورسیکلت بگو مگو کردیم.این بچه حرف های گنده تر از دهانش می زد و این برایم خیلی عجیب بود.وقتی پسرم گفت تو حق داری برای خانواده ات خرج نکنی چون کار و بارت سنگین شده و باید یک زن و بچه دیگر هم سرپرستی کنی مثل یخ وا رفتم.

جر و بحث بالا گرفت. تازه فهمیدم یکی از اقوام همسرم که در شرکت دوستم کار می کند به او زنگ زده و گفته من با پی گیری و سفارش ویژه، معرف استخدام یک زن بوده ام.همسرم می گفت یک گل سر زنانه هم روی صندلی عقب خودرو پیدا کرده و ... .

مشکل ما به همین راحتی بیخ پیدا کرد. دست آخر مشاوره رفتیم. خیلی خوب بود.بعد از آن هم به شرکت دوستم سری زدیم. جالب بود، آن زن می گفت دو روز بعد استخدام با شوهرش آشتی کرده و خوشبختانه زندگی شان را از سر گرفته اند.

من و همسرم کادویی خریدیم و خانه شان هم رفتیم. من با شوهر این زن خیلی صحبت کردم. به او گفتم غیرت تو نباید اجازه می داد اسم مطلقه روی همسرت بیاید و بعضی ها به خود اجازه بدهند به این زن بی پناه نگاه بد و توهین آمیز داشته باشند. 

همسرم سرش را پایین انداخته بود. خوب می دانست کارش توهین به شخصیت یک زن جوان بوده که شوهرش به خاطر مشکلاتی رهایش کرده و ... . 

چرا در جامعه ما چنین دیدی نسبت به یک زن که مشکلاتی دارد به وجود می آید. به خدا قسم این توهین ها و بدبینی ها و خدای ناکرده نیت های بد، حق الناس است.این زوج جوان را به مرکز مشاوره آرامش پلیس رضوی معرفی کردم.

امیدوارم  هیچ زندگی این جوری به بن بست نرسد و هیچ فردی به خودش اجازه ندهد دیگری را تحقیر کند

غلامرضا تدینی راد

 

وبگردی