پدر دختر 15 ساله به 2 میلیون تومان فروخت / این زن رحمش را اجاره می دهد و دنبال مشتری است

به گزارش رکنا، خیلی ها ممکن است بگویند همه چیز در زندگی پول نیست. اما برای بسیاری از افراد که زندگی شان به پول وابسته است و تنها پول است که آینده آنها را رقم می زند این حرف معنایی ندارد. بسیاری از زنان و دخترانی که گرفتار کودک همسری می شوند و یا برای امرار معاش خود و خانواده مجبور به فروش تخمک و اجاره دادن رحم هستند از این دست افرادند. برای آنها «همه چیز پول نیست» بیشتر شبیه به شعاری تو خالی از طرف قشری است که هیچ وقت گرسنگی نکشیده اند که عاشقی یادشان برود. پیش از این داستان عاطفه و سهیلا را در تجارت‌نیوز خواندید. طاهره یکی از همان دخترهاست که سالهاست تاوان بی پولی را پس می دهد هم در خانه پدر و هم در خانه مردی که قرار بود همسرش باشد اما ...

فقط ۱۵ سالم بود که به اصرار پدرم با یک مرد ۴۰ ساله ازدواج کردم. کریم کامیون داشت و به شهر ما رفت و آمد می کرد. گفته بود مرا موقع خرید نخ برای بافت گلیم دیده و عاشقم شده. پیشنهاد ۲ میلیون پول نقد به عنوان شیربها را به پدرم داده بود. ۱۲ سال پیش ۲ میلیون تومان برای مردی که ۷ سر عائله داشت پول خوبی بود. هر چه گریه و التماس کردم هیچ فایده ای نداشت. مادرم مدام می گفت به شکم گرسنه خواهر و بردارهایت فکر کن. یکی نبود بگوید کس دیگری این بچه ها را درست کرده و حالا من باید نانشان را با جانم تامین کنم. اینجا بود که فهمیدم «همه چیز پول نیست» یک شعار توخالی و مسخره است. در واقع برای بعضی آدم ها که همیشه محتاج نان شب هستند همه چیز پول است. ازدواج کردم. شدم زن مردی که در ۵ سال زندگی مشترک یک کلمه محبت آمیز از دهانش در نیامد. یا در جاده بود و من را در یک خانه کوچک و نمور در پایین ترین نقطه شهر تنها می گذاشت و یا وقتی هم بود فقط کتک می خوردم. یک سال بعد از ازدواجم باردار شدم و خدا «علی» پسرم را به من داد. حالا دیگر تنها دلخوشی زندگی من علی بود. از پدر و مادرم خبر نداشتم. آنها هم هیچ سراغی از من نمی گرفتند. پسرم هنوز ۴ سالش نشده بود که کریم را به جرم حمل مواد مخدر دستگیر کردند. وقتی برای اولین بار به ملاقاتش رفتم گفت اگر بفهمم دست از پا خطا کرده ای هر طور شده از اینجا بیرون می آیم و تکه تکه ات می کنم.

کمی پول در کمد خانه مخفی کرده بود گفت آنها را بردارم و پیش پدر و مادرم برگردم تا وضعیت آزادی او مشخص شود. وقتی به خانه رسیدم با خودم گفتم ۵ سال است پدر و مادرم هیچ سراغی از من نگرفته اند حالا با یک بچه کجا بروم. پول ها را پیدا کردم. تصمیم گرفتم از پسرم را بردارم و از آن خانه بروم. با هزار بدبختی توانستم در خانه ای به عنوان مستخدم کار پیدا کنم. اتاق کوچکی هم به من دادند تا علی را آنجا نگه دارم. سه سال تمام در آن خانه کلفتی کردم. شب ها درس هم می خواندم. نمی خواستم وقتی علی بزرگ شد بگوید مادرم بی سواد است یا تا ۵ ابتدایی بیشتر درس نخوانده. هر کتابی که دستم می آمد می خواندم. علی باید راهی مدرسه می شد. او را ثبت نام کردم. می دانستم کریم هنوز زندان است و حکم ابد گرفته. فهمیدم برای پدرم پیغام فرستاده که بیاید و من را پیدا کند. می دانستم پدرم حوصله این کار ها را ندارد. به کریم گفته بود دخترم را سال ها پیش به تو دادم و دیگر نسبتی با او ندارم. خانم خانه فرد مهربانی بود. دوستان زیادی هم داشت. یک روز صدایم کرد و گفت: «طاهره می خوای یه پول خوب به دست بیاری وبرای آینده فرزندت سرمایه گذاری کنی؟» ترسیدم گفتم: «خانم من کار خلاف نمی کنم». بعد از اینکه حسابی خندید گفت: «دختر خوب مگه تا حالا که اینجا کار می کردی از من خلافی دیدی؟» از حرفی که زده بودم شرمنده شدم. راست می گفت خانواده خوبی بودند وبه من و پسرم هم خیلی رسیدگی می کردند. حتی دخترهای شیرین خانم وقتی فهمیدند درس می خوانم به من زبان انگلیسی هم یاد می دادند. شیرین خانم گفت:«دختر یکی از دوستانش خیلی دوا و درمان کرده و حتی به خارج از کشور هم رفته اما نتوانسته باردار شود و حالا به دنبال شخصی می گردد برای اجاره کردن رحم». می گفت تو را دیده و از قیافه و ظاهرت خوشش آمده. اگر قبول کنی پول خوبی می گیری و می توانی برای آینده پسرت پس انداز کنی.

۲۰۰ میلیون؛ خون بهایی که برای آینده پسرم گرفتم

همه چیز از آنجا شروع شد و سه ماه بعد من با در دست داشتن مدارک پزشکی که نشان می داد سالم هستم می توانم یک بچه سالم را در بطن خودم پرورش دهم پای میز قرار داد با خانواده ای نشستم که سالها بود دلشان می خواست بچه دار شوند اما نمی شد.

وقتی داشتم قرارداد را امضا می کردم می دانستم کریم قطعا به خاطر این کار مرا می کشد اما برایم مهم نبود. زندگی ام را کف دست گرفته بودم تا آینده پسرم را بسازم. می دانستم پولی که برای اجاره دادن رحم خود می گیرم بیشتر خون بهای من است. اگر کریم به هر دلیلی آزاد می شد یا از زندان فرار می کرد پیدایم می کرد و مرا می کشت.  وقتی ماجرای ترسم از کریم را گفتم آنها مرا به یکی از شهرستان های شمالی ایران فرستادند. با پسرم علی در یک خانه ویلایی کوچک که خانه سرایداری ویلای اصلی بود زندگی می کردیم. هیچ کاری نمی کردم و یک زن و شوهر مسن که آنها هم کارگر آن خانه بودند تمام مدت ۹ ماه را از من و پسرم مراقبت کردند. من در ازای گرفتن ۲۰۰ میلیون تومان و ماهیانه ۵ میلیون تومان در نهایت یک دختر زیبا برایشان به دنیا آوردم. الان سه سال از آن روزها می گذرد و علی بزرگ تر شده و وقتی به او نگاه می کنم به خاطر داشتنش روزی هزار بار شکر می کنم. من با آن پول چرخ خیاطی خریدیم و خانه کوچکی اجاره کردم و حالا برای مردم خیاطی می کنم و با درآمدم زندگی خودم و علی را می گذرانم. البته چند تا شاگرد هم دارم که به آنها زبان انگلیسی یاد می دهم. دخترهای ۱۰ تا ۱۵ سال. اغلب خانواده هایشان پول چندانی برای آموزش آنها ندارند. اما حتی شده رایگان درس می دهم که آینده شان مثل من نشود.  شیرین خانم هم هنوز گاهی به ما سر می زند. چند روز پیش که آمده بود گفتم باز هم اگر کسی رحم اجاره ای خواست حاضرم یک بار دیگر این کار را بکنم. لبخند زد و گفت: «منتظر خبرم باش!»

 

وبگردی