وقتی آب می‌آید و نمی‌گذارند به دریاچه ارومیه برسد، چرا هیچ صدایی بلند نمی‌شود؟
تبلیغات

این روزها باران آمد. بعد از ماه‌ها انتظار، آسمان باز شد و ابرها سخاوتمندانه آب را به زمین ریختند. بارش‌هایی که می‌توانست نفسی تازه در ریه‌های خشکیده دریاچه ارومیه دمید. بارش‌هایی که می‌توانست امیدی باشد برای بازگشت پرندگان مهاجر، برای زنده شدن دوباره نمک‌زارهای مرده، برای آینده‌ای که هر روز دورتر می‌شود.

نه این‌که نبارید. نه این‌که رودخانه‌ها جاری نشدند. بلکه دست‌هایی که نباید، دوباره دخالت کردند. سدها بسته شدند، دریچه‌ها بالا نرفتند، آب‌ها به سمت زمین‌های کشاورزی و استخرهای غیرمجاز هدایت شدند. همان داستان کهنه، همان بی‌تدبیری مزمن، همان بی‌مسئولیتی آشنا.

چند روز پیش، وقتی خبر بارش‌ها پخش شد، دلی به امید بسته بودیم. فکر می‌کردیم شاید این بار، شاید این یک بار، مسئولین بیدار شوند. شاید ستاد احیای دریاچه که سال‌هاست بر کاغذ وجود دارد، این بار واقعاً اقدام کند. اما نه. دوباره همان سکوت، همان انفعال، همان بی‌تفاوتی سازمان‌یافته.

و اما این بار سکوت فقط از دفاتر مسئولین نبود. این بار خاموشی عمیق‌تر بود. مردم منطقه کجا بودند؟ کجا بودند آن‌هایی که سال‌ها پیش برای دریاچه راهپیمایی می‌کردند؟ کجا بودند نخبگانی که در سمینارها و کنفرانس‌ها از نابودی دریاچه سخن می‌گفتند؟ کجا بودند دلسوزانی که در شبکه‌های اجتماعی عکس‌های دریاچه خشکیده را منتشر می‌کردند و اشک می‌ریختند؟

وقتی آب می‌آید و نمی‌گذارند برسد، چرا هیچ صدایی بلند نمی‌شود؟ چرا استادان دانشگاه، فعالان محیط زیست، مردم محلی، همه در سکوتی عمیق فرو رفته‌اند؟

شاید خسته شده‌ایم. شاید سال‌ها بی‌توجهی، ما را به بی‌تفاوتی عادت داده است. اما این خستگی، این ناامیدی، این سکوت جمعی، خودش تبدیل به بخشی از فاجعه شده است.

ما دیگر حتی وقتی می‌بینیم آب بارش‌های اخیر را نمی‌گذارند به دریاچه برسد، اعتراض نمی‌کنیم. فقط در خانه می‌نشینیم و در دل می‌گوییم "باز هم همین شد"، و به زندگی‌مان ادامه می‌دهیم. انگار که این دریاچه مال کس دیگری است، انگار که مرگ آن ربطی به ما ندارد.

نخبگان محلی کجا هستند؟ آن‌هایی که قدرت تحلیل دارند، که می‌توانند افکار عمومی را بیدار کنند، چرا سکوت کرده‌اند؟ 

و مردم عادی، همان‌هایی که آب شرب‌شان وابسته به این دریاچه است، که هوایشان آلوده می‌شود وقتی نمک‌زارها گسترش می‌یابند، که اقتصادشان وابسته به زنده بودن این دریاچه است. چرا آن‌ها سکوت می‌کنند؟ چرا وقتی می‌بینند آب بارش‌ها را می‌دزدند، دست روی دست می‌گذارند؟

این دیگر فقط مسئله بی‌تدبیری مسئولین نیست. این مسئله فلج شدن اجتماعی است. ما همه شریک این سکوت هستیم. ما همه با بی‌حرکتی خود، با عادت کردن به فاجعه، با کنار آمدن با وضعیت موجود، در حال کمک به مرگ دریاچه هستیم.

چه چیزی از این سخت‌تر است که ببینی رحمت آسمان می‌بارد و تو اجازه نمی‌دهی به زمین برسد؟ چه نوع بی‌حسی است که انسان را قادر می‌سازد جلوی آبی را بگیرد که باید به دریاچه‌ای در حال مرگ برسد؟ و چه نوع بی‌تفاوتی است که جامعه‌ای را قادر می‌سازد این همه جنایت را ببیند و سکوت کند؟

ستاد احیا جلسه تشکیل می‌دهد. گزارش می‌نویسد. آمار ارائه می‌کند. بودجه تخصیص می‌یابد. اما وقتی باران می‌آید، وقتی که فرصت طلایی پیش می‌آید، همه چیز فراموش می‌شود. دریچه‌ها باز نمی‌شوند. آب به دریاچه نمی‌رسد. و ما دوباره شاهد هستیم که چگونه فرصتی دیگر از دست می‌رود. و این بار حتی شاهد بودن هم کافی نیست، چون ما دیگر حتی اعتراض هم نمی‌کنیم.

یادتان هست زمانی که مردم برای دریاچه زنجیره انسانی تشکیل دادند؟ یادتان هست زمانی که هنرمندان، نویسندگان، محیط‌بانان، برای این دریاچه صدایشان را بلند می‌کردند؟ حالا کجایند آن روزها؟ کجاست آن حس مسئولیت جمعی؟

ما توانستیم برای موضوعات کوچک‌تر بسیج شویم، اما برای دریاچه‌ای که دارد می‌میرد، برای آبی که دارد می‌دزدند، برای آینده‌ای که دارد نابود می‌شود، سکوت کرده‌ایم. 

تصور کن رودخانه‌ای را که پر از آب است، اما نمی‌تواند به مقصدش برسد. تصور کن دریاچه‌ای را که چند قدم آن‌طرف‌تر منتظر است، اما هیچ‌کس حاضر نیست راه را باز کند. تصور کن جامعه‌ای را که این همه را می‌بیند و هیچ کاری نمی‌کند.

این بارش‌های اخیر آخرین فرصت نبودند، اما شاید آخرین هشدار بودند. هشداری که نه مسئولین شنیدند، نه ما. 

دریاچه ارومیه دیگر فریاد نمی‌زند. خاموش است. و ما هم خاموش‌ایم. و در این خاموشی دوگانه، در این سکوت مشترک مسئولین و مردم، دریاچه‌ای دارد می‌میرد. و وقتی مرد، همه‌مان مقصر خواهیم بود. مسئولینی که اجازه ندادند آب برسد، و ما که اجازه دادیم مسئولین این کار را بکنند.

و وقتی فردا فرزندانمان بپرسند چرا دریاچه مرد، چه جوابی داریم؟ خشکسالی؟ تغییرات اقلیمی؟ بی‌تدبیری مسئولین؟ یا این‌که راست بگوییم: ما اجازه ندادیم آب برسد. ما تماشا کردیم. ما سکوت کردیم. ما خسته شدیم. ما کنار آمدیم. ما فراموش کردیم که این دریاچه، زندگی ماست.از ماست که برماست.

 

اخبار تاپ حوادث

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

وبگردی