از خیانت پدر تا ازدواج موقت با مرد متأهل / پایان تلخ زندگی دختری در مشهد
حوادث رکنا: زن جوان مشهدی که قربانی عشق ممنوعه با مردی متأهل شده بود، پس از ازدواج موقت و دستگیری همسرش به اتهام روابط نامشروع، برای جدایی و مشاوره به کلانتری شهرک فراجا مراجعه کرد.
به گزارش رکنا، زن جوان که مدعی بود حتی یادآوری روزهای لبریز از تلخکامی های زندگی پر فراز ونشیب گذشته همچنان روح و روانش را آزار می دهد قصه تباهی اش را به چند سال قبل ورق زد و به کارشناس اجتماعی کلانتری شهرک فراجای مشهد گفت: پدرم کارمند یک سازمان دولتی بود و به همین خاطر هم در ادامه شغل خودش به استان سیستان و بلوچستان منتقل شد. او ۳ سال را در زابل و ایرانشهر گذراند و من هم در همین استان به دنیا آمدم اما هنوز ۲ بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود که دوباره به مشهد بازگشتیم تا باقی مانده دوران خدمتش را در خراسان رضوی سپری کند اما آشنایی خیانت آلود او با یک زن جوان مطلقه سرآغاز روزگار فلاکت بار خانواده ما شد چرا که وقتی مادرم ماجرای ازدواج پناهانی پدرم را فهمید دیگر هیچ گاه روزخوشی را از همان دوران کودکی در زندگی تجربه نکردم.
مشاجره های لفظی شدید و قهر وآشتی های آنان هر روز بیشتر از گذشته شدت می گرفت ولی مادرم نه تنها حاضر به طلاق نبود بلکه همه تلاش خود را به کار گرفت تا پدرم را به زندگی مشترک پای بند کند! او با چنگ و دندان از شوهرش مراقبت می کرد تا زن صیغه ای پدرم نتواند خانواده اش را متلاشی کند! در این شرایط پدرم قول داد تا آن زن را طلاق بدهد و به زندگی شیرین گذشته خود با مادرم بازگردد ولی این قول و قرارها چندماه بیشتر طول نکشید و پدرم این بار در حالی به سراغ «فتانه» رفت که به خاطر تهدید به شکایت های خانواده او مجبور شد «فتانه» را به عقد دایمی و رسمی خودش دربیاورد چرا که مدعی بود از آبروریزی می ترسد و احتمال دارد شغلش را هم از دست بدهد!
بالاخره کار به جایی رسید که اختلافات خانوادگی ما به رفتارهای دلهره آور و کتک کاری انجامید. در همین حال بود که پدرم برای فرار از این مشاجره های پی درپی، من و مادرم را رها کرد و با «فتانه» به زندگی مشترک خود ادامه داد. مادرم که تنها مانده بود منزلی را در یکی از شهرک های اطراف مشهد اجاره کرد و من هم به مدرسه رفتم اما وقتی می دیدم مادرم با چه مشکلات و سختی هایی برای تامین هزینه های زندگی روبهروست قلبم آزرده می شد. اگرچه پدرم هر چند ماه یک بار مبلغی را برای تحصیل من می پرداخت ولی مدام در رنج و عذاب زندگی می کردیم تا این که من در ۱۶ سالگی درس و مدرسه را رها کردم و در جست وجوی شغلی برای درآمدزایی برآمدم. در همین روزها بود که از طریق سایت های واسطه گر به دفتر یکی از وکلا رفتم که آگهی استخدام منشی داده بود. مادرم نیز وقتی اوضاع دفتر را دید با اشتغال من مخالفت نکرد و من به عنوان منشی مشغول کار شدم.
در این میان جوانی که در دفتر یکی دیگر از وکلا کار می کرد و برای انجام امور اداری به محل خدمت من رفت و آمد داشت در حالی با تحریک احساسات عاطفی ام به من ابراز علاقه می کرد که نمی دانستم او متاهل و حتی دارای فرزند است. این ارتباط ما متعارف و پنهانی ادامه یافت تا این که مادرم متوجه ماجرا شد ولی من در اوج هیجانات دوران نوجوانی وارد عشقی ممنوعه شده بودم که آینده ام را تحت تاثیر قرارداد چرا که من دیگر دچار سرنوشتی تلخ بودم و از بیان آن برای مادرم شرم داشتم. با وجود این، بالاخره مادرم ماجرای ارتباط غیراخلاقی مرا فهمید و در حالی تصمیم به شکایت از آن مرد جوان گرفت که تازه متوجه شدیم او مردی متاهل است.
در این وضعیت «سلمان» هم که ازآبروی خود ترسیده بود، بعد از گفت وگو با مادرم مرا به عقد موقت خودش درآورد و منزلی را برایم اجاره کرد تا از شکایت مادرم جلوگیری کند اما هنوز یک سال بیشتر از ادواجم نمی گذشت که همسرم به خاطر شکایت یک زن جوان دیگر و به اتهام روابط نامشروع دستگیر و روانه زندان شد.حالا من هم که آینده ام به دنبال این عشق هیجانی و ممنوعه به نابودی کشیده شده به مرکز انتظامی آمدم تا راهکاری قانونی برای جدایی از او پیدا کنم اما ای کاش ...
با دستور ویژه سرهنگ آرش ایرانمنش (رئیس کلانتری شهرک فراجا) بررسی های قانونی و اقدامات مشاورهای این ماجرای تاسف بار در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
بر اساس ماجرای واقعی در زیر پوست شهر
ارسال نظر