به گزارش رکنا، با انتقال خودروی دزدان مسلح به آگاهی و استعلام از شماره بدنه و موتور آن مشخص شد ماشین چند هفته پیش مورد سرقت Stealing این افراد قرار گرفته بود. در بازرسی از داخل ماشین برگه‌ای مربوط به پرداخت هزینه دفتر ثبت ازدواج در دفترخانه‌ای در زاهدان زیر سایبان پیدا شد. با توجه به اهمیت موضوع و اینکه این تنها سرنخ در پرونده بود تیمی از ماموران سریع به زاهدان رفتند ولی تحقیقات از دفتر ثبت ازدواج و یافتن ردی از دزدان بی‌نتیجه ماند.

آن زمان من در پلیس Police آگاهی بندرعباس مشغول به خدمت بودم ولی وقتی از آنجا به اصفهان منتقل شدم رسیدگی به این پرونده در اختیار من قرار گرفت. پرونده را دقیق خواندم و کارهایی که برای کشف آن صورت گرفته بود به دقت مورد بررسی قرار دادم. از طریق یکی از مخبران دریافتم اسم یکی از دزدان مسلح «حمید» است. از حراست دانشگاه‌ها، بیمه‌ها و بیمارستان‌ها استعلام گرفتم تا بتوانم ردی از او پیدا کنم. تلاش‌هایم جواب داد و مشخص شد همسر او که باردار بوده در یکی از بیمارستان‌های کرج وضع حمل کرده است.

با خودم گفتم بعد از اینکه ماموران در سال‌ برای یافتن ردی از او و همدستانش به زاهدان رفته‌‌اند او کرج را به عنوان شهری امن انتخاب کرده است. در کرج توانستم شماره‌ موبایلی را متعلق به مادر همسر متهم به‌دست بیاورم. شماره‌ها و سریال گوشی‌ها که از قبل در پرونده بود، همگی غیرفعال شده بودند و کار برای من سخت‌تر از گذشته شد.

ابتدای سال 87 تصمیم گرفتم برای به‌دست آوردن مدارک و مستندات بیشتر به زاهدان بروم. همراه با یکی از همکارانم به نام استوار مقضی در یکی از روزهای فروردین به زاهدان رفتیم. ساعت پنج عصر از نایین به سمت یزد رفتیم. نماز را آنجا خواندیم و پس از صرف شام دوباره به راه‌مان ادامه دادیم.

ساعت پنج صبح به پلیس راه بم - زاهدان رسیدیم. ماموران اجازه حرکت به ما ندادند و گفتند که اعضای گروه تروریستی عبدالمالک ریگی معمولا در این جاده تردد دارند و احتمال خطر و درگیری وجود دارد و بهتر است بعد از روشن شدن هوا به راه‌مان ادامه دهیم. به توصیه‌شان گوش کردیم و ساعت هفت صبح دوباره به جاده زدیم. بعد از صرف صبحانه در زاهدان تحقیقات را شروع کردم. نشانه‌هایی در اختیار داشتم که متاسفانه به نتیجه‌ای نرسیدند. مادر زن متهم در اداره بهزیستی کار می‌کرد. همراه با یکی از ماموران آگاهی زاهدان به اداره بهزیستی رفتیم ولی مشخص شد این زن چند روزی به مرخصی رفته است.

چند سرنخ دیگر از جمله شماره تلفن برادر و مادر و همسر برادر زن متهم به دست آوردیم و با توجه به اینکه هیچ ردی از حمید به دست نیاوردیم دست خالی به اصفهان برگشتیم. در طول مسیر کاروان عظیمی از خودروهای تویوتا با بارسوخت و آرد در جاده‌های فرعی به سمت کویر و مرز در حال حرکت بودند و مسیر آن‌ها مسلما پاکستان و افغانستان بود. من به استوار مقضی گفتم تحت هیچ شرایطی توقف نکند چون جاده خیلی خلوت بود. خلاصه با همه استرس‌هایی که داشتیم به اصفهان رسیدیم.

پس از چند ماه که احساس کردم آب از آسیاب افتاده دوباره به سوی زاهدان رفتم. این بار همراه با سروان کاظمی، ستوان توسلی و استوار مقضی. صبح زود به زاهدان رسیدیم. من به اتفاق سروان کاظمی به پلیس اطلاعات رفتیم. او سه سال در آنجا خدمت کرده بود و به این شهر آشنایی کامل داشت.

با همکاری ماموران دایره اطلاعات تلفن‌های خانه مادر همسر متهم را شنود ‌کردیم تا بتوانیم بالاخره سرنخ قابل قبولی به دست بیاوریم. برا ی آنکه شناسایی نشویم هر دو لباس بلوچی پوشیده بودیم و با همین لباس در شهر تردد داشتیم.

در بلوار دانشجو زاهدان به خانه در حال ساختی برخوردیم که در شنودها درباره آن شنیده‌ بودیم ولی دقیقا نمی‌دانستیم متعلق به چه کسی است. مرد جوانی با شلوار کردی جلوی در ایستاده بود و سیگار می‌کشید. بدون اینکه متوجه‌مان شود دور تا دور خانه را بررسی کردیم. احتمال دادیم این جوان همان حمید باشد چون بارها صدای مرد جوانی را شنیده بودیم که با تماس به خانه مادر زن متهم گفته بود من سر ساختمان هستم.

با کمی فاصله از خانه در حال ساخت توی ماشین نشستیم تا اینکه مرد مظنون سوار ماشینش شد و به سوی شهرک دانشگاه رفت. او درست به سوی خانه‌ای می‌رفت که ما تلفن آن را شنود می‌کردیم. هر چقدر پیش می‌رفت ما پیش خودمان می‌گفتیم این مرد همان حمید است. حدس‌مان درست بود. او مقابل خانه مادر زنش توقف کرد.

او چند ساعتی خانه مادرزنش بود و ما بیرون انتظار می‌کشیدیم. هوا کاملا تاریک شده بود. نزدیکی‌های ساعت 11 شب دو زن همراه با یک نوزاد که زن و مادر زن متهم بودند از خانه بیرون آمدند و بعد از آن حمید بیرون آمد و رفت پشت فرمان نشست و استارت زد. سریع با ماشین پیچیدم جلوی ماشینش تا نتواند فرار Escape کند. وقتی می‌خواستیم او را دستگیر کنیم مقاومت کرد و با سر و صدا و فحاشی قصد فرار داشت ولی هر طور شده او را بازداشت کردیم. او را روی صندلی عقب نشاندیم ولی او با تمام توانش مقاومت می‌کرد و آرام نمی‌گرفت. استوار مقضی روی پای او نشست تا بتوانیم او را کنترل کنیم.

با داد وفریادهای او و زن و خانواده‌اش کلی از اهالی دورمان جمع شدند و وضعیت بغرنج‌تر می‌شد. به مردم گفتیم که ما پلیس هستیم و محل را ترک کنند که خدا رو شکر همین اتفاق هم افتاد. با انتقال حمید به آگاهی زاهدان او را مورد بازرسی قرار دادیم و مدارک شناسایی‌ او را به دست آوردیم و در حالی که او مدعی بود اشتباه شده و او حمید نیست همه چیز به طور کامل مشخص شد.

این تبهکار را مورد بازجویی قرار دادیم ولی او منکر سرقت و حتی سرقت زانتیا شد. او نمی‌دانست ما کلی مستندات علیه او داریم. وقتی دیدم زرنگ بازی در می‌آورد و می‌خواهد همه چیز را کتمان کند تصویری از خرید طلا از سوی همدستش به او نشان دادیم. باز هم زیر بار نرفت و وقتی من برای چند دقیقه از اتاق بازجویی بیرون رفتم او به یکی از همکارانم پیشنهاد 70 میلیون داده تا رهایش کند.

چند روز بعددر حال برگشت به اصفهان همراه با متهم به اصفهان برگشتیم و بازجویی‌ها را از سر گرفتیم که حمید با روبه رو شدن با مستندات دیگر به ناچار لب به حقیقت گشود و پرده از راز سرقت‌ها‌برداشت.

او گفت که یکی از همدستانش به دلیل شدت اعتیاد سال گذشته در زاهدان از دنیا رفته است و یکی از همدستانش هم به خاطر حمل مواد مخدر Drugs به زندان Prison افتاده که با هماهنگی با دادگستری زاهدان این متهم هم به اصفهان منتقل شد و به سرقت مسلحانه اعتراف کرد.

حمید انگیزه خود از این سرقت را بیکاری و بی‌پولی و جور کردن پولی برای ساختن خانه‌اش در زاهدان عنوان کرد. این مرد به اتهام سرقت مسلحانه به 15 سال زندان محکوم شد.

خواندنی های رکنا را در اینستاگرام دنبال کنید

کدخبر: 428053 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟