درسی که دختر جوان روستایی به دکتر  جوان داد

سوز و سرمای زمستان تا مغز استخوان نفوذ می‌کرد و من در حال و هوای پیداکردن کار بودم. درسم تمام شده بود و می‌خواستم آنچه را که آموخته‌ام برای معالجه بیمارانم به کار ببرم ولی در تهران برایم کاری پیدا نمی‌شد و به همین خاطر در نخستین فرصت وقتی متوجه شدم در شهرستان نکا یک بهیاری کوچک دایر است و تنها پزشکش یک طبیب سنتی است بلافاصله مقدمات سفرم را فراهم کردم و راهی نکا شدم.

به‌قدری ذوق و شوق کارکردن داشتم که حتی سختی‌های کار هم برایم لذت‌بخش و شیرین بود. به محض رسیدن به مقصد در همان شب کارم را شروع کردم. مطب‌مان در یک ساختمان دو طبقه بود که طبقه همکف آن یک گاراژ بود و بیماران به آنجا مراجعه می‌کردند و گاهی که حالشان وخیم بود ما نزد آنها می‌رفتیم و مداوایشان می‌کردیم. آن زمان کم‌تجربه بودم و تنها علم و اطلاعاتم محدود به کتاب‌های درسی‌ام بود که آموخته بودم. همین امر باعث شد در نخستین تجربه کاری‌ام به عنوان پزشک عمومی درسی بگیرم که برایم فراموش شدنی نیست.

فردای روزی که کارم را شروع کرده بودم عده‌ای با ترس و نگرانی به دیدنم آمدند و گفتند حال دختر 23 ساله‌شان بد است به طوری که توان راه رفتن ندارد و نمی‌تواند به مطب بیاید.

به همین خاطر از من خواستند نزد بیمار بروم و مداوایش کنم. نخستین تجربه‌ام بود و ترس و دلهره داشتم از طرفی خوشحال بودم که بالاخره آن روزی که همیشه با اشتیاق منتظرش بودم فرا رسیده است. در میان راه هر آنچه را که آموزش دیده بودم با خودم مرور می‌کردم و می‌دانستم که در ابتدای کار باید بیمار را معاینه کنم و به حرف هایش گوش بدهم. در راه به این موضوع فکر می‌کردم تا اینکه به یک خانه روستایی رسیدیم.

یک دختر جوان روی تشک خوابیده بود و همه اطرافیانش دور او جمع بودند. ظاهراً دختر بیهوش شده بود و همین امر بستگانش را بشدت نگران می‌کرد. وقتی به بالین دختر رسیدم دیدم آرام خوابیده و واکنشی به حرف هایم نشان نمی‌دهد.

فشار خون و نبضش را گرفتم و درجه حرارت بدنش را کنترل کردم اما جالب اینکه همه چیز طبیعی به نظر می‌رسید و علائمی از بیماری دیده نمی‌شد وقتی بیشتر دقت کردم متوجه شدم مژه‌های بلندش را به هم می‌فشارد و می‌خواهد به زور چشمانش را ببندد و همان لحظه فهمیدم این دختر زیبا به دلیلی برای اطرافیانش نقش بازی می‌کند. می‌خواستم اطرافیانش را از نگرانی در بیاورم و بگویم همه رفتار این دختر نقشه است ولی حرفی نزدم. در آن زمان سیگاری بودم. پاکت سیگارم را درآوردم و پکی به آن زدم. فکری در سرم بود تا دختر را از آن وضعیت بیرون بیاورم. به همین خاطر یواشکی طوری که کسی متوجه نشود به نشانه بی‌تجربگی و نادانی آتش سیگار را به دست دختر نزدیک کردم تا دست از اجرای نقش بردارد.

به محض اینکه آتش سیگار را نزدیک دست دختر بردم ناگهان با عصبانیت از جا پرید چشمانش را باز کرد و با لهجه شیرین مازندرانی گفت: چرا این طوری می‌کنی؟ و در همین هنگام همه اطرافیانش شروع به خندیدن کردند و دختر جوان وقتی دید مورد تمسخر افراد خانواده قرار گرفته و دستش رو شده است با عصبانیت روی زمین افتاد و خودش را به بیهوشی زد.

در آن لحظه از کار خودم خیلی پشیمان شده بودم و احساس شرمندگی می‌کردم. بستگان دختر هم پس از این ماجرا مرا مورد مواخذه قرار دادند و گفتند تو می‌خواستی دخترمان را بسوزانی. آنها حسابی با من درگیر شدند و با احساس شرمندگی و بی‌تجربگی دستپاچه شده بودم و نمی‌دانستم چه کنم و چه واکنشی نشان بدهم.

در کلاس‌های درس و در کتاب‌ها هم نیامده بود که ممکن است بیماران کلک بزنند و نقش بازی کنند و ما باید چگونه برخورد کنیم. احساس کردم بی‌تجربگی‌ام باعث شده مورد تمسخر دختر جوان قرار گیرم و شرمنده شوم اما این پایان کار نبود و اطرافیان دختر هم دست‌بردار نبودند و مرا مورد اهانت قرار می‌دادند تا اینکه دختر جوان گویی تاب این شرایط را نداشت و دلش به حال من سوخته بود، دیدم که بار دیگر از جا پرید و به دفاع از من پرداخت و گفت: من واقعاً حالم بد بود و شرایط خوبی نداشتم اما همان سوزش آتش سیگار شوک به من وارد کرد و باعث شد حالم بهتر شود. بعد رو به اطرافیانش کرد و گفت: دکتر که گناهی ندارد. این مهارت آقای دکتر بود که حالم را جا آورد. با سرافکندگی از آن خانه روستایی بیرون آمدم و به سمت مطبم راه افتادم و در همان اولین معالجه بیمارم درس بزرگی گرفتم و فهمیدم هرگز نباید بیمار را در حضور جمع معالجه کنم بلکه می‌بایست در تنهایی حالش را جویا می‌شدم و نمی‌گذاشتم چنین اتفاقی بیفتد گرچه از ابتکار درستم خشنود بودم ولی نمی‌بایست دختر جوان را این گونه جلوی خانواده‌اش خجالت‌زده و شرمسار می‌کردم تا نشان دهم که من درست رفتار کرده‌ام. از آن پس یاد گرفتم هر تصمیمی را که همان لحظه به ذهنم می‌رسد عملی نکنم و پس از اندیشیدن به عواقبش آن را انجام دهم. این یکی از مؤثرترین خاطره کاری‌ام بود که در هیچ کتاب و جزوه‌ پزشکی نیامده بلکه تنها با علم و تجربه به دست آمد.

تهیه وتنظیم : سمانه شهباز

برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

کدخبر: 232997 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟