اقدام شوم عروس خانم بخاطر بدقولی داماد بی پول

برو گدای بی لیاقت،  3 سال است که خون ما را در شیشه کرده ای! تو که عرضه کار کردن نداشتی چگونه حاضر شدی با زندگی دختری این گونه بازی کنی؟ مگر می شود...

این ها بخشی از جملات پدر زنم بود که در آخرین دیدار نثارم کرد و مرا به منزلش راه نداد تا این که چند روز بعد احضاریه دادگاه به دستم رسید. پسر 29 ساله در حالی که عنوان می کرد من همسرم را دوست دارم و حاضر به طلاق او نیستم درباره ماجرای ازدواجش به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: 15 سال بیشتر نداشتم که با مرگ پدر، مسیر زندگی ام نیز تغییر کرد تازه داشتم طعم خوشی های دوران نوجوانی را می چشیدم که خبر رسید پدرم که مقنی بود در حادثه Incident ریزش چاه جان باخته است.

از آن روز به بعد مادرم تامین هزینه های زندگی را به عهده گرفت و با کار کردن در منازل مردم مخارج زندگی و تحصیل من و 4 خواهر و برادرم را فراهم می کرد. این در حالی بود که من هم با شاگردی در مغازه ها سعی می کردم در فصل تابستان کمکی به مادرم کرده باشم. روزها به همین ترتیب سپری شد تا این که تحصیلاتم در مقطع متوسطه به پایان رسید اما شرایط زندگی را برای ادامه تحصیل در دانشگاه مساعد ندیدم و تلاش کردم با کارگری و شاگردی در مغازه ها کمک خرج خانواده ام باشم. سرگرم زندگی خودم بودم تا این که 3 سال قبل دختری در مسیر زندگی ام قرار گرفت.

آشنایی من و سولماز تا آنجا پیش رفت که تصمیم گرفتیم با یکدیگر ازدواج کنیم. با وجود آن که سولماز از شرایط سخت زندگی ام آگاه شده بود اما باز هم در پی این آشنایی حاضر شد با من ازدواج کند و خانواده اش را نیز راضی کرد. این گونه بود که ما به عقد یکدیگر درآمدیم و من سعی کردم خواسته های سولماز را برآورده کنم ولی نمی توانستم به دلیل کسادی بازار پولی برای آغاز زندگی مشترکمان فراهم کنم چرا که بیشتر اوقات بیکار بودم. این درحالی بود که سولماز هم نمی توانست سرزنش های پدر و مادرش را برای اصرارش در ازدواج با من تحمل کند و از سوی دیگر من هم نمی توانستم هزینه های جشن عروسی را بپردازم با وجود این حرف های سولماز را جدی نمی گرفتم تا این که با دیدن احضاریه دادگاه شوکه شدم و باورم نمی شد که سولماز تقاضای طلاق کرده باشد. این بود که به سوی منزل آن ها حرکت کردم تا با پدرش صحبت کنم ولی پدر سولماز مرا پسری گدا و بی لیاقت خواند که با گذشت 3 سال از مراسم عقدکنان هنوز نتوانسته ام هزینه مقدمات جشن عروسی را فراهم کنم. با شنیدن این جملات قلبم شکست و نتوانستم در برابر حرف های منطقی او چیزی بگویم در حالی که گریه می کردم با خودم اندیشیدم چرا باید زندگی من به خاطر مال و ثروت این گونه فنا شود مگر نمی گویند محبت و عشق بزرگ ترین سرمایه زندگی است و... برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

اخبار زیر را از دست ندهید:

بازیگر معروف سینما بدنام شد + عکس

نقشه شیطانی برای مربی زن یوگا / خواسته هایش شوم مرد جوان مرا به پرتگاه می برد

اقدام وحشیانه خواهر و برادر در اتاق خواب / خواستگار تحمل یک واقعیت را نداشت

نقشه پسر نجیب برای کارمند دختر شرکت / همسر سپهر فریاد زد: تو شوهر مرا قاپیدی و با او ارتباط داشتی!

اقدام زشت پسرخاله متاهل با دختر جوان بیهوش / گفت خاله ام مریض است آنجا رفتم و ...

حمله وحشیانه دو دختر نوجوان به پیرمرد 61 ساله (ویدئو رو نگاه کنید)

 

لحظه سلفی گرفتن پرستو صالحی با "برایان تریسی" کانادایی در تهران +عکس

لیندا کیانی، با تیپ خاص ورزشی اش در باشگاه انقلاب +عکس

مرحوم خسرو شکیبایی در کنار نیکی کریمی و پرویز پرستویی / عکسی که تا به حال ندیده اید!

 

کدخبر: 228634 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟