عاشیق علیخان ساز میسازد / قصه شیطانکهای قوپوز
رکنا: باید هم کاسه گلابی شکلی که سیمهای فلزی روی آن سوار میشوند، خوش تراش باشد و هم آن دسته بلند چوبی خوب صیقل بخورد تا گوشیهای قاشقک مانند روی آن تاب بیاورند.
اما تراشیدن شیطانکهای استخوانی اوج هنر عاشیق علیخان است و اگر فاصله آنها بهاندازه تار مویی بیشتر از ٧۵ سانتیمتر باشند، نه از «چاناق» صدایی درمی آید و نه« قول» نواخته میشود. عاشیق علیخان این شیطانکها را از استخوان میسازد تا به قول خودش کلاس آنها از شیطانکهای پلاستیکی دست ساز عاشیقهای ترکیه یک سروگردن بالاتر باشد. وقتی سرانگشتان زحمتکش و ناسور عاشیق علیخان روی سیمهای فولادی دست سازههایش زخمه میزنند، مرغ خیال او از کارگاه تنگ و تاریکش در جنوب پایتخت تا کوچه پسکوچههای روستای آغ قشلاق اوج میگیرند و میتواند ساعتها با سوز بنوازد و بخواند:
بدون گذاشتن خط کش و چوب خط میتواند تیغههای تیز اره فلکه را طوری روی کندههای درخت توت فرود آورد که مساوی و بیخطا به چند قاچ تقسیم شوند. سابیدن و نازک کردن این کندههای ناسور آسان نیست، ولی وقتی ٦ روز توی آب میمانند و سیراب و سنگین ته ظرف مینشینند، خم کردنشان سخت و دشوار نیست. شعله گاز دستگاه کوچک خم کن هم به کمک اوستا علیخان میآید و صفحات چاناق گلابی شکل را آنقدری خم میکند که وقتی کنار هم مینشینند، راه راههای باریک رویشان از هم مو نمیزنند. اوستا علیخان زیر دستگاه قالب صفحه هم، آتش روشن میکند تا تختههای نازک درخت توت مانند استخوان، خشک و بینم و ناشوند. ساختن دسته بلند قوپوز برای عاشیق علیخان کهنهکار دشوار نیست و د رچشم بر هم زدنی با هنر خراطی اش ٩ قاشق چوبی کوچک میتراشد و روی این دسته که عاشیقها به آن قول میگویند به نظم و ترتیب سوار میکند. اما وقتی نوبت تراشیدن خرکها و شیطانکهای بالا و پایین قول میرسد، باید همه هوش و حواسش را جمع کند تا ورجه وورجه میلیمتری این شیطانکها زخمههای تار را از سوز و نوا نیندازد.. او آنها را از چوب گردو و پلاستیکهای کریستالی نمیتراشد که به کش آمدن تارهای فلزی در هم بشکنند و فقط وقتی از شاخ بز و عاج فیل شیطانک درست میکند که استخوانهایی تردتر و محکمتر در بساطش نداشته باشد. بین خرک بالا و پایین باید فقط و فقط ٧۵ سانتیمتر فاصله باشد و اگر بهاندازه میلیمتری در کار اوستا خطا باشد، صدای ناله تارهای فلزی در قول چوبی نمیپیچد.
به من نگویید علیخان
اوستا علیخان پیش از آن که سازنده قوپوز شود، نوازنده آن بوده و نوای ساز و سوز صدای عاشیق احمد، علیخان را دمخور و عاشق قوپوز کرده است. او تعریف میکند: «تا ١٠-١٢سالگی من در روستای آغ قشلاق گذشت. آن زمان عاشیق احمد با کت و شلوار اطوکشیده وسازی که روی سینه داشت گاهی به روستا میآمد توی آغ قشلاق میچرخید و داستانهای محبت تعریف میکرد: داستان کرم غریب و شاه صنم، قصه بهرام و حیدر و ماجرای آرزو و قنبر. پدر من از خانهای پارس آباد مغان بود و چون بعد از درگیریهایی که غلام یحیی دانشیان به راه انداخت جانش در خطر بود، زار و زندگیش را برداشت و به میانه و روستای آغ قشلاق آمد. در آن جا پدرم با سنگتراشی از کوه و کشت و کار روی زمین کشاورزی زندگی ما را میچرخاند، ولی من این کارهای سخت را دوست نداشتم و دلم میخواست مثل عاشیق احمد باشم.» ساز دست ساز عاشیق علیخان خردسال از جنس پلاستیک بود و رشتههای باریک طناب را هم بیهیچ قانون و قاعدهای بر روی آن سوار کرده بود، اما با آن هر روز روستا را دور میزد و به همه میگفت: «به من نگویید علیخان. من عاشیق احمدم...»
تقدیر من را عاشیق کرد
انگار همان دست تقدیر که عاشیق احمد را گاه و بیگاه راهی آ؛ قشلاق میکرد، در تهران هم اوستا علیخان را رها نکرد و وقتی خانواده اش برای زندگی روبراهتر راهی پایتخت شدند، کارگاه عاشیق چنگیز مهدیپور چند پلاک بعد از خانه اجارهای آنها قرارگرفته بود. پدر علیخان پسر نوجوانش را به آشنایی سپرد تا در کارخانه تولید چراغ خودرو دستش را بند کند و نان سفره اش رو به راه باشد، اما علیخان بهجای یادگیری قلق و فوتوفن کار ساخت ادوات خودرو، از دسته دستگاه پرس ساز درست میکرد و پنهان از چشم سرکارگر خود را بهکارگاه عاشیق چنگیز میرساند تا به همخوانی او و عاشیق حسین اسدی دل و گوش بسپارد. اگر چه در میان عاشیقها رسم نبود که نوجوانان را پای قوپوز بنشانند، اما عاشیق چنگیز نمیتوانست از میخ شدن نگاه عاشقانه علیخان بر روی زخمههای قوپوز بگذرد و او را در حسرت چنگ زدن بر تارهای فلزی آن وابگذارد.
جا پای استاد
وقتی هم زخمه زدن علیخان بر تارهای فلزی به دل عاشیق چنگیز نشست به شاگردش رخصت داد که با کندههای قطور درخت توت آنقدر کلنجار برود تا نرم نرمک راهورسم قوپوز ساختن را هم یاد بگیرد. دل بستن عاشیق چنگیز به شاگرد نوجوانش خیلی زود ثمر داد و او زمانی هم که از اره فلکه و دیگر دم و دستگاههای بریدن و خماندن چوب و الوار خبری نبود، با سوهان و اره آنقدر کندههای چغر را میسابید که شیطانکهای بازیگوش بیحرکت و بیجنبش روی آنها مینشستند و نواهای پرسوز عاشیقها از اعماق خمرههای گلابی شکل چوبی به زیبایی به آسمان میرسیدند.
اوستا علیخان برای این که رسم عاشیق شدن را تمام و کمال بیاموزد و با همان سواد نیم بندش بتواند قافیه و ردیف اشعار عاشیقی را به استادی و بیغلط کنار هم بنشاند، چند سراینده صاحب نام اشعار عاشیقی را بهکارگاه دنجش دعوت کرده تا در آن جا به او راهورسم شعرسرایی را بیاموزند اما اگر این اساتید فن هم اشعارش را دلنشین و بیعیب میدانستند، تا وقتی سرودههایش به دل همسر وفادارش نمینشستند، آنها را در هیچ محفل و جمعی واگویه نمیکرد.
عاشقی عاشیق علیخان با قوپوز و وفاداری اش به نغمههای این ساز آذربایجایجانی برایش نانی چرب و آبی گرم نداشته و اینروزها تعداد مشتریان دست سازههای استاد هر روز کمو کمتر میشود، اما او به همان دستمزد اندکی که از بهای ١٠ میلیون تومانی قوپوزهایش نصیبش میشود قناعت دارد.
منبع: همشهر آنلاین /
ارسال نظر