این مطلب از صفحه وب گردی تهیه شده و فقط جنبه سرگرمی دارد
ستاره سادات قطبی و آقای مجری در یک قدمی طلاق ! / شب تلخی که لو رفت !
تصویری جدید از ستاره سادات قطبی در کنار همسرش در فضای مجازی منتشر کرده است.
ستاره سادات قطبی یکی از مجریان جوان صداو سیماست که با شهرام شکیبا دیگر مجری صدا و سیما ازدواج کرده است. این مجری به دلیل اختلاف سنی زیادی که با همسرش دارد همیشه مورد انتقاد است. این مجری همیشه در صفحات مجازی اش فعال است و به همین علت حاشیه های زیادی در زندگی اش داشته است. او عکس جدیدی از خود و همسرش در فضای مجازی به اشتراک گذاشت و نوشت :
یه قصه دیگه
بهش گفتم شهرام میشه تمومش کنیم من نمیخوام باشم اشتباه کردم دوباره ازدواج کردم من میخوام تنها باشم،دوست ندارم دلبسته و وابسته ی مرد دیگه ایی بشم.نه اینکه توبدی،نه !خوبی هات بیشتر از بدی هاته اما نمیخوام ادامه بدم .شیشه ی ماشین رو دادم پایین و آبمیوه ایی که تو دستم بودرو پرت کردم بیرون وگفتم برو خونه وسایلامو بردارم برگردم خوابگاه.هییچی نگفت آروم رانندگی کرد.نیمه های شب بود و خیابون ها خلوت
عمدا راه خونه رو طولانی کرد بعد از یکساعت اتوبان گردی رسیدیم خونه.نه حرفی زدم نه حرفی شنفتم قلبم تند میزدپشیمون شدم از حرفی که زده بودم دوماه بیشتر نبود محرم شهرام شده بودم.نمیشناختمش نمیدونستم میخواد چکارکنه.گفتم نکنه واقعا منو برگردونه خوابگاه؟نکنه واقعا سکوتش علامت رضاست؟نکنه ناراحت شد از عصبانیتم؟خودمو آروم کردم گفتم ببین ستاره تو با این اعصابی که داری هیچ کسی نمیتونه تحملت کنه.خوب کاری کردی بهش گفتی نمیخوای ادامه بدی!اصلا ولش کن عین آدم برو همون یه چمدونی که باخودت از خوابگاه آوردی رو جمع کن و برگردهمونجایی که بودی.تاوقتی از نظر روحی و روانی به ثبات نرسیدی حق نداری عاشق بشی و بعد سر چیزای الکلی شاکی بشی و دادو بیداد کنی و بگی دیگه نمیخوام.این مرد مسخره ی تو نیست که یه بار عاشق بشی یه بارفارغ.بیخود خودتو معطل عشق وعاشقی و اینجور چیزا نکن.ستاره قبول کن که هنوز حالت خوب نشده تو باید تنها بمونی تا وقتی باخودت وشرایطی که برات پیش اومده کنار بیای و بتونی قوی ترازمشکلاتت بشی.
همچنان شهرام ساکت بود درخونه روبازکردو رفت داخل خونه و من هم با تردید یکراست رفتم سمت کمد تا وسایلمو بردارم.تو دلممیگفتم صدام کن شهرام.نذار برم.خبری نشد
گوشه ی آشپزخونه نشسته بود و داشت کتاب میخوند.زیپ چمدون رو بستم و بانا امیدی تمام از اتاق اومدم بیرون.همزمان به خودم دلداری میدادم که ستاره بذار شهرام به زندگیش برسه
آهسته قدم برداشتم و اومدم سمت در گفتم بریم.
انگار نشنید نمیدونم شایدهمشنید ولی جواب نداد.اینبار بلندتر گفتم بریم.با آرامش کتابشوبست اومد چمدونم رو گرفت هاج و واج داشتم نگاهش میکردم.نه مقاومتی،نه حرفی،هیییچی!دیگه برام همه چیز واضح بود که شهرام داره منو برمیگردونه خوابگاه
از آرمشش،از سکوتش،عصبانی شدم دلم شکست گفتم دیدی مردا همه شون عین هم اند؟؟بیا این هم آسد شهرام شکیبا که بهت قول داده بود تا به آرامش نرسی دست از سرت بر نداره داره برمیگردونتت خوابگاه
سوارماشین شدیم رسیدیم انتهای خیابون الوند جلو در خوابگاه ایستاد و همچنان سکوتش رو ادامه داد.
بیوگرافی ستاره سادات قطبی
ستاره سادات قطبی از 10 تا 18 سالگی والیبال را حرفه ای ادامه داد سپس به ورزش کیک بوکس و رشته های فول کنتاکت علاقمند شد اما بخاطر مسائل شخصی نتوانست زیاد ادامه دهد. او سال 1380 در 15 سالگی یک سال به جامعه القرآن که اولین سال تاسیس آن در نجف آباد بود رفتم و در آنجا حفظ قرآن را شروع کردم. این مجری کارش را در صدا و سیما بعنوان گرافیست برنامه های آموزشی و مذهبی از شبکه آموزش شروع کرد و از همانجا مسیر زندگی و کاریش تغییر پیدا کرد.ستاره سادات قطبی مجری تلویزیون که از چهره های فعال فضای مجازی می باشد و هر روز بخشی از زندگی خصوصی خود را با مخاطبانش به اشتراک می گذارد.
اتفاق عجیب در مراسم سالگرد عروسی ستاره سادات قطبی
ستاره سادات قطبی با انتشار عکس زیر نوشت:
سلام به روی ماهتون بنده های خوب خدا.
دیروز ۶/۶ نهمین سالگرد ازدواجمون بود . کلی برنامه ریخته بودم برای دیروز که آقا شهرام رو سورپرایز کنم شب سالگردمون مهمون دعوت کرده بودم و کلی برنامه ریخته بودم که خودش زیاد درجریان نبود ،فقط میدونست سالگرد ازدواجمونه و قراره دوتا از دوستای خوبمون که اوناهم سالگرد ازدواجشون مثل ما بود بیان شام پیش ما.
ساعت پنج عصر ،دوساعت مونده بود به اومدن مهمونا دیدم آشفته اومد تو آشپزخونه گفتم چی شده؟؟گفت از صبح یکی بهممیگه پاشو برو ،گفتم خب برو..گفت آخه امسال گفتم پیش تو وبچه ها باشم.گفتم شهرامجانم توبرو جای ماهم زیارت کن برو چند قدم هم به نیابت از ما بردار...گفت واقعا از ته دلت میگی؟گفتم آره بخدا.گفت آخه سالگرد ازدواجمونه ،همیشه گفتی هرجای دنیا هستی این روز روکنار همباشیم!گفتم عزیز دلم کجا بهتراز کربلا.. پاشو همین الان برو .بین رفتن و نرفتن مونده بود . گفتم اگه میخوای خوشحالم کنی برو.
ارسال نظر