عروس ۱۴ساله‌ای که همه به او شک داشتند…

دختر ۱۵ساله‌ای که از نامزدش به اتهام کتک کاری و ایراد ضرب و جرح‌های عمدی شکایت کرده بود با بیان این که فقط می‌خواهم قانون تکلیف مرا مشخص کند، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد توضیح داد:

پدرم کاسب است و مغازه مرغ فروشی دارد اما بر خلاف آن که رفتار و گفتارش با مشتریان بسیار عالی و با طمأنینه است، در خانه، مردی خشن و بدبین جلوه می‌کند.

پدر بداخلاق و شکاک

با آن که من اولین فرزند خانواده هستم و تنها خواهری کوچک‌تر از خودم دارم، ولی مدام از رفتارهای من ایراد می‌گیرد و به هر موضوعی با سوءظن می‌نگرد و با نگاه‌های سرزنش‌آمیزی همواره تحقیرم می‌کند.

مادرم نیز با این اخلاق پدرم، مخالف بوده و بارها تاکید کرده است که نباید تا این حد از رفتارها و گفتار من ایراد بگیرد.

با وجود این پدرم توجهی به نظرات دیگر اعضای خانواده ندارد. اگرچه بنا به نظر اطرافیان من دختری زیبا و خوش سلیقه هستم و در امور تحصیلی هم موفق بودم اما پدرم نکات خوب و مثبت مرا هرگز نمی‌بیند و از نوع پوشش و حتی رفت و آمدهایم به شدت انتقاد می‌کند به طوری که مدام در خلوت خودم گریه می‌کنم ولی هیچ گاه نمی‌خواهم پدرم ناراحت شود.

ادامه سوظن‌ها

این سوء ظن‌ها به حدی رسید که پدرم اجازه نمی‌داد در خانه تنها بمانم؛ چرا که می‌ترسید از طریق فضای مجازی با پسری ارتباط برقرار کنم.

یا حتی وقتی با مادرم به بیرون از منزل می‌رفتم باید جزئیات مکان‌ها و خودروهایی را که سوار شدیم برای پدرم بازگو می‌کردم که تصور نکند من مادرم را فریب داده‌ام تا به این بهانه برای دیدار با پسری غریبه از خانه خارج شده باشم!

خلاصه در همین شرایط بود که پسر خاله‌ام از طریق مادرش به من پیام داد که مرا دوست دارد و می‌خواهد به خواستگاری من بیاید!

وقتی خاله‌ام موضوع را با مادرم در میان گذاشت و پدرم متوجه ماجرا شد ناگهان ولوله‌ای در منزل ما به راه افتاد.

خشم پدر

پدرم که خشم و عصبانیت همه وجودش را فرا گرفته بود، چنین تصور می‌کرد که حتما با پسرخاله‌ام به دور از چشم او ارتباط عاشقانه داشته و قبلا قرار و مدارهای ازدواج را هم گذاشته‌ام و اکنون موضوع با خواستگاری خاله‌ام لو رفته است!

هرچه من و مادرم و حتی خاله‌ام سوگند می‌خوردیم که اشتباه می‌کند و هیچ گاه چنین ارتباطی بین ما وجود نداشته است ولی پدرم باور نمی‌کرد و سوءظن‌هایش همواره بیشتر می‌شد.

به طوری که طی چند روز همه فامیل را به هم ریخت و ادعا کرد که پسر خاله‌ام مرا که دختری ۱۴ساله بودم فریب داده است تا مرا اغفال کند!

تنهایی و خواستگار جدید

به همین دلیل حتی گوشی تلفن همراهم را گرفت تا با کسی ارتباط نداشته باشم و مرا در خانه حبس کرد این درحالی بود که به خاطر کرونا مجبور بودم، از طریق فضای مجازی درس بخوانم!

بنابراین به ناچار درس و مدرسه را هم رها کردم و خانه‌نشین شدم. حدود یک سال بعد از این ماجرا بود که پسر یکی از دوستان صمیمی پدرم به خواستگاری‌ام آمد.

«پویا» را چند بار به خاطر رفت و آمدهای خانوادگی دیده بودم و به ظاهر پسری مهربان و آرام به نظر می‌رسید.

وقتی فهمیدم که پدرم نظر مثبتی دارد و با این ازدواج موافق است بلافاصله من هم پاسخ مثبت دادم؛

چرا که دیگر نمی‌توانستم سوء ظن‌های پدرم را تحمل کنم و برای رهایی از این شرایط خانوادگی درنگ نکردم و حدود شش ماه قبل پای سفره عقد نشستم.

آغاز زندگی جدید و تلخ

اوایل نامزدی بسیار خوب بود و من هم از رفتارهای نامزدم رضایت داشتم اما طولی نکشید که متوجه شدم «پویا» هم مانند پدرم وسواس سوءظن دارد و با بدگمانی رفتارهای مرا کنترل می‌کند.

او وقتی سرکار بود مرا هم به خانه مادرش می‌برد و باید تا زمان آمدن نامزدم در خانه مادر شوهرم می‌ماندم، اگر در آن شرایط بیرون می‌رفتم سروصدا به راه می‌انداخت و مرا کتک می‌زد تا به قول خودش آدم شوم!

اما این ماجرا زمانی شکل حادتری به خود گرفت که «پویا» هم متوجه موضوع پسرخاله‌ام شد و او نیز مانند پدرم مرا متهم کرد که حتما با پسر خاله‌ام ارتباط غیراخلاقی داشته ام!

کتک و حبس

به همین دلیل تاکید می‌کرد که هرگاه فردی نامحرم به منزلمان آمد من حتما باید به داخل اتاق بروم و بیرون نیایم!

من هم خواسته اورا رعایت می‌کردم تا این که چند روز قبل عمویش به خانه ما آمد و من فکر کردم چون خود «پویا» در خانه است دیگر نیازی نیست به داخل اتاق بروم!

ولی بعد از رفتن عمویش به شدت خشمگین شد و مرا در حضور مادرش آن قدر کتک زد که بینی‌ام شکست و استخوان پایم نیز ترک برداشت.

در این گیر و دار ناگهان با چاقو به طرف من حمله کرد که مادرش با التماس و گریه چاقو را از او گرفت اما من که دیگر نمی‌توانستم این اوضاع تاسف بار را تحمل کنم به کلانتری آمدم تا قانون تکلیف مرا روشن کند و…

وبگردی