مادر شوهرم به خاطر باردار شدنم تهمت بزرگی زد! / شوهرم مرا از خانه بیرون انداخت

به گزارش رکنا، بعد از4 برادرم قدم به خانواده ای پر از عشق گذاشتم که اوضاع مالی مناسبی نداشتند؛ اما من تک دختر بودم و همه امکانات را در حد توان برایم فراهم می کردند.

با وجود این، پدرم در یک سانحه رانندگی قطع نخاع و زندگی مان سخت‌تر شد. در همان دوران کودکی بهترین روزها را با خاله بازی های عاشقانه با دوستانم می‌گذراندم و هیچ گاه رنگ شهر بازی و تفریح های آن‌چنانی را ندیدم.

هنگامی که کلاس اول دبیرستان تحصیل می کردم «محمود» به خواستگاری ام آمد. او شاگرد شیرینی فروشی بود و من درآرزوی یک زندگی زیبا به او دل بستم.

 6 ماه بعد بدون برگزاری هیچ مراسمی، زندگی مشترکمان را در حالی آغاز کردیم که من هم دوست داشتم مانند خیلی از عروس ها، لباس عروسی به تن کنم و شاهد جشن و پایکوبی باشم اما به نظر بزرگ‌ترها احترام گذاشتم و به دلسوزی های خانواده همسرم افتخار می کردم.

در همین شرایط بود که فهمیدم همه این رفتارها، ریاکاری و ساختگی است چراکه احساس می کردم من باید همه کارهای خانواده همسرم را انجام بدهم اما آن ها به خواسته های من بی توجهی می کردند و دلیل آن را درآمد ناکافی شوهرم می دانستند.

دیگر از رفتارهای سختگیرانه و آزارهای روحی  و نیش زبان های خانواده همسرم خسته شده بودم که یکی از آشنایان پیشنهاد سرایداری باغ ویلایی در شمال کشور را به «محمود» داد.

من هم برای رهایی از شرایط زندگی در کنار خانواده شوهرم بلافاصله قبول کردم که به همراه «محمود» به شمال کشور بروم. بالاخره یک سال هم در شمال زندگی کردیم اما صاحب باغ به خاطر بی مسئولیتی شوهرم و راحت طلبی هایش، او را اخراج کرد و به ناچار دوباره به مشهد بازگشتیم این درحالی بود که من باردار شده بودم و از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم.

وقتی «محمود» این خبر را شنید اخم هایش را درهم کشید و گفت: در این شرایط اقتصادی، بچه را می خواهیم چه کار کنیم! در عین حال من امید بیشتری برای زندگی پیدا کرده بودم ولی ناگهان مادر شوهرم تهمتی زد که قلبم را سوزاند. او ادعا می کرد پسرم بچه نمی خواست و این فرزند نامشروع است! کار به جایی رسید که مادر شوهرم با صراحت به «محمود» گفت: «باید بین من و همسرت یکی را انتخاب کنی!» به همین خاطر همسرم مرا از خانه بیرون کرد و تهدیدم می کند که باید جنینم را سقط کنم وگرنه مرا طلاق می‌دهد.

الان بیشتر از 20 روز از آن ماجرا کی گذرد و من در دوراهی مرگ و زندگی فرزندم قرارگرفته ام به همین خاطر به کلانتری آمدم تا مرا یاری کنید ای کاش...

با توجه به حساسیت و اهمیت این ماجرای تکان دهنده، جلسات مشاوره برای زن جوان و همسرش با دستورات ویژه سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفای مشهد) در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد تا این داستان، به فرجامی شیرین برسد.

منبع: خراسان

وبگردی