مگر زور است نمی خواهم شاه شوم !

به گزارش خبرنگار تاریخ رکنا، در تاریخ معاصر ایران ماجرای به سلطنت رسیدن سلطان احمد شاه قاجار حکایتی دردآور است که تاریخ نویسان کمتر به آن پرداخته اند. تصور کنید کودکی ، 12 ساله را که انس و الفتی عجیب با پدر و مادر خود دارد را به زور ، اعلی حضرت بنامند و به اجبار از پدر و مادرش جدا کنند و او را از دیدار والدین خود محروم کنند. او را بر تخت بنشانند در حالی که گریه می کند و کلاه خود را به زمین می کوبد که مگر زور است من نمی خواهم شاه بشوم و سپس هنگامی که دور از چشم نگهبانان از قصر سلطنتی فرار می کند تا به پدر و مادر خود بپیوندد، سواران گارد سلطنتی و مجاهدان فاتح غرق در سلاح او را در میانه ی راه دستگیر کنند و دوباره به قصر باز گردانند و او شبانه روز گریه کند و پدر و مادر خود را بخواهد و در حالی که همه او را اعلی حضرتا اعلی حضرتا می گویند و تعظیم می کنند همچون مانند یک زندانی حتی اجازه ی سواری و هواخوری نداشته باشد. از روزی که سلطان احمد 12 ساله را از سفارت روسیه تزاری به مجاهدین فاتح تهران سپردند او به عنوان پادشاه ایران نه می توانست پدرش را ببیند و نه مادرش را زیرا پدرش در سفارت روسیه تزاری پناهنده شده بود و پادشاه ایران نمی توانست به سفارت روسیه برود مادرش (ملکه جهان) هم در باغ پدری خود در کامرانیه بود و برای جلوگیری از ورود مجاهدین به ناچار پرچم روسیه تزاری را بر فراز باغ کامرانیه نصب کرده بودندو آن باغ بر طبق مقررات بین المللی خاک امپراتوری روسیه محسوب می شد به این ترتیب مادرش را هم نمی توانست ببیند و تمام کسانی که پدرش را از تخت سلطنت به زیر کشیده بودند همگی اعلی حضرت اعلی حضرت می گفتند و این طفل 12 ساله که در میان فدائیان تا دندان مسلح محاصره شده بود مجبور بود برای حفظ ظاهر با کسانی که این بلا را بر سر او آورده بودند خوش و بش کند.

داستان سلطنت او از آنجا شروع می شود که در چند روزی که سلطان احمد با پدرش در سفارت روسیه بود نمایندگان انقلابیون سرگرم تعیین شاه جدید بودند و برای این یا باید (سلطان احمد) پادشاه می شد یا برادرش (محمد حسن میرزا). البته باید بگویم در ایران بعد از فتح علی شاه قاجار ، می بایست در انتخاب شاه جدید نظر مشورتی سفرای انگلیس و روسیه تزاری نیز خواسته شود در حالی که پیش از آن این شمشیر و تدبیر بود که خانی یا سرداری را به تخت سلطنت می نشاند. باری شدت علاقه ی شاه به سلطان احمد مانع از آن بود که طبق سنت فرزند بزرگتر به تخت سلطنت بنشیند وقتی رایزنی ها به جایی نرسید قرار بر آن شد که قرعه بکشند و قرعه به نام هرکس که افتاد او پادشاه ایران شود. (سردار محترم)( غلام علی خان عزیز السلطان ) داماد ناصر الدین شاه در خاطرات خود چنین می نویسد:

(اخباراتی که از شهر رسیده این است که: سلطان احمد میرزا شاه ایران است. حضرت ملکه جهان از دیشب تا به حال هیچ راضی نمی شد که ولیعهد سلطان بشود، بندگان همایونی همچون به سلطان احمد میرزا مهر و محبت مخصوصی دارند، و تعلق خاصی به ایشان دارند ، نمی توانند او را از خودشان جدا کنند، به این جهت راضی نبودند به سلطنت ایشان. می خواستند محمد حسن میرزا را سلطان بکنند و تاج و تخت سلطنت را به ایشان واگذار فرمایند. حضرت اقدس( کامران میرزا پدر بزرگ مادری سلطان احمد) اصرار کردند آخر سر، سلطنت را واگذار به سلطان احمد میرزا کردند. گویا روز دوشنبه یا سه شنبه تاج گذاری بکنند. بعد روسی خان (1) می گفت دیروز برای سلطنت قرعه کشیده بودند تمام به اسم سلطان احمد درآمده است. او سلطان و عضدالملک (رئیس ایل قاجار) نایب السلطنه است.

(1) روسی خان مهر ماه 1254 خورشیدی از پدری انگلیسی و مادری از تاتارهای روس در تهران متولد شد. وی مدتی شاگرد عبدالله میرزا قاجار، عکاس باشی دربار بود. روسی خان یکی از نخستین کسانی بود که به رواج هنر سینما در ایران پرداخت. لقب روسی خان را محمد علی شاه قاجار به او داده بود.

مگر زور است نمی خواهم شاه شوم

منبع : هستان