رکنا گزارش می دهد،
قصه نامه های قدیمی که کتاب شدند؛ از عشق تا خیانت / طراح جلد این کتاب در جنگ 12روزه و در تجریش شهید شد + فیلم
رکنا: سیمین بایرامی، هنرمند و هنردرمانگر، با تکیه بر تجربه زیسته، فقدان برادر و سالها جمعآوری نامههای قدیمی، روایت تازهای از درمان، عشق و حافظه جمعی را در قالب کتاب «عاشقانههای تهران» پیش روی مخاطب میگذارد.
به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، سیمین بایرامی متولد دیماه سال ۱۳۵۳ است و در رشته ادبیات فارسی تحصیل کرده. او در کنار آن، هماکنون دانشجوی رشته گرافیک است و سالهاست در حوزههای نقاشی، عکاسی و شعر فعالیت دارد.
بایرامی تجربههای متنوعی در عرصه هنر داشته؛ از فعالیت بهعنوان مدیر هنری در جشنوارههای بینالمللی گرفته تا مربیگری و کار با کودکان. حدود دو سال است که او بهعنوان هنردرمانگر در یک مرکز اعصاب و روان فعالیت میکند.
او درباره شغلش به رکنا میگوید: «مددجوهای ما بیماران اعصاب و روان هستند. بخشی از آنها افرادیاند که بهدلیل مصرف مواد مخدر دچار اختلالات روانی شدهاند و گروهی دیگر مشکلات ژنتیکی دارند. من از طریق هنر به اتفاقات بسیار خوبی رسیدم و چیزهای شگفتانگیزی از این آدمها دیدم. آنها خیلی بلدند، خیلی توانمندند؛ ولی هیچوقت دیده نشدند و آنطور که باید به آنها بها داده نشده؛ چه در نوشتن، چه در نقاشی و چه در موسیقی. حتی حالا داریم تئاتر هم کار میکنیم. استعدادشان فوقالعاده است؛ ولی بهخاطر شرایط خانوادگی یا محیطی که در آن قرار داشتهاند و دارند، نادیده گرفته شدهاند.»
![]()
او ادامه میدهد: «من آنجا فضایی فراهم کردم که ترس از قضاوت وجود نداشته باشد. نقد برای بهتر شدن آزاد است؛ اما قضاوت نه. هیچکس حق ندارد آنها را قضاوت کند.»
بایرامی تاکید میکند که حتی عنوان «کلاس» را برای این فضا بهکار نمیبرد و میگوید: «من اسمش را پاتوق گذاشتهام. درست مثل یک کافه. مینشینیم گپ میزنیم، نقاشی میکشیم، حرف میزنیم، شعر میخوانیم، از حافظ میگوییم، از دغدغهها حرف میزنیم، چای میخوریم، سیگار میکشیم. همه این کارها باعث میشود این آدمها احساس ارزشمندی و کرامت کنند. نتیجهاش را هم میبینم؛ حالشان بهتر میشود و با اشتیاق در این جمع حاضر میشوند.»
او با اشاره به دستاوردهای این مسیر میگوید: «آنقدر کارها خوب پیش رفت که توانستیم اولین نمایشگاهمان را در گالری شیث برگزار کنیم؛ نمایشگاهی که با استقبال خوبی هم مواجه شد. این اتفاق از نظر انسانی و احساسی بسیار ارزشمند بود؛ اما برای من یک تجربه مهمتر داشت: دیدم این بچهها چقدر توانمندند، چقدر میتوانند خلق کنند و چقدر نادیده گرفته شدهاند. هنردرمانی در کنار تراپی، دارودرمانی، تغذیه مناسب و میانوعدههای سالم، حال مرکز را بهکلی تغییر داد؛ البته همهچیز قدمبهقدم پیش رفت.»
![]()
بایرامی در پاسخ به این پرسش که هنردرمانی از چه زمانی در ایران جدی شده، میگوید: «راستش من تازه دارم این را میبینم؛ یا شاید قبلتر اطلاع نداشتم. من مربی هنر هستم و در حوزه پرورش خلاقیت، با کودکان کار کردهام. فکر نمیکردم این روش برای بزرگسالانِ مبتلا به اختلالات اعصاب و روان هم جواب بدهد. ورودم به این حوزه کاملاً اتفاقی بود؛ ولی عاشق این کار شدم. رنج سنی مددجوها از ۲۰ تا ۸۰ سال است و حدود ۵۰ نفر هستند.»
او سپس به یکی از تاثیرگذارترین تجربههایش اشاره میکند و میگوید: «روزی که سعید را به مرکز آوردند، اولین تصویری که از او دیدم، افتادنش روی پلهها بود. صدایم کردند و گفتند یک نفر اینجا افتاده. عادتم این است که به مددجوها میگویم بیایید در این پاتوق، شاید خوش بگذرد، شاید اتفاق خوبی بیفتد. سعید کیس سایکو مواد بود و معمولا در کلاسها شرکت نمیکرد؛ ولی من مدام دعوتش میکردم. هر روز تکرار میکردم تا بالاخره یک روز تصمیم گرفت بیاید.»
او ادامه میدهد: «به سعید گفته بودند حداقل یک سال باید در مرکز بماند. برای من نوشتن در کلاس خیلی مهم است؛ حتما باید یا نامه بنویسند یا احساسشان را مکتوب کنند. وقتی درباره نوشتن صحبت میکردم، میگفت آنقدر مینویسم تا از اینجا بروم. همزمان با تراپی و روند درمان، حالش بهتر میشد و احساس امنیت میکرد. نتیجه شگفتانگیز بود؛ ظرف دو هفته، کسی که قرار بود یک سال بماند، مرخص شد.»
بایرامی میگوید که سعید بعد از ترخیص برایش پیام فرستاد و گفت بهخاطر کلاسهای هنردرمانی زودتر از مرکز خارج شده و چند روز پیش هم همراه همسرش برای تشکر به دیدنش آمده است.
او در پاسخ به تفاوت میان مددجوهای مسن و جوانتر میگوید: «تفاوت اصلی در انگیزه و امید به زندگی است. مسنترها حرص و ولع بیشتری برای ادامه زندگی دارند. آنها بیشتر میخواهند بمانند، بهتر شوند و بسازند. جوانترها بیشتر دل به کار میدهند؛ ولی افراد مسنتر یک اشتیاق عجیب به زیستن دارند. میآیند، چای میخورند، موسیقی گوش میدهند، میروند و دوباره برمیگردند. این رفتوآمدها خودش بخشی از درمان است.»
بایرامی میگوید مدتی است دلودماغ نوشتن شعر را ندارد و یکی از مهمترین دلایلش، شهادت برادرش صالح بایرامی است. او درباره برادرش میگوید: «صالح گرافیست بود؛ کوچکترین فرزند خانواده. آدم بسیار موفقی بود؛ ولی هیچوقت درباره خودش حرف نمیزد. بعدها فهمیدیم چقدر آدم موفق و تاثیرگذاری بوده است.»
او ادامه میدهد: «برادرم در جنگ ۱۲روزه اسرائیل با ایران، در میدان تجریش پشت چراغ قرمز بود که موشک به میدان اصابت میکند و او داخل ماشین جانش را از دست میدهد. ما تماس میگرفتیم و جواب نمیداد. مادرم گفت محال است یکشنبه جواب ندهد. زنگ زدم؛ ولی یک نفر دیگر گوشی را برداشت. گفتند برادرتان زخمی و به بیمارستان شهدای تجریش منتقل شده. من و خواهرم بدون اسنپ و تاکسی، با مترو رفتیم. زمان و مسیر انگار کش میآمد و ما دل دل می کردیم تا به صالح برسیم.»
![]()
بایرامی با بغض میگوید: «آخرش سر از سردخانه درآوردیم. بعد از آن، فاجعهای شروع شد که هنوز هم ادامه دارد. این فقدان هیچوقت برای ما عادی نمیشود. برای کسی که هیچ نقشی در آن اتفاق نداشت، بزرگداشت گرفتند، درخت کاشتند، سنگ یادبود گذاشتند؛ ولی برادر من دیگر برنمیگردد. این آسیب فقط برای ما نبود، برای خانواده، دوستان و فامیل بود.»
او میگوید: «دو هفته قبل از این اتفاق، درباره قراردادی با یک ناشر برای چاپ کتابم با صالح حرف میزدم. گفت نگران نباش، صفحهآرایی و طراحی جلد را خودم انجام میدهم. مدام میگفت نگران نباش؛ ولی دل من میلرزید، انگار قرار بود اتفاق بدی بیفتد.»
بایرامی درباره ویژگیهایی که صالح به آنها در خانواده و فامیل شناخته میشد، میگوید: «خیلی مهربان بود، بیسر و صدا کمک میکرد، اهل منیت نبود. همکارهایش به او میگفتند عمو صالح. به بچهها کار یاد میداد، بدون توقع. باسواد بود و در رشته خودش دانش بالایی داشت. چیزی که از او مانده، همان مهربانی و لبخند همیشگیاش است.»
![]()
او اضافه میکند: «صالح آرزو داشت شرایط کاریاش ثابت شود و حال همه ما خوب باشد. ایران را خیلی دوست داشت. چند بار برای مهاجرت تلاش کرد؛ ولی نتوانست بماند و برگشت. میگفت غربت چیز خوبی نیست.»
سیمین بایرامی در ادامه درباره پروژهای میگوید که قرار بود طراحی جلد آن را برادرش انجام دهد: «پروژهای داشتم به نام گمشدگان سرزمینم. این پروژه از یک نامه شروع شد. تلاش کردم نامههایی را جمعآوری کنم. یک روز در سال 96 خیابان انقلاب، بساط مردی را دیدم که وسایل نوستالژیک میفروخت. دو پاکت نامه جلوی پایم بود؛ یکی خالی، با تمبری مربوط به سال ۱۳۵۳، همسن خودم. دیگری نامهای داشت، مربوط به دهه ۴۰. وقتی بازش کردم، با دستخط و ادبیاتی عجیب روبهرو شدم. نامه ظاهرا از طرف یک مرد نوشته شده بود؛ اما در واقع یک زن آن را نوشته بود. چون در متن بارها نوشته بود: علی، دوستت دارم... احتمالا برای امنیت بیشتر، خودش را جای یک مرد گذاشته بود تا بتواند این نامه را بنویسد…»
وی در ادامه میگوید: «اولین مجموعهای که از این نامهها به شکل کتاب روی آن کار کردم، مربوط به نامههای عاشقانه بود. از همانجا فراخوان دادم و شروع کردم به جمعآوری نامههای قدیمی. بسیاری از این نامهها را خریدم و بعضیها هم آنها را به من هدیه دادند. فکر میکنم دستکم ۵۰۰ نامه جمعآوری کردم؛ نامههایی از جبهه، نامههایی خطاب به ارامنه، نامههایی برای لهستان و روسیه و کشورهای دیگر. تقریبا یک قرن نامه در اختیار دارم؛ در کنارشان عکسها و کارتپستالهای متنوع. انتخاب این مجموعه نزدیک به یک ماه زمان برد.»
سیمین بایرامی درباره نمایشگاهی که بر پایه این نامهها برگزار کرده، میگوید: «سال گذشته یک نمایشگاه مفهومی با عنوان “در جستجوی زمان از دسترفته” برگزار کردم که با استقبال خیلی خوبی مواجه شد. نمایشگاه پر از نامه و دستنوشته بود. مردم میآمدند، مینشستند، نامهها را میخواندند و گریه میکردند. استقبال آنقدر زیاد بود که نمایشگاه را یک بار دیگر تمدید کردم. همانجا بود که به این نتیجه رسیدم این نامهها باید به شکل کتاب منتشر شوند.»
![]()
او ادامه میدهد: «چون این اولین تجربه چاپ کتاب من بود، ناشران برخورد چندان منصفانهای نداشتند. از من سابقه یا نام و نشان خیلی معروفی میخواستند؛ در حالی که هر کسی در هر شغلی، از یک نقطه شروع میکند و این نقطه شروع من بود. آنها اصلا به محتوا توجه نمیکردند و همین مسئله شرایط را برایم روزبهروز ناامیدکنندهتر میکرد. برای ناشران، فروش و مسائل مالی اولویت اصلی بود.»
این هنرمند تاکید میکند: «نام این کتاب “عاشقانههای تهران” است. کتاب شامل حدود ۲۰۰ نامه، عکس و کارتپستال است و انتخاب این تعداد از میان آن همه نامه، کار بسیار سختی بود. حتی نامههایی از سالهای ۱۳۱۰ و ۱۳۱۷ در این مجموعه وجود دارد. البته این نامهها فقط مربوط به تهران نیستند؛ اما چون تجربه عشق برای من در تهران اتفاق افتاده، این نام را برای کتاب انتخاب کردم. در دل این کتاب، دستنوشتههای مردم قرار دارد و میتواند مرجعی برای پژوهشهای روانشناسی، جامعهشناسی، تاریخ و ادبیات فارسی هم باشد.»
بایرامی میافزاید: «این روزها نوشتن به شکل پیامک یا چت، بیشتر شبیه از سر باز کردن است. آدمها خودشان را سانسور میکنند؛ اما در نامه، خودسانسوری کمتر اتفاق میافتد. من دوست دارم نامهنگاری دوباره احیا شود. حتی به مددجوهایم توصیه میکنم احساساتشان را روی کاغذ بنویسند، نه در پیامرسانها. این کار حال آدمها را بهتر میکند و خیلی از سوءتفاهمها را از بین میبرد.»
او با اشاره به جزئیات تاثیرگذار برخی از نامهها میگوید: «نامهای دارم که کاملا مشخص است نویسندهاش هنگام نوشتن گریه کرده و قطرات اشک روی کاغذ مانده. یا نامهای که یک خانم، با وجود گلایه از معشوقش، در انتها نامه را بوسیده و رد لبهای رژلبزدهاش روی کاغذ مانده. این یعنی او خواسته در نهایت، موضوع را به زیباترین شکل ممکن تمام کند. حتی نامههایی دارم که درباره خیانت نوشته شدهاند یا نامهای از یک پسر مدرسهای که عاشق شده و احساسش را روی کاغذ آورده. من همه این نامهها را دوست دارم.»
بایرامی تاکید میکند: «هدفم از چاپ این کتاب، فقط یک کار فرهنگی نبود. میخواستم نشان بدهم که همهچیز دو دوتا چهارتا نیست. عشق معنای دیگری دارد. من با صدای بلند میگویم که عاشق بودهام و این احساس برایم محترم است. حتی اگر عشق من رفته باشد و با دیگری ادامه پیدا کرده باشد؛ ماهیت عشق مهم است. عشق یعنی رها کنی تا برود. عشق اسارت نیست، بخشش است و گذشت.»
او در پایان میگوید: «طراحی جلد و صفحهآرایی کتاب را آقای خورشیدی انجام میدهند. متاسفانه از ایدهای که برادرم برای این کتاب در ذهن داشت، خبری ندارم. انتشارات فرمهر نیز قرار است این کتاب را منتشر کند.»
ارسال نظر