مسابقه برای مردن و کشتن کی در میان ما رونق گرفت

اسدالله مشایخی که در پست قبلی در مورد مرگ دردناک اش نوشتم ، برای دیدن پسرش به شهریار می رود و توقف می کند انگوری بخرد . می رود پای دیوار تکیه می زند بدون آنکه بداند این دیوار وثیقه مرگش می شود و کلی آدم را دغدار می کند ، از خانواده تا دوستان و همکاران ..

دو راننده وانت با هم کورس می گذرند تا حال هم را بگیرند . بی خبرند حال ما را چقدر خوب گرفتند ، ناگهان ماشین سومی از راه می رسد و هر سه ماشین معلق می زنند و یکی از آنها گارد ریل را می شکند و می افتد روی نویسنده و گزارشگری که از حادثه Incident یی که جلوی چشمش رخ گزارشی با سبک واقع گرایی جادویی هرگز نخواهد نوشت . هر سه راننده بازداشت اند و منتظر در کلی مصیبت بکشند و با عذاب وجدان بسازند و بسوزند

برای تشیع جنازه اش به شرق تهران می روم و بعضی از همکاران را که سی سال است ندیدیم می بینم . چه دیداری ، در آغوش هم می گرئیم و زار می زنیم ، همه پیر شده ایم . اگر نشده بودیم همین حادثه پیرمان می کرد . مشکلات اداری کار را طول می دهد و من احساس ضعف و سرگیجه می کنم . ترجیح می دهم برای تشیع نمانم تا حال خرابم دغداران را به دردسر نیاندازد . چه باید کرد با اینهمه آسان مردن و کشتن Killing . وقتی فرصت نمی دهیم زندگی زندگی کند و هنر Art شاد زیستن را از دست داده ایم جاده ها می شود به قتلگاه و ما می شویم عزاداران ابدی. کاش دعای روحت شاد در مورد او تحقق یابد و مشایخی آرام و شاد منتظر دیدن آنهایی بماند که در این دنیا جا گذاشت.

محمد آقازاده

کدخبر: 392013 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟