گزارش رکنا به مناسبت روز معلم؛
این معلم؛ قهرمان دانش آموزان استثنایی روستاهای کردستان است / تا معلم دانش آموزش را کول نکند به کلاس درس نمی رود ! + فیلم
رکنا: معلم فداکار کردستانی، از سال ۱۳۸۹ با تلاش داوطلبانه و بیوقفه، برای بیش از ۵۰ کودک با نیازهای ویژه در مناطق محروم، مدرسه، آموزش و امید ساخته است.

به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، در دل کوههای سرسبز کردستان ، جایی میان جادههای خاکی و خانههایی ساده، مردی زندگی میکند که تمام قامتش، سایهای از مهربانی و ایثار است؛ ولی عابدزاده، آموزگاری از دیار سروآباد که بیش از 15 سال است، شمع راه کودکانِ نادیدهگرفته شده است. او نه تنها معلمی ساده که تکیهگاهیست برای کودکانی که صدایشان در همهمه روزگار گم میشود.
او کارشناس ارشد روانشناسی تربیتی و مدیر-آموزگار آموزشگاه استثنایی از شهرستان سروآباد در استان کردستان است که در آموزش و پرورش خدمت میکند؛ اما آنچه نام او را از سایر معلمان متمایز میکند، فداکاریها و تلاشهای بیوقفهاش برای کودکان با نیازهای ویژه در مناطق محروم است.
ولی عابدزاده در گفت و گو با رکنا میگوید: «در ابتدا معلم مقطع ابتدایی در مدارس عادی بودم. سال ۱۳۸۹، با توجه به اینکه رشته تحصیلیام روانشناسی و آموزش کودکان استثنایی از دانشگاه علامه طباطبایی بود، به یکی از روستاهای همجوار به نام ژیوا که حدود ۱۰ کیلومتر با روستای محل زندگیام فاصله داشت، رفتم. در آنجا چهار دانشآموز ناشنوا بودند؛ دو نفر از آنها خواهر و برادر، یکی کودک پنجساله و دیگری اهل روستایی دورتر که ۲۰ کیلومتر فاصله داشت. خانوادههایشان از من خواهش کردند که با آنها تمرین کنم. من هم بعد از پایان کلاسهای خودم، هر روز ۱۰ کیلومتر پیاده راه میرفتم تا به آنجا برسم و به این چهار نفر آموزش دهم؛ تا چراغ امیدشان خاموش نشود.»
این کار، دو سال بهصورت کاملاً داوطلبانه و بدون هیچگونه حقوق یا حمایت رسمی انجام شد. عابدزاده برای خودش لقمهای آماده میکرد و در مسیر میرفت تا به این کودکان درس بدهد.
او ادامه میدهد: «بعد از دو سال، به شهر مراجعه کردم و از آموزشوپرورش خواستم که اجازه دهند در مدارس استثنایی خدمت کنم. مدرسهای تأسیس کردم که در ابتدا فقط دو دانشآموز داشت. با تلاش شبانهروزی، همکاری والدین و حمایت آموزشوپرورش کردستان، این تعداد را به مرور افزایش دادیم.»
حالا در یکی از روستاها، ۷ دانشآموز کمتوان ذهنی آموزش میبینند. او میگوید: «یک سال هم داوطلبانه به روستای دیگری میرفتم که چهار دانشآموز کمتوان ذهنی داشت و هیچ معلمی آنجا نبود. خارج از ساعت اداری، بدون هیچ مزدی آنجا تدریس میکردم. چون روستاها پراکنده هستند و هیچ سرویسی حاضر به تردد نبود، حدود شش تا هفت سال، خودم با ماشین شخصی بچهها را از جلوی خانهشان سوار میکردم، به مدرسه میبردم و دوباره برمیگرداندم.»
او ۱۲ سال است که در مدرسه فعلیاش مشغول به خدمت است؛ مدرسهای که در آن دانشآموزانی با چند معلولیت، کمتوان ذهنی، اوتیسم و مشکلات بینایی درس میخوانند. او بدون هیچ چشمداشتی، برای این کودکان لباس عید، لوازم تحریر، کتاب درسی و حتی صبحانه گرم تهیه میکند. میگوید: «۹۰ درصد روزهای سال تحصیلی، خودم صبحانه را از خانه میبرم. مثلاً یکی از بچهها به پنیر حساسیت دارد، برایش چیز دیگری میبرم.»
یکی از دانشآموزانش که حالا پایه سوم متوسطه است و پدر و مادر کمتوان ذهنی دارد، نمیتوانست برای تحصیل به مریوان برود. او سه سال این دانشآموز را نزد خود نگه داشت و رایگان آموزش داد. برادر کوچکتر این دانشآموز حتی قادر به صحبت یا راه رفتن نیست و آموزشپذیر هم نیست.
عابدزاده ادامه میدهد: «احساس کردم کسی در این منطقه نیست که صدای این بچهها را بشنود. بنابراین، درخواست دادم که بتوانم دانشآموزان با نیازهای ویژه را شناسایی کنم. از آن زمان، از روستاهای اطراف، دانشآموزان بیشتری شناسایی و جذب کردیم و برای آنها مدرسه دایر شد.»
او طرح سنجش بدو ورود به دبستان را نیز بهجای والدین انجام میدهد، چراکه معتقد است ممکن است خانوادهها به مراکز مراجعه نکنند و کودکان آسیب ببینند. با ماشین شخصی، همکارانش را سوار میکند و به روستاها میرود تا بچهها را شناسایی کند.
عابدزاده لیستی از نوع معلولیت کودکان را هر ساله به بهزیستی میدهد و می گوید: «بهزیستی همکاری خوبی دارد، اما کمکهایش بسیار اندک است. مثلاً ماهی ۵۰۰ هزار تا یک میلیون تومان. دانشآموزی دارم که باید پوشک مخصوص بزرگسال استفاده کند و هزینه آن را یا از خیرین میگیرم یا خودم تهیه می کنم.»
او حتی برای داروی سه دانشآموز بهصورت شخصی پول جمع میکند. پارسال دو نفر را به تهران برد، بستری کرد و تا تأمین خوراکیهای تجویزشده توسط پزشک نیز همراهی کرد. یکی از آنها نیاز به عمل جراحی داشت و او خودش ضامن شد تا از بهزیستی برایش وام بگیرد.
عابدزاده با افتخار میگوید: «برای اردوی بچهها حتی یک هزار تومانی از والدینشان نگرفتهام. اغلب با ماشین شخصی خودم میبرم و هیچوقت نگذاشتهام کمبودی احساس کنند.»
او حالا در مدرسهای عادی در روستای قلعهجی تدریس میکند، جایی که ابتدا حتی کلاس مناسب نداشت. او انباریای را رنگآمیزی و تجهیز کرد و حالا بچهها در کنار دانشآموزان عادی درس میخوانند. حتی زنگ تفریح هم در کنار سایر دانشآموزان هستند تا احساس متفاوت بودن نداشته باشند.
این معلم فداکار میگوید: «قبلاً دانشآموزان استثنایی را جدا میکردند و میگفتند اینها چیزی یاد نمیگیرند. ولی من پیشآزمون میگیرم و بعد از آموزش، نتیجه را به والدین نشان میدهم. مثلاً یکی از دانشآموزانم دو سال در مدرسه عادی بود ولی حتی بلد نبود مداد بگیرد. حالا راحت میخواند و مینویسد.»
او حالا با همکاری آموزشوپرورش، در ۱۰ روستا کلاسهایی برای این کودکان دایر کرده تا نیازی به رفتوآمد طاقتفرسا نباشد و آموزش در همان روستا انجام شود.
عابدزاده دختری به نام نارین دارد که پایه پنجم است. نارین نهتنها دانشآموزان پدرش را دوست دارد، بلکه گاهی از پول توجیبیاش برای کمک به آنها استفاده میکند، برایشان لباس عید انتخاب میکند یا کاردستی درست میکند.
در حال حاضر، هفت دانشآموز در مدرسهاش هستند. یکی از آنها به دلیل عمل جراحی سختی که داشت، سال گذشته بستری شده و هنوز شرایط جسمی مناسبی ندارد. یکی دیگر از بچهها، پسر هشتسالهای با معلولیت اوتیسم و کمتوان ذهنی، پدرش را در تصادف از دست داده و خودش همچنان بعد از دو ماه در بستر بیماری است.
عابدزاده میگوید: «چند سال پیش، وقتی خودم سرویس بچهها بودم، غروبهنگام بعد از رساندن بچهها تصادف کردم. ماشین بهشدت آسیب دید و دیگر قابل استفاده نبود. مجبور شدم ماشین جدید بخرم.»
او از دانشآموزی به نام یسنا نام میبرد و میگوید: «یسنا تا وقتی کولش نکنم، نه وارد کلاس میشود، نه از آن خارج میشود. همیشه کنارم در دفتر معلمان مینشیند. حتی یکبار هم نشده که صبحانهام را با معلمان بخورم. دوست دارم در جمع بچهها باشم.
ارسال نظر