روایت زلزله بم از زبان عکاس و خبرنگاری که آن لحظه آنجا بودند/ شهری که خفه شده بود + عکس و فیلم
تبلیغات

به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، بامداد پنجم دی ۱۳۸۲، زمین لرزید؛ اما آنچه فرو ریخت، سال‌ها پیش از آن فرسوده شده بود. ساعت ۵:۲۶، زلزله‌ای با بزرگی ۶٫۶ تنها در ۱۲ ثانیه شهری را در هم شکست که بافت غالب آن از خشت و گل بود؛ سازه‌هایی سنگین، بی‌اسکلت و بی‌دفاع که در برابر لرزش، نه ایستادند و نه مهلت گریز دادند. دیوارها بی‌هشدار بر سر خواب‌رفتگان آوار شدند و بم، پیش از آن‌که فریاد کند، در خفگی جمعی خاموش شد. اینجا زلزله فقط جرقه بود؛ مرگ، در دل معماری ناتوان کمین کرده بود.

زلزله بم با ثبت رسمی حدود ۳۴ هزار کشته و بر پایه برآوردهای غیررسمی بین ۵۰ تا ۷۰ هزار جان‌باخته، به یکی از مرگبارترین فجایع طبیعی تاریخ معاصر ایران بدل شد؛ فاجعه‌ای که نه‌فقط جان انسان‌ها، که اعتماد به ایمنی، مدیریت بحران و مسئولیت‌پذیری شهری را نیز زیر آوار برد.

زلزله بم (1)

در سالگرد این زلزله مرگبار، با عطالله طاهرکناره، عکاس برجسته ایران، و مهدی ابراهیمی، خبرنگار سرشناس حوزه حوادث ـ که هر دو همزمان با وقوع زلزله خود را به بم رسانده بودند تا روایت‌گر تصویر و خبر این فاجعه باشند ـ به گفت‌وگو نشسته‌ایم؛ گفت‌وگویی که در ادامه می‌توانید آن را بخوانید و ببینید.

قابل توجه است که عطالله طاهرکناره عکاسی که از سوی خبرگزاری فرانسه و روزنامه همشهری به منطقه زلزله بم اعزام شده بود بخاطر ثبت عکس از یک پدر و دو پسر جانباخته اش که بر دوش آنها را می برد بعدها موفق به دریافت جایزه The World Press Photo شد که از آن به عنوان اسکار عکاسی نام برده می شود.

روایت یک عکاس که عکسی جهانی را از زلزله ای ویرانی ثبت کرد

خبرنگار : عطالله طاهرکناره، عکاس اجتماعی، از چهره‌های شناخته‌شده عکاسی مستند در ایران است که تصاویر اثرگذار او از حوادث و رویدادهای اجتماعی کشور، بارها در رسانه‌های داخلی و خارجی منتشر شده است.امروز و به مناسبت سالگرد زلزله بم، با ایشان گفت‌وگو می‌کنیم؛ زلزله‌ای که یکی از ماندگارترین و شاید اثرگذارترین تصاویر آن، عکسی بود که عطا الله طاهرکناره ثبت کرد: تصویر پدری که دو فرزند جان‌باخته‌اش را بر دوش داشت.

 شما چگونه از وقوع زلزله بم مطلع شدید و چه مراحلی طی شد تا به خود شهر بم رسیدید؟

عطالله طاهرکناره در پاسخ به خبرنگار رکنا اینگونه از آن لحظات گفت: آن روز هم 5 دی ماه یک صبح جمعه بود. حدود ساعت پنج و خورده‌ای زلزله اتفاق افتاده بود، حوالی ساعت ۷:۴۰ دقیقه از دفتر رسانه تماس دریافت کردم. خبرنگارمان تماس گرفت و گفت در کرمان زلزله‌ای رخ داده، اما هنوز مشخص نیست دقیقاً چه اتفاقی افتاده و ابعاد آن چقدر است.

زلزله بم (7)

آن زمان مثل امروز شبکه‌های اجتماعی و اینترنت گسترده‌ای وجود نداشت و معمولاً چنین خبرهایی ابتدا به‌صورت گنگ و مبهم مخابره می‌شد. اما پنج دقیقه بعد دوباره تماس گرفته شد و اینبار  گفت: «به نظر من اگر بتوانی خودت بروی، خیلی خوب است، چون ظاهراً پل‌های ارتباطی قطع شده.» همین جمله باعث شد ذهن آدم به سمت یک فاجعه عمیق برود. وقتی ارتباط‌ها قطع می‌شود، معمولاً یعنی اتفاق بزرگی افتاده است.به‌محض اینکه به کرمان رسیدیم، با چند خودروی سواری به سمت بم حرکت کردیم. هنوز به بم نرسیده بودیم که واقعیت فاجعه کم‌کم خودش را نشان داد. حتی الان هم که تعریف می‌کنم، مو به تنم سیخ می‌شود.اولین تصویری که با ورود به بم دیدم، ردیفی از خانه‌های گِلی بود که کاملاً تخت شده بودند؛ انگار هیچ‌چیزی از آن‌ها باقی نمانده بود. کمی جلوتر که رفتیم، صحنه‌ها تکان‌دهنده‌تر شد. جنازه‌ها را به‌صورت ردیفی روی پیاده‌روها چیده بودند و بازماندگان، مات و مبهوت، فقط نگاه می‌کردند.خود ما هم در شوک بودیم. حتی در ذهنمان این سؤال بود که واکنش مردم نسبت به ما چه خواهد بود؛ اینکه ما عکاس هستیم و دوربین دستمان است. از ماشین پیاده شدیم و شروع به عکاسی کردیم. عجیب این بود که مردم هیچ حرفی نمی‌زدند؛ کاملاً گنگ و خاموش بودند. 

زلزله بم (6)

وی تاکید داشت :اولین تصویری که من ثبت کردم، تصویر پدری بود که فرزندانش را در آغوش داشت. هنوز آن لحظه تمام نشده بود که مثل یک فیلم، سکانس بعدی اتفاق افتاد. زنی که بعداً فهمیدم دختر آن مرد است، آمد، جسد پدرش را در آغوش گرفت و شروع به گریه کرد. صحنه‌ای بود که هیچ‌وقت از ذهنم پاک نمی‌شود.

روایت یک خبرنگار میدانی از نخستین ساعات پس از زلزله

خبرنگار: مهدی ابراهیمی از نخستین خبرنگارانی بودند که پس از زلزله به بم رسید. ایشان در آن حادثه حضور میدانی داشتند و گزارش‌های مستقیمی تهیه کردند و اکنون سردبیر خبرگزاری رکنا هستند. شما چگونه از وقوع زلزله مطلع شدید و چگونه به بم رسیدید؟

مهدی ابراهیمی، خبرنگار باسابقه حوزه حوادث، در پاسخ گفت: آن زمان در روزنامه «ایران» فعالیت می‌کردم. برخلاف امروز، تعطیلی برای خبرنگاران معنای چندانی نداشت هم پنجشنبه و هم جمعه سر کار می رفتیم، آن روز هم طبق روال، جمعه سرِ کار بودیم. خبر اولیه‌ای که به ما دادند، خیلی گنگ بود. آن زمان فضای مجازی به این گستردگی وجود نداشت. فقط گفتند در آن منطقه زلزله‌ای رخ داده است. حتی اشاره‌ای شد که ریشتر آن بالا بوده، اما هنوز مشخص نبود میزان تخریب چقدر است و آیا نیاز به اعزام خبرنگار از تهران هست یا نه؛ چون ما در آن منطقه نمایندگی هم داشتیم.

زلزله بم (5)

حدود ساعت ده و نیم یا یازده صبح بود که دبیرمان، آقای مسعود ابراهیمی، آمد و گفت: «باید سریع بروید آنجا، آماده شوید.» من به همراه آقای رضا معطریان، که از عکاسان بسیار خوب مطبوعاتی است و آن زمان همکار در روزنامه ایران بودیم، برای رفتن به بم آماده شدیم. اما مشکل این بود که هیچ وسیله‌ای برای رفتن وجود نداشت؛ هیچ بلیطی پیدا نمی‌شد.

وی ادامه داد: با ارتش تماس گرفتیم. از قبل سابقه داشت که در چنین مواقعی پروازهای اضطراری به سمت محل حادثه انجام می دادند. اعلام کردند که یک پرواز در حال انجام است. ما گفتیم که حتماً باید اعزام شویم. گفتند اگر تا ده دقیقه خودتان را برسانید، می‌توانید سوار پرواز شوید.

خبرنگار: یعنی ده دقیقه ای باید از خیابان خرمشهر( محل روزنامه ایران) خود را به فرودگاه مهرآباد می رساندید؟

مهدی ابراهیمی گفت: بله.خوشبختانه راننده‌هایی که در روزنامه ایران کار می‌کردند، حساسیت اخبار حوزه حوادث را خوب می‌شناختند. به‌محض اعلام، راننده آماده شد. من و رضا معطریان سریع سوار ماشین شدیم و با عجله به سمت فرودگاه حرکت کردیم. برخلاف جمعه‌های معمول که شهر خلوت است، آن روز ترافیک بسیار سنگین بود. مدام نگران این بودیم که نرسیم. وقتی هم رسیدیم، عملاً دیر شده بود؛ هواپیما وارد مسیر تیک‌آف شده بود. زمانی که هواپیما برای تیک‌آف حرکت می‌کند، یعنی تمام مجوزهای پروازی را دریافت کرده و دیگر امکان توقف یا سوار کردن مسافر وجود ندارد. ما که رسیدیم، هواپیما در مرحله تیک آف بود. شروع کردیم به دویدن .به ما گفتند صبر کنید. خلبان گفته می‌تواند چند دقیقه وقت بدهد و برگردد، اما امکان توقف جلوی خروجی وجود ندارد و باید خودمان را به کنار هواپیما برسانیم. آن‌قدر عجله داشتیم که بدون هماهنگی شروع کردیم به دویدن به سمت باند. همان‌جا نیروهای امنیتی ما را گرفتند یادم هست رضا معطریان گفت: «فکر نمی‌کنم سابقه داشته باشد که هواپیما از تیک‌آف برگردد و مسافر سوار کند.»اما در نهایت این اتفاق افتاد و ما را سوار هواپیما کردند.

زلزله بم (4)

مهدی ابراهیمی در ادامه گفت: حالا سؤال این بود که کجا می‌رویم؟ مقصد، بم بود. از بالا که حرکت کردیم، صحنه‌هایی دیدیم که هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم؛ شهری که انگار بر زمین افتاده و خوابیده بود با خاک یکسان شده بود. یک سکوت و ویرانی مطلق. در ذهنمان این نگرانی هم وجود داشت که آیا سالم روی باند فرود می‌آییم یا نه.بعد از فرود، سوار یک وانت شدیم که به سمت بم حرکت می‌کرد. پشت وانت پتو انداخته بودند روی چیزهایی که ابتدا نمی‌دانستیم چیست. کمی که جلوتر رفتیم، وانت تکان خورد و دیدم پای انسانی از زیر پتو بیرون آمد. آنجا فهمیدیم که اجساد را از شهر خارج کرده‌اند تا شاید بتوانند آن‌ها را به فرودگاه منتقل کنند. از همان لحظه، از همان وانت، ما با گریه مواجه شدیم. گریه‌هایی که نشان می‌داد فاجعه چقدر سنگین است. هنوز وارد شهر نشده بودیم. بیرون شهر، خانه‌هایی را دیدم که به ظاهر سالم بودند، اما نه سالم به معنای قابل سکونت. ترک‌های مورب از پایین تا بالای دیوارها کشیده شده بود. این ساختمان‌ها آجری بودند و چون کاه‌گلی نبودند، کاملاً فرو نریخته بودند. با دیدن آن‌ها امیدوار بودم داخل شهر هم چنین وضعیتی را ببینیم.

زلزله بم (3)

ابراهیمی افزود:وقتی وارد شهر شدیم، تقریباً فقط یک ساختمان سالم وجود داشت؛ آن هم آجری. بقیه خانه‌ها و مغازه‌ها، چون اغلب کاه‌گلی بودند، کاملاً له شده و با خاک یکسان شده بودند.

دو عکاس و یک عکس، اولی از ارگ زنده دومی از ارگ ویران

خبرنگار: آقای عطالله طاهرکناره، یکی از دردناک‌ترین تصاویری که در ذهن همه ما از زلزله بم باقی مانده، ویرانی ارگ بم است. شما چه زمانی به منطقه ارگ رسیدید و دقیقاً چه چیزی دیدید؟ ارگ بم نه‌تنها نماد شهر بم، بلکه یکی از نمادهای تاریخی ایران است.

عطالله طاهرکناره در پاسخ گفت: من همان روز اول، روز جمعه، به سمت ارگ بم رفتم. به راننده‌ای که همراه من بود، گفتم حتماً این مسیر را برویم و از ارگ عکس بگیریم. آن زمان من هم‌زمان برای خبرگزاری فرانسه و روزنامه همشهری کار می‌کردم و تصاویر را برای هر دو مجموعه ارسال می‌کردم.

عکسی که از ارگ گرفتم، یک نمای کلی و واحد از کل مجموعه بود. تقریباً می‌شود گفت حدود ۹۰ درصد ارگ کاملاً تخریب شده بود. فقط بخش کوچکی از تاج بالایی آن باقی مانده بود که هنوز ایستاده بود. این عکس را برای خبرگزاری فرانسه ارسال کردم. بعدها مجله تایم از این تصویر استفاده کرد. نکته جالب این بود که تایم این عکس را در کنار یک عکس قدیمی از ارگ بم که سال‌ها قبل گرفته شده بود، به‌صورت کولاژ چاپ کرد. تاریخ دقیق آن عکس قدیمی را به خاطر ندارم، اما انگار من دقیقاً پا جای پای همان عکاس گذاشته بودم.

زلزله بم (1)

در آن کولاژ، تفاوت ارگ بم پیش از زلزله و پس از زلزله کاملاً مشخص بود. جزئیات و میزان ویرانی را می‌شد به‌وضوح دید؛ اینکه چگونه یک بنای عظیم تاریخی، در یک لحظه با خاک یکسان شده است.

خبرنگار: دیدن این صحنه برای شما، به‌عنوان یک ایرانی و یک عکاس، چه احساسی داشت؟

عطالله طاهرکناره اینگونه به این سوال پاسخ داد: واقعاً از همان لحظه اول، این موضوع در ذهنم بود که ارگ بم فقط یک بنا نیست. یکی از سمبل‌های کشور ماست. یکی از جاذبه‌هایی بود که توریست‌ها، تاریخ‌دان‌ها و پژوهشگران از سراسر دنیا برای دیدنش می‌آمدند. ارگ بم بخشی از هویت تاریخی و فرهنگی ما بود. وقتی دیدم این نماد، این هویت، با خاک یکسان شده، احساس کردم فقط یک شهر یا یک بنا از بین نرفته؛ انگار بخشی از حافظه تاریخی ما فرو ریخته است.

دریافت اسکار عکاسی برای ثبت تلخ ترین صحنه زندگی و مرگ

خبرنگار: و از آن عکس مشهور و اثرگذار شما بگوییم .عکس پدری که دو پسر جان‌باخته‌اش را بر دوش گرفته بود، موفق به دریافت یک جایزه جهانی شد. زمانی که اعلام شد این عکس جایزه گرفته، چه احساسی داشتید؟ عکسی که به‌شدت تلخ بود، اما در سطح جهان مورد تقدیر قرار گرفت.

عطالله طاهرکناره در پاسخ به این سوال خبرنگار رکنا اینگونه گفت:  جایزه‌ای که دریافت شد، جایزه بسیار معتبری بود؛ جایزه «ورلد پرس فوتو» که در دنیای عکاسی خبری، به‌اصطلاح اسکار عکاسی محسوب می‌شود، بعد از انقلاب، تا آن زمان فکر می‌کنم کسی موفق به دریافت این جایزه در ایران شده باشد و همین موضوع باعث شد نام من به‌طور گسترده مطرح شود،یادم هست مرحوم کاوه گلستان  با من تماس گرفت و گفت: «بابا چیکار کردی!» آن دوره، بازتاب این جایزه خیلی زیاد بود، اما همان‌طور که شما گفتید، صحنه‌ای که این عکس در آن ثبت شده بود، صحنه‌ای بسیار تلخ و دردناک بود.

زلزله بم (2)

من همیشه هم گفته‌ام که خودم دوست نداشتم برای چنین صحنه‌ای جایزه بگیرم. اما ماهیت کار ما این است؛ این یک عکس خبری بود و در چارچوب حرفه‌ای عکاسی خبری داوری شد.به‌طور طبیعی، از نظر حرفه‌ای خوشحال شدم که چنین جایزه‌ای دریافت کردم، اما نه به خاطر خود آن عکس. چون آن تصویر، برای خود من هم سنگین و آزاردهنده بود. آن زمان من خودم دختری داشتم که حدود دو یا سه ساله بود. ناخواسته آدم خودش را جای آن پدر می‌گذارد. این همذات‌پنداری، خواه‌ناخواه تأثیر عمیقی روی من گذاشت و زلزله بم از نظر روحی تأثیر ماندگاری در زندگی و کار من داشت.

روایتی از بازگشت غیرمنتظره به تهران

مهدی ابراهیمی در ادامه، درباره لحظات بازگشت از منطقه زلزله‌زده بم به تهران چنین روایت کرد: آن روزها از یادمان نمی رود. آن منطقه از وطن که با خاک یکسان شده بود. آن جان ها که از دست رفته بود. ماجرای بم فقط به حضورمان در منطقه ختم نمی‌شود؛ بازگشت ما هم خودش داستان عجیبی داشت. ما برای رفتن با هواپیما اعزام شده بودیم، اما برای برگشت قرار بود ابتدا به کرمان برویم و از آنجا دوباره با هواپیما به تهران برگردیم.

زلزله بم (4)

راننده ای که با یک خودروی پیکان از ساعت پنج صبح ما را از کرمان به بم رسانده بود، بعد از اتمام کارها گفت بنزین ندارد. آنجا هم عملاً پیدا کردن بنزین غیرممکن بود. به او گفتم به سمت فرودگاه برویم، شاید آنجا بتوانیم بنزین پیدا کنیم یا از چند خودرو کمک بگیریم. وقتی به فرودگاه رسیدیم، دیدیم شرایط کاملاً تغییر کرده است. فرودگاهی که روز قبل تقریباً خالی بود، حالا پر از هواپیما شده بود. مردم مشغول امدادرسانی بودند. عکاس‌هایی که همراه من بودند(رضا معطریان و عباس کوثری) ابتدا در گوشه ای کنار هم نشستیم در ادامه به آنها گفتم من می روم ببینم می‌توانم بنزین پیدا کنم. در همان لحظه، صحنه‌ای دیدم که مسیر ما را کاملاً عوض کرد. یک امدادگر هلال‌احمر نوزادی را در بغل گرفته بود و از این هواپیما به آن هواپیما می‌رفت. شنیدم که می‌گفت: «این نوزاد باید به تهران منتقل شود، باید به شیرخوارگاه آمنه برسد.»من با چشم  این امدادگر را دنبال کردم. به چند هواپیما مراجعه کرد، اما قبول نکردند. تا اینکه به یک هواپیمای ماهان رسید و آن‌ها نوزاد را تحویل گرفتند. همان‌جا سریع به رضا و عباس گفتم: «جمع کنید، باید برویم تهران.»

پرسیدند: «چطور؟»

گفتم: «فقط حواستان باشد دوربین‌ها دیده نشود.»

ما به‌عنوان کمک، همراه مردم شروع کردیم به انتقال مصدومان به داخل هواپیما. تأکید کردم که به هیچ‌وجه دوربین‌ها را بیرون نیاورید، چون اگر متوجه می‌شدند خبرنگار هستیم، ما را از هواپیما پیاده می‌کردند. همین طور به کمک به مصدومان ادامه دادیم و همراه مصدومان وارد هواپیما شدیم .هواپیما بزرگ بود. رفتیم جلو و گفتم بنشینید و هیچ کاری نکنید. 

زلزله بم (3)

داخل هواپیما، یک پرستار آمد و بسته های قرص ایبوپروفن به دستمان داد و گفت: "هر کسی که ناله می‌کند، به او قرص بدهید. کنار صندلی من، زنی روی زمین دراز کشیده بود و نوزادی روی شکمش قرار داشت. نوزاد چشم‌های درشت، گرد و مشکی داشت. خود زن ناله می‌کرد و سرم به او وصل بود، اما نوزاد سالم به نظر می‌رسید. هواپیما که بلند شد، درها بسته شد و پرواز انجام گرفت. وقتی هواپیما بلند شد، رو به رضا و عباس گفتم حالا دوربین‌ها را دربیاورید. اول خودم عکس گرفتم، بعد گفتم بچه‌ها شما هم شروع کنید. به این شکل هم کمک کردیم و هم کار خبری و در آخر به تهران رسیدیم. 

مهدی ابراهیمی در پایان گفت : اگر آن لحظه متوجه انتقال آن نوزاد نشده بودم، باید دنبال بنزین می‌گشتیم، به کرمان برمی‌گشتیم و تازه از آنجا دنبال بلیت می‌گشتیم؛ کاری که شاید روزها طول می‌کشید. اما این اتفاق باعث شد بلافاصله به تهران برسیم. برای من، این هم یک اتفاق خبری و انسانی مهم بود؛ اینکه در آن شرایط بحرانی، توانستیم در نجات جان یک نوزاد سهمی داشته باشیم.

زلزله بم (2)

و اما به گزارش خبرنگار رکنا، در روزهای پس از زلزلهٔ بم، خبرنگاران و عکاسان خبری با دلی پر از دلهره و دوربینی لرزان، به دل ویرانی‌ها زدند؛ جایی که دیوارها فرو ریخته و فریادها در سکوت آوار گم شده بود. آن‌ها شاهد بی‌پناهی و درد بودند؛ کودکانی در آغوش خاک، پدران و مادرانی که نام عزیزان‌شان را صدا می‌زدند، و شهری که ناگهان پیر و خالی از نفس شده بود. هر عکس و هر گزارش آن‌ها، نه فقط روایت یک فاجعه، که پژواکی از درد و امید بود؛ صدای کسانی که نمی‌توانستند فریاد بزنند و نوری که شاید به دست دیگران برسد.

اما دلخراش‌ترین بخش، انسانی‌گری آن‌ها بود. بسیاری دوربین را کنار گذاشتند و با دستان خود به کمک شتافتند؛ آوار برداشتند، مجروحان را به بیمارستان رساندند، آب و غذا بین بازماندگان تقسیم کردند و در گوش کسانی که ماتم زده بودند، آرامش گفتند. آن‌ها نه فقط خبرنگار، که شاهد، همراه و ناجی شدند. رشادت‌شان در این بود که با قلب‌هایی شکسته و بدن‌هایی خسته، از صحنه نرفتند، زیرا می‌دانستند هر تصویر و هر گزارش، می‌تواند جرقه‌ای از همدلی و نجات در دل دیگران روشن کند.

 

 

 

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

وبگردی