داستان ضرب‌ المثل از ماست که بر ماست + معنی کاربردی آن / فیلم
تبلیغات

به گزارش رکنا، یکی از آموزنده‌ترین ضرب المثل های رایج فارسی، ضرب‌ المثل «از ماست که بر ماست» است. این عبارت عمیق و پرمفهوم ریشه در شعری از ناصر خسرو قبادیانی دارد و برخلاف نگرش برخی افراد که مشکلات زندگی را به گردن دیگران یا شرایط و زمانه می‌اندازند، تاکید این ضرب‌المثل بر مسئولیت‌پذیری و شناسایی خطاهای شخصی فرد است. همان‌طور که در قرآن کریم آمده است: «خداوند [سرنوشت] قومی را تغییر نمی‌ دهد مگر این که خودشان تغییر دهند. (رعد: 11)».

معنی و حکایت ضرب‌المثل «از ماست که بر ماست»

این ضرب‌المثل بیانگر این است که رویدادها و اتفاقات زندگی هر شخص، نتیجه مستقیم عملکردها و تصمیمات خود اوست و مقصر جلوه دادن دیگران یا اوضاع و احوال، کاری اشتباه است.

انسان با داشتن قدرت تفکر، اراده و اختیار آزاد، مسئولیت کامل اعمال و تصمیمات خود را بر عهده دارد. اگر فردی به دلیل بی‌دقتی یا سهل‌انگاری دچار مشکلی شد، باید در وهله اول خطاها و کاستی‌های خود را بپذیرد و با کنار گذاشتن غرور و خودبزرگ‌بینی، به اصلاح اشتباهاتش بپردازد. در غیر این صورت، ناگزیر به تکرار خطاهای گذشته خواهد بود.

افرادی که مسئولیت مشکلات خود را نمی‌پذیرند

با این حال، همیشه هستند کسانی که به جای ریشه‌یابی و رفع اشتباهات، دیگران را مقصر معرفی می‌کنند. این دسته از افراد، به دلیل عدم پذیرش مسئولیت و عدم تلاش در جهت اصلاح اشتباهات خود، همواره با شکست‌های پی‌درپی مواجه خواهند شد. ضرب‌المثل «از ماست که بر ماست» به افراد یادآوری می‌کند که نقش اصلی در مسیر زندگی خودشان را دارند و باید مسئولانه عمل کنند.

کاربرد ضرب‌المثل در روابط خانوادگی و دوستانه

این ضرب‌المثل علاوه بر موارد عمومی، گاه در موقعیت‌هایی به کار می‌رود که فرد، از جانب نزدیکان یا خویشاوندان خود دچار آسیب یا مشکل می‌شود و به او این نکته را گوشزد می‌کند که مسئولیت تصمیمات و انتخاب‌ها تا حد زیادی بر عهده خود اوست.

شعر از ماست که بر ماست سروده ناصر خسرو قبادیانی :

روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست

وَاندر طلب طعمه پر و بال بیاراست

بر راستیِ بال نظر کرد و چنین گفت:

«امروز همه رویِ جهان زیر پر ماست،

بر اوج چو پرواز کنم، از نظر تیز

می‌بینم اگر ذرّه‌ای اندر تک دریاست

گر بر سر خاشاک یکی پشّه بجنبد

جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست.»

بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید

بنگر که از این چرخ جفاپیشه چه برخاست

ناگـه ز کمینگاه یکی سـخت کمانی

تیری ز قضای بد بگشاد بر او راست

بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز

وز ابر مر او را به سوی خاک فرو کاست

بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی

وانگاه پرِ خویش گشاد از چپ و از راست

گفتا: «عجب است این که ز چوب است و ز آهن

این تیزی و تندیّ و پریدن ز کجا خاست؟!»

زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید

گفتا: «ز که نالیم که از ماست که بر ماست.»

برگردان شعر از ماست که بر ماست به زبان ساده  امروزی

یک روز عقابی به قصد شکار در آسمان شروع به پرواز کرد و در حالی که از شکوه و زیبایی بال ها و پرواز بلند و زیبایش مغرور شده بود گفت: «اکنون جهان زیر پای من است و هر جنبده ای که در زمین باشد از چشم تیزبین من دور نخواهد ماند. اگر جنبنده ای به اندازه یک ذره کوچک در دریاها باشد یا پشه ای بر سر علفی تکان بخورد، من آن را خواهم دید.

در همین وقت ناگهان تیر انداز ماهری تیری را به طرف عقاب پرتاب کرد و از شانس بد، تیر مستقیم به بال عقاب خورد و او را به زمین انداخت.

عقاب مغرور بر زمین افتاد و مانند ماهی افتاده در خشکی بی قراری می کرد و بال هایش را باز و بسته می‌کرد تا بلکه بتواند دوباره پرواز کند. با خودش گفت: «تعجب می کنم که این تیر که از جنس چوب و آهن است، از کجا با این سرعت به طرف من پرتاب شد؟»

آنگاه نگاهی به تیر کرد که در بال اش فرو رفته بود؛ تیری که از پر عقاب ساخته شده بود! پس سرافکنده گفت: نمی توان کسی دیگری را سرزنش کرد زیرا هر اتفاقی که برای من افتاد ریشه اش به خودم بر می گردد و به خاطر غرور و خود خواهی ام این بلا بر سرم آمد.

حکایت و داستان از ماست که بر ماست و بخت النصر

این داستان برگرفته از کتاب ضرب‌المثل‌های مصطفی رحماندوست است:

آورده‌اند که مردم شهری بودند که هرگاه پادشاهشان می‌مرد، بازی شکاری را به پرواز درمی‌آوردند و آن باز بر شانه هرکس می‌نشست او می‌شد، پادشاه. از قضا این بار قرعه فال و همای سعادت بر شانه «بخت‌النصر» نشست. 

اما این بخت‌النصر که بود؟ او جوانی بود که در کودکی پدر و مادر از دست و گرگ ماده‌ای او را شیر داده بود، از همین رو پیران شهر و مردان دانا او را فردی ظالم و بدذات می‌دانستند و موافق شاهی او نبودند.

اما چه می‌شود کرد که این یک رسم میان عامه مردم بود. بخت‌النصر شاه شد و تا می‌توانست ظلم و ستم می‌کرد و دارایی مردم را غارت می‌کرد. به شهرهای اطراف حمله می‌کرد و از قضا هربار از مردم شهر می‌پرسید که چه کسی ظالم است؟ من یا خدا؟ من به شما بیشتر ظلم می‌کنم یا خدا که چون منی را نصیب شما کرده است؟ طبیعی بود بیان هر پاسخی اهانت محسوب می‌شد و آن فرد و اعوان و انصارش کشته می‌شدند!

نوبت حمله به شهر هگمتانه رسید که همان همدان امروزی است. جوانی از مردم هگمتانه شتر و بزی را با خود همراه کرد و قبل از لشکرکشی بخت‌النصر به شهر به نزد او رفت. به او گفت: «مردم شهر ریش‌سفید و بزرگ خود را فرستاده‌اند تا جواب پرسش‌هایتان را بدهند.» بخت‌النصر تعجب می‌کند و جوان در پاسخ به این تعجب می‌گوید: ما بزرگ‌تر از شتر و ریش‌سفیدتر از بز را در شهرمان پیدا نکردیم. شما اما زبان آنها را نمی‌فهمید. من حرف‌های آن‌ها را برای شما نقل خواهم کرد. 

بخت‌النصر مسخره‌کنان گفت: «خوب، از آن‌ها بپرس که من ظالمم یا خدا؟»

جوان رو کرد به بز و شتر. صداهای عجیب و غریبی از خودش در آورد و بعد گوشش را برد جلو دهان بز و شتر و طوری وانمود کرد که دارد جوابشان را می‌شنود و می‌گوید: «قربان! بزرگ و ریش‌سفید شهر ما می‌گویند که نه شما ظالمید نه خدا، ما خودمان ظالمیم که این بلاها سرمان می‌آید. می‌گویند از ماست که بر ماست. اگر ما عقلمان را به پرواز یک باز شکاری نمی‌سپردیم و با مشورت و فکر شاه انتخاب می‌کردیم، حالا اسیر اینچنین بدبختی و حال و روزی نبودیم.»

بخت‌النصر که فهمید با مردم این شهر نمی تواند مثل مردم شهرهای دیگر رفتار کند از حمله به آنجا چشم پوشید و گفت: «پس مردم این شهر، همه دانا هستند.» و اسم همه دانا یا همدان روی آن شهر ماند.

از آن به بعد، هر وقت مردم بخواهند به این مطلب اشاره کنند که دلیل همه اتفاق‌های خوب و بد، رفتار خودمان است، می‌گویند: «از ماست که بر ماست.»

اخبار تاپ حوادث

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

وبگردی