دل‌باخته زن شوهردار بودم؛ وقتی شوهر سحر خانه نبود، وارد شدم و...  + گفتگو با شیطان

به گزارش رکنا،سه سال سکوت، سه سال زندگی در سایه، اما بالاخره لحظه‌ای رسید که راز یک جنایت وحشیانه فاش شد. مرد جوانی که با وسوسه‌ای شیطانی، مادر و دختری بی‌دفاع را به قتل رسانده بود، سرانجام در برابر عدالت زانو زد.

این جنایت هولناک ساعت ۶ عصر روز اول بهمن ۱۳۹۲ در خیابان طاهری واقع در منطقه زمزم تهران رخ داد. با تماس یکی از بستگان خانواده قربانی که متوجه بوی شدید گاز شده بود، مأموران کلانتری ۱۶۱ ابوذر به محل حادثه اعزام شدند. آتش‌نشانان با حضور در ساختمان، در طبقه دوم با صحنه‌ای دلخراش روبرو شدند؛ جسد سحر ۲۴ ساله و دختر سه‌ساله‌اش یلدا بی‌جان روی زمین افتاده بود.

در ابتدا تصور می‌شد نشت گاز باعث مرگ آن‌ها شده است، اما بررسی‌های دقیق پزشکی قانونی، معمای این جنایت را آشکار کرد؛ هر دو قربانی پیش از انتشار گاز خفه شده بودند.

 ردپای قتل عمد و سرقت

با آغاز تحقیقات از سوی کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی تهران و به دستور بازپرس منافی‌آذر از شعبه سوم دادسرای امور جنایی، رازهای بیشتری از این پرونده فاش شد. همسر مقتول که راننده کامیون بود، به‌طور معمول مبالغ زیادی پول نقد در خانه می‌گذاشت. این موضوع و همچنین نبودن پول و طلا در خانه، فرضیه سرقت را تقویت کرد.

پس از ردیابی‌های گسترده، مشخص شد مصطفی، یکی از بستگان دور سحر، در روز حادثه در نزدیکی محل جنایت حضور داشته است. مظنون اصلی پرونده، سرانجام روز ۲۷ مردادماه و پس از گذشت بیش از دو سال، دستگیر شد.

 اعتراف تلخ پس از ۸۷۸ روز

مصطفی ابتدا همه چیز را انکار می‌کرد، اما سرانجام ساعت ۱۱ صبح روز ۲۸ مرداد، پس از ۸۷۸ روز سکوت، به قتل اعتراف کرد. او پرده از نیت پلید خود برداشت و گفت:در مراسم عروسی سال ۱۳۹۱ با سحر آشنا شدم و از همان موقع به او علاقه‌مند شدم. می‌دانستم متأهل است اما وسوسه مرا رها نکرد. روز حادثه فهمیدم شوهرش در خانه نیست. به بهانه دیدار، وارد خانه شدم و مثل مهمان با من رفتار کرد. اما شیطان وسوسه‌ام کرد. وقتی مقاومت کرد، او را خفه کردم و چون دخترش مرا دیده بود، یلدا را هم به قتل رساندم. سپس صندوقچه طلا و پول را دزدیدم، شیلنگ گاز را بریدم و محل را ترک کردم.

قاتل که خود را آشپز و دارای دو فرزند معرفی می‌کند، گفت:از همان لحظه اول عذاب وجدان داشتم، اما به خاطر خانواده‌ام سکوت کردم. فکر نمی‌کردم بعد از این مدت شناسایی شوم.

مصطفی هنگام مواجهه با این سوال که اگر چنین جنایتی برای خانواده خودش رخ می‌داد چه واکنشی داشت، سکوت کرد و تنها سرش را پایین انداخت.

 بازسازی صحنه جنایت در راه است

با صدور دستور قضایی از سوی بازپرس پرونده، متهم برای بازسازی صحنه جنایت در اختیار مأموران پلیس آگاهی تهران قرار گرفته و تحقیقات تکمیلی در حال انجام است.

گفت‌وگوی تلخ با قاتل بی‌رحم: سه سال زندگی با عذاب وجدان / هر شب با کابوس سحر و یلدا بیدار می‌شدم

با صورتی رنگ‌پریده و نگاهی گنگ، روبرویم نشست؛ مردی که یک روز با تصمیمی شیطانی، زندگی یک مادر و دختر معصوم را نابود کرد و حالا پس از سه سال سکوت، لب به اعتراف گشوده است. گفت‌وگو با «مصطفی» پر از تناقض، پشیمانی و خشم فروخورده است. آنچه در ادامه می‌خوانید، روایت تکان‌دهنده قاتلی است که می‌گوید از روز اول عذاب وجدان رهایش نکرد.

 سابقه داری؟

نه. این اولین بار بود... و کاش هیچ‌وقت اتفاق نمی‌افتاد.

 اهل کجایی؟

یکی از شهرهای شمالی کشور. آنجا با خانواده‌ام زندگی می‌کردم.

 ازدواج کردی؟

بله... دو فرزند دارم. یک دختر و یک پسر. هنوز هم باورم نمی‌شود که آن‌ها باید پدری مثل من داشته باشند.

 شغلت؟

آشپز هستم. در مجالس و رستوران‌ها کار می‌کردم.

 سحر را از کجا می‌شناختی؟

سال ۹۱ بود، در یک مراسم عروسی وقتی در آشپزخانه مشغول بودم، برای اولین بار او را دیدم. از بستگان دورمان بود... نمی‌دانم چرا ولی از همان لحظه به او دلبسته شدم.

 می‌دانستی شوهر و بچه دارد؟

بله، ولی حس و علاقه‌ای که داشتم، کورم کرده بود. چندبار تلفنی با او صحبت کردم اما وقتی متوجه شد به او علاقه دارم، دیگر جوابم را نداد.

 روز حادثه چه شد؟

به خاطر فوت پسرعمویم به تهران آمده بودم. شنیده بودم شوهر سحر خانه نیست. وقتی رفتم و در زد، در را باز کرد. مثل یک مهمان با من رفتار کرد، چای آورد... اما شیطان درونم بیدار شد. وقتی مقاومت کرد، وحشت کردم... دستانم را روی دهانش گذاشتم و دیگر نفس نکشید...

 یلدا، دختر سه ساله‌اش را چرا کشتی؟

او همه چیز را دیده بود... ترسیدم. نمی‌خواستم ولی... نمی‌خواستم به پلیس چیزی بگوید. آن لحظه فقط فرار در ذهنم بود.

 بعدش چه کردی؟

می‌خواستم بروم، اما چشمم به صندوقچه افتاد... پر از طلا و پول بود. وسوسه شدم. همه چیز را برداشتم، شیلنگ گاز را بریدم تا صحنه‌سازی کنم و از خانه زدم بیرون.

 پس از قتل کجا رفتی؟

برگشتم شهرمان. طلاها را فروختم، پولش را خرج کردم، زندگی‌ام را ادامه دادم... اما شب‌ها؟ هر شب با کابوس سحر و یلدا از خواب می‌پریدم. هر شب صدای نفس‌نفس زدن‌شان توی گوشم بود.

 فکر می‌کردی دستگیر شوی؟

نه، فکر می‌کردم گذر زمان همه چیز را خاموش می‌کند. اما نمی‌دانستم کابوس، خاموش نمی‌شود.

 عذاب وجدان نداشتی؟

از روز اول داشتم. نمی‌توانم توصیفش کنم... هر بار که بچه‌هایم را می‌بینم، یلدا جلوی چشمانم زنده می‌شود. هر بار که صدای خنده زنی را می‌شنوم، انگار صدای سحر است. ولی به خاطر خانواده‌ام، به خاطر بچه‌هایم، ساکت ماندم.

 اگر کسی همین کار را با خانواده‌ات می‌کرد چه می‌کردی؟

(سکوت... قطره‌ای اشک گوشه چشمش می‌لغزد) نمی‌دانم... نمی‌دانم...

  • شراره رخام: همسر سابقم زندگیمو نجات داد ولی شوهر خوبی برام نبود!

اخبار تاپ حوادث

وبگردی