نرگس و محمود همیشه وحشت داشتند! / جنین هایی که سقط نشدند!

به گزارش رکنا، نرگس خدا را شکر می کند : هرچه گفتند شما فامیل نزدیک هستید و والدینتان هم باهم فامیلند و با ازدواجتان ممکن است فرزندانی به دنیا بیایند که مشکل ژنتیکی دارند ولی من و محمود آنچنان شیفته و عاشق هم بودیم که هیچ نمی شنیدیم.

با استناد به این که آزمایش های ژنتیکی انجام داده ایم و مشکلی نبوده است، باز حرف پزشکان را نشنیدیم که گفتند: این آزمایش ها مشکلی ندارد ولی اینها همه مشکلات ژنتیکی را نشان نمی دهد و در عین حال باز هم ممکن است مشکلی پیش بیاید... ولی ما ازدواج کردیم و بسیار خوشحال و خوشبخت بودیم.

همه چیز خوب و عالی بود ۲سال گذشت و اطرافیان به خاطر دلهره ای که از بچه دارشدنمان داشتند، ما رابه داشتن بچه تشویق نمی کردند.تا این که احساس کردم باردارم. نگرانی نمی گذاشت برای آزمایش بروم ولی این قدر حالم بد بود که دیگر چاره ای نداشتم جواب آزمایش هم مثبت بود. خوشحالی توام با نگرانی ۹ماه تمامی وجودمان را فرا گرفته بود. تا این که دخترمان به دنیا آمد.

خدا را شکر سالم بود و همه نگرانی هایمان بی مورد بود. پدر و مادرمان به قدری خوشحال شدند که جشن مفصلی گرفتیم این قدر اعتماد به نفس پیدا کرده بودیم که بعد از یک سال و نیم دوباره باردار شدم پسرم که به دنیا آمد تا ۳ماهگی اصلا متوجه هیچ گونه مشکلی در او نبودیم، البته دکتر چند بار گفته بود که او رابرای معاینه دقیق تر به مطب خودش ببریم، بعد از مدتی متوجه شدیم که اختلالات حرکتی دارد و اعصاب پاهایش هم ضعیف است و ما نمی خواستیم تا یک سالگی این موضوع را باور کنیم.باز هم باردار شدم و هرچه تلاش کردم جنین را از بین ببرم کسی با من همکاری نکرد و پسر دومم به دنیا آمد که مشکلات شدیدتری داشت.

رفته رفته اخلاق همسرم تغییر کرد. خیلی عصبی و تندخو شده بود، پسرانم را نمی توانست تحمل کند و به شدت پافشاری می کرد تا آنها را به بهزیستی بسپاریم ولی من راضی نبودم. خیلی جاها می گفت فقط یک فرزند دارد و دخترم راکه سوگلی اش بود به همه نشان می داد عمه سالخورده ای داشت که بعد از ازدواج ما برای اولین بار برای زیارت به مشهد آمد. تک پسرش به طور مادرزادی فلج بود و زبانش می گرفت و یکی از دستانش هم کج بود. ولی عشق این عمه به فرزندش باورکردنی نبود.

عاشقانه پسر ۳۷ساله اش را تر و خشک می کرد و با وجود پادرد شدید او را مایه خیر و برکت در زندگی اش می دانست. همسرم در این ۱۲روز رفتار عمه اش را با پسرش دید و از آن همه بدخلقی و نامهربانی دست برداشت. با اصرار و التماس من، عمه اش را ۲ماه نگه داشتیم تا این که همسرم کاملاً آرام شد و دست عطوفت و مهر بر سر پسرانش کشید و مراقبت از آنها را مرحمت و آزمایش الهی دانست. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

کدخبر: 528080 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟