پشت صحنه پرونده های جنایی
مرگ غم انگیز پسر 11 ساله در حیاط مدرسه
رکنا: در طول یازده بهار که از عمر حامد میگذشت کمتر کسی به غروب او میاندیشید مانند همه همسن و سالهای خود مدرسه میرفت، در کوچه مشغول بازی میشد کمی هم شیطنت میکرد.
آخرین روزی که مادربوسه برگونه حامد نهاده و او را راهی مدرسه کرد. نمیتوانست خوشحالی خود را از پسرش پنهان کند. حامد از مدتها پیش تعدادی از همکلاسیهایش را برای میهمانی کودکانه عصر آن روز دعوت کرده بود...
حامد وارد حیاط مدرسه که شد دوستانش را دید که به انتظارش ایستاده بودند. هرکدام آنها از حامد دربارهی میهمانی بعدازظهر سؤال میکردند و او نیز باخنده ودرحالی که آمدن ناظم بهطرفشان را به بچهها اطلاع میداد. به سوی کلاس حرکت کرد. چند قدمی برداشته بود که یک مرتبه ایستاد رنگش مثل گچ سفید شد همه به طرف او دویدند که او نیفتد ولی حامد از حال رفت فوراً به بیمارستان نزدیک مدرسه منتقل شد پزشکان تلاش زیادی کردند اما حامد برای همیشه آرام گرفته بود ،صحنه غمانگیزی ایجاد شده و مدرسه در ماتم فرو رفته بود کسی مرگ حامد را باور نداشت حامدی که تا چند لحظه پیش میخندید دیگر در میان دوستانش نبود. گریه کودکانه بچههای مدرسه. دل همه بزرگانی را که آنجا جمع بودند به درد می آورد وآنها نیز گریه میکردند بچهها حامد را میخواستند، مادر حامد بعد از اطلاع وقتی وارد مدرسه شد. همسن و سالهای او را بغل میکرد او در حالی که همکلاسی ده ساله حامد را به سینه میفشرد حامد را از آنها میخواست. او نیز غروب پسرش را باور نداشت...
وقتی به او اجازه دادند جسم بیروح حامد را ببیند آه و نالهاش با اشکهای حاضرین در هم آمیخت«حامد مامان پاشو، اتاقتو تزیین کردم مگه قرار نیست بچهها بعدازظهر بیان خونه ما، اینها میهمانای تو هستن،حامد توروخدا پاشو..»
ولی افسوس چرخروزگار سرنوشت دیگری را برای حامد رقم زده بود و... وقتی پزشکی قانونی علت مرگ حامد را پس از بررسیهای دقیق اعلام کرد مشخص شد که او دچار یک نارسایی قلبی پنهانی بوده است که هراز گاهی ممکن بود علائمی را نشان دهد...
از پدر و مادر حامد که سؤال شد آیا سابقه بیماری داشت گفتند نه اما از لابهلای صحبتهای مادر حامد معلوم بود حامد در طول سالها زندگی خود چند بار حالش به هم خورده اما او را برای معاینه و بررسی به پزشک نبردهاند مادرش میگفت یکبار که از پلهها آمد بالا نشست گفت مامان سرم گیج میرود و چند لحظه بعد از حال رفت، دست و پایم را گم کردم، مادربزرگش آمد فوری نباتداغ درست کرد و داد و بعد گفت چیزی نیست چند بار دیگر نیز این ماجرا تکرار شد. هر چه به پدرش گفتم او را به دکتر ببرد توجهی نکرد البته خودم هم کوتاهی کردم...
احساس ندامت و پشیمانی پدر و مادر حامد نوشداروی بعد از مرگ سهراب بود. گرچه از بعد اعتقادی و بحث قضا و قدر شاید بگوییم تقدیر حامد چنین بود اما آیا اگر حامد تحت نظر و معاینه پزشکان متخصص قرار میگرفت به همین آسانی خاموش میشد. آیا بهتر نیست برای خودمان پزشک خانوادگی داشته باشیم و در طول سال با هزینههای کمی از سلامت خود مطمئن شویم به همان اندازه که به گلهای باغچه میرسیم. به همان اندازه که به لوازم خانه ،ماشین و امور دنیایی ارزش نشان داده و هزینه میکنیم هزینه کردن برای کنترل سلامتی که از طریق مراجعه به پزشک صورت میگیرد راه حل مناسبی نیست؟ پس بیایید از امروز برای اینکه شاهد اتفاقاتی چون غروب حامد برای خود و اعضای خانوادهمان نباشیم پزشک خانواده را به جمع خود دعوت کنیم به آن امید!برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ج،ر، اهری/ ماهنامه حقوق مردم
-
پاستای مک اند چیز به راحت ترین روش ممکن + فیلم
روحش شاد چقدر غم انگیزه خداوند به پدر و مادرش صبر عطا کنه
واقعا متاثر شدم خدا به پدر و مادرش صبر جزيل عنايت كند
خدا به مادرش صبر دهد واقعا ناراحت شدم گریه ام گرفت
هم ماجرای غم انگیز وهم عبرت بود بلی حداقل سالی یکبار اهل خوانواده از کوچک تا بزرگ به چکاب بروند مخصوصا درموقع حال رفتن ورنگ پریدگی وسر گیجی حتما به دکتر مراجعه شو د