مجتبی شکوری در برنامه «اکنون» سروش صحت: در کودکی مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفتم ... / 30 سال این راز را مخفی کردم ...
تبلیغات

به گزارش رکنا، مجتبی شکوری در این گفت‌وگو از مهاجرت، بازگشت به ایران، تغییر درونی، ریشه‌های فرهنگی و مواجهه با ترس‌ها و زخم‌های شخصی خود سخن گفت.

او در آغاز گفتگو با تأکید بر دلتنگی خود برای مردم ایران و فضای گفت‌وگوهای صمیمانه گذشته گفت:« در این سال‌ها، گرچه حضور فیزیکی نداشتم، اما قلبم از مردم جدا نبود. یک سال و چهل روز غیبت کردم، اما در تمام این مدت دلم با همین مردم بود.»

تجربه مهاجرت؛ فاصله‌ای برای دیدن ایران از دور

شکوری با اشاره به مهاجرت دو سال و نیمه خود به کانادا توضیح داد که این دوری باعث شد ایران را از زاویه‌ای تازه ببیند:« وقتی از ایران رفتم، انگار کشورم را از فاصله دیدم. از دور متوجه شدم که ایران چقدر باشکوه و در عین حال زخمی است. هر دو وجه در من فعال شد؛ هم افتخار به این فرهنگ، و هم دردی که از دیدن زخم‌هایش در قلبم تیر می‌کشید.»

او گفت در دوران مهاجرت، آثار فرهنگی ایران پناهگاه او بودند:« وقتی گسل‌ها فعال شد و احساس کم‌آوردن داشتم، چیزی که دستم را گرفت حافظ و مولانا بودند. در آنجا فهمیدم چقدر به این ریشه‌ها بدهکارم.»

فاصله دانستن و بودن؛ تجربه‌ای از درون

شکوری یکی از مهم‌ترین دستاوردهای این دوران را درک فاصله میان «آنچه می‌دانیم» و «آنچه هستیم» دانست و گفت:« وقتی دائم درباره دانایی و زندگی حرف می‌زنی، ممکن است دچار توهم دانایی شوی. من فهمیدم دانستن با زیستن فرق دارد. باید میان دانسته‌ها و زیست خودم پلی می‌زدم.»

او افزود که مهاجرت او را با خودِ واقعی‌اش روبه‌رو کرد:« در جایی قرار گرفتم که دیگر شناخته‌شده نبودم. زبانی که بلد بودم کار نمی‌کرد، و فهمیدم چقدر به دیده‌شدن و تأیید وابسته بودم. آنجا یاد گرفتم که ارزشم را نه از نگاه دیگران، بلکه از درون خودم بگیرم.»

بخشیدن خویشتن؛ مواجهه با زخم‌های کودکی

در بخش دیگری از گفت‌وگو، شکوری به تجربه شخصی و دشوار خود در کودکی اشاره کرد و گفت که سال‌ها درگیر حس شرم و گناهی دروغین بوده است:« من در کودکی مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفتم و بیش از سی سال این راز را با خودم حمل کردم. تصور می‌کردم مقصرم، بی‌ارزشم، و آلوده‌ام. اما در نهایت فهمیدم هیچ کودکی مقصر نیست. بخشیدن خودم و روبه‌رو شدن با آن کودکِ زخمی، مرا نجات داد.»

او درباره مفهوم شرم گفت:« شرم، دروغی است که ما به خودمان می‌گوییم و باورش می‌کنیم. در نظام تربیتی ما، شرم ابزار تربیت بود و بسیاری از ما زیر بار آن دفن شدیم. اما همان‌جا، در تاریکی، ریشه دادیم.»

شکوری در بخش مهمی از گفت‌وگو توضیح داد که نجات خود، بدون عبور از تاریکی ممکن نیست. او گفت:« هیچ‌کس از بیرون نمی‌آید که تو را نجات بدهد. باید خودت در تاریکی پایین بروی، کودک زخمی درونت را ببینی، دستش را بگیری و بیاوری‌اش بالا. این سخت‌ترین اما نجات‌بخش‌ترین کار دنیاست.»

او با تأکید بر اهمیت «دوست داشتن» و «بخشیدن» ادامه داد:« ما گاهی تصور می‌کنیم بخشیدن یعنی گذشتن از دیگران، اما نخست باید خودمان را ببخشیم. تا وقتی خودت را نبخشی، نمی‌توانی کسی را دوست داشته باشی. دوستی و عشق از همین نقطه آغاز می‌شود؛ از آشتی با خود.»

شکوری در این بخش از گفت‌وگو، به تجربه‌های شخصی‌اش اشاره کرد و گفت این مواجهه با تاریکی، همان جایی است که نور می‌تواند آغاز شود:« همه‌ ما در اعماق خود زخم‌هایی داریم. اما همان‌جا که تاریک‌ترین است، ریشه‌های ماست. باید به آنجا برویم، حتی اگر ترسناک باشد. آنجا جایی است که می‌توانیم خود را دوباره بسازیم.»

از «معلم» تا «جستجوگر»

شکوری درباره تغییر عنوان صفحه شخصی‌اش از «معلم» به «جستجوگر» توضیح داد:«در نقش معلم، نوعی توهم دانایی وجود دارد؛ گویی من می‌دانم. اما جستجوگر در مسیر است، در حرکت. فهمیدم باید از سکون دانایی به حرکت جست‌وجو بروم؛ از خواندن درباره خودشناسی به زیستن آن.»

او افزود:«مدتی کتاب نخواندم، چون می‌خواستم خود زندگی را تجربه کنم. آشپزی یاد گرفتم، ورزش کردم، راه رفتم و سعی کردم باورهایم را در عمل زندگی کنم.»

بازگشت به فرهنگ ایرانی؛ از مولانا تا حافظ

شکوری تأکید کرد که در روزهای سخت غربت، آثار کلاسیک فارسی به او آرامش بخشیده‌اند:

«مولانا و حافظ مرا نگه داشتند. در زمانی که احساس فروپاشی می‌کردم، زبان شعر فارسی شد پناه من. فهمیدم چقدر این فرهنگ برای درمان روح مؤثر است.»

او افزود:«به نظرم ایران، به‌عنوان پلی میان شرق و غرب، می‌تواند پاسخ یکی از بن‌بست‌های جهان امروز باشد. نه به معنای ناسیونالیستی، بلکه به‌عنوان حامل یک حقیقت فرهنگی؛ حقیقتی که میان عقل و دل، میان علم و معنا تعادل برقرار می‌کند.»

گفت‌وگو به مثابه شفا

در پایان گفت‌وگو، شکوری از لذت بازگشت به گفتگو سخن گفت:«برای من گفتگو همیشه جایی بوده که در آن نقطه‌های درخشان خلق می‌شود؛ جایی میان دو انسان که حقیقت متولد می‌شود. دلم برای این حس قبیله‌ای تنگ شده بود. حالا دوباره اینجا هستم تا بسازم، بنویسم، و روایت کنم.»

اخبار تاپ حوادث

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

وبگردی