این متن برنده جایزه ادبی کوتاه آلمان شد
تبلیغات

خدا گفت : وقت رفتنه

مرد گفت :به این زودی؟

من نقشه‌های زیادی داشتم

خدا گفت : متاسفم  ولی  وقت رفتنه!!

مرد از خدا پرسید: در جعبه‌ات چی داری؟

خدا گفت: متعلقات  تو را

مرد پرسید: متعلقات من ؟

یعنی : همه چیزهای من؟!!

لباس هایم، پول هایم، ماشینم و خانه ام  و ...؟

خدا گفت: آنها دیگر مال تو نیستند!

آنها متعلق   به‌ زمین هستند

مرد گفت : خاطراتم چی ؟

خدا گفت : آنها متعلق به زمان  هستند

مرد پرسید :خانواده  و دوستانم هستند؟

خدا گفت : نه ،  آنها موقتی بودند !!

مرد پرسید : زن و بچه‌هایم هستند ؟

خدا گفت : آنها متعلق به قلبت بودند

مرد باز پرسید : پس وسایل  داخل جعبه  حتماً اعضای بدنم   هستند ؟

خداگفت :  نه ؛ آنها متعلق  به‌ گرد و غبار هستند !!

مرد گفت : پس مطمئناً روحم است ؟

خدا گفت : اشتباه می‌کنی!!  روح تو   متعلق  به‌ من است !

مرد  با چشمانی پُر از اشک و با ترس زیاد جعبه را  از خدا گرفت و باز کرد ؛

دید خالی‌است!!

مرد با دلی شکسته گفت : من هرگز چیزی نداشتم ؟

خدا گفت : درسته ، تو مالک هیچ چیز نبودی !

 نه خانه، نه ماشین، نه پول ، نه لباس، نه زن و نه بچه!........ 

مرد گفت : پس من،  چی داشتم ؟

خدا گفت : لحظات زندگی  مال تو بود.  هر لحظه که  زندگی کردی  مال تو بود. 

زندگی فقط لحظه ها  هستند؛

قدر لحظه ها را بدانیم و لحظه ها را  دوست داشته باشیم

آنچه از سر گذشت؛  شد: سرگذشت !!

حیف بی‌دقت گذشت؛ اما گذشت !

تا که خواستیم یک «دو روزی» فکر کنیم؛

بر در خانه نوشتند : درگذشت

قدر همدیگر و لحظات خوب را بدانیم

این متن برنده جایزه‌ی ادبی کوتاه آلمان شد

تقدیم به دوستان؛ امیدوارم قدر لحظات زندگی را بدانیم.

اخبار تاپ حوادث

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

وبگردی