فریماه فرجامی؛ پردۀ آخر برای آن چشم‌های درخشان

چهارمین یاد رفتگان نام‌دار سال کهنه را به بانویی اختصاص دارد که اگرچه در 71 سالگی چشم از جهان بست اما واقعیت آن است که خیلی قبل از آن از صحنه غایب شده بود. به یادآوریم نقش کوتاه «خانم مهندس» در «اجاره نشین»‌های داریوش مهرجویی را که زنی شهری و مدرن بود. در «نرگس»، آفاق را بازی می‌کند و تا به یاد «مادر» علی حاتمی می‌افتیم «ماه منیر» را نمی‌توانیم در نظر آوریم.

فریماه فرجامی

حالا دیگر روشن شده از فریماه فرجامی می‌گوییم که 9 تیر سال گذشته به رفتگان دیگر پیوست. در «پردۀ آخر» اصالت و اقتدار یک زن را همراه با شکنندگی‌ها به نمایش می‌گذارد و شخصیت فروغ‌الزمان این گونه شکل می‌گیرد. 

   وقتی درگذشت همکار ما در عصر ایران برای او این عنوان را انتخاب کرد: «ستارۀ خیر ندیدۀ سینمای ایران». اگرچه «خیر ندیده» قدری عامیانه به نظر می‌رسد و شاید با آن چهرۀ مدرن هم سازگار نباشد اما رساترین توصیف است برای او که هنوز 50 ساله نشده عملا بازنشسته شده بود و پس از غیبتی طولانی ناگهان دوست‌داران او و سینما  در سال 88 تصویری  در قاب تلویزیون و در برنامۀ «هفت» دورۀ فریدون جیرانی دیدند که نسبت و شباهتی با فریماه دهه های 60 و 70 نداشت و برخی آرزو کردند کاش نمی دیدند. 

   دوباره غایب شد و با این حال مرگ او ناگهانی نبود چون چندی در کما به سر برد و همین فرصتی برای هنرمندان ایجاد کرد تا احساس خود را دربارۀ او ابراز کنند اگرچه میان زمین و آسمان هیچ یک از این متن‌ها را ندید و نخواند!

  یکی از بهترین‌ها در میان آن نوشته‌ها متنی بود که شبنم مقدمی –بازیگر- در همان روزهایی نوشت که در کما بود و با حذف بخشی که آرزو می کند بازگردد (و می دانیم بازنگشت) نقل می کنیم چون اشارات دقیقی دارد به نقش های او:

    «شما من را نمی‌شناسید بانو. من که به عرصه رسیدم شما عزلت گزیده بودید از بخت بَدم. کنارتان روی صحنه و مقابل دوربین کار کردن که هیچ، دیدارتان هم ممکن نبود. شما من را نمی‌شناسید.اما من چرا.خوب‌ می‌شناسم‌تان.   صد بار، بیشتر «آفاق» درخشان ، «نرگس» را بهت زده و حیران   شما،دیده‌ام. سیصد بار «فروغ الزمان» پرده‌ی آخر را. آن‌قدر با«ماه‌منیر» مادر، وقت سربه دامان مادر گذاشتن اشک ریخته‌ام که نگو! آن‌قدر «مونس» بی‌پناه «سرب»را در آغوش خیالم کشیده‌ام که نپرس!

    نمی‌دانید چقدر خواب شما شدن ومثل شما شدن را دیده‌ام.‌ همه‌ی سال‌های نوجوانی و جوانی.چقدر تمرین شما شدن کرده‌ام توی خیالم. مثل شما زیبا شدن که ممکن نبود، می‌شد فقط نگاه‌تان کرد و سپس تحسین. شما نه فقط زیبا که باشکوه، باوقار و خاص بودید روی پرده. روی صحنه. در هر نقش. شما بهترین بودید.

   من سال‌ها به شما نگاه کردم. به دقت و به قصد آموختن واز شما بسیار آموختم. بازیگری آموختم که به جای خود.شما بهترین معلم ندیده ام بودید. اما،به تلخی و روشنی آموختم مختصات سینمای بی‌رحم پرمدعا را که به طرفه‌العینی حتی ستاره‌هایش را به باد فراموشی می‌سپارد. پس آموختم بیش از حد دنیای دروغینش را باور نکنم. با چشم باز قدم بردارم و هشیار باشم.»

  البته همه می دانستند که اگرچه سینما بی رحم است و راست نیست و دروغ است اما فریماه فرجامی اگر می خواست می توانست مسیر دیگری انتخاب کند. مسیری که نسبت بیشتری با آن چشم های درخشان داشته باشد و وقتی او را به خاک سرد می سپردند خیلی ها به خاطر آن چشم ها حسرت خوردند و دریغ گفتند وگرنه مونس و آفاق و ماه منیر و فروغ الزمان و خانم مهندس که نمی میرند و درفیلم ها زنده می مانند.

وبگردی