این پسر ایرانی چرا دختر شد؟!  / از ترنس بودنم وحشت کردم ! + جزییات سرنوشت سخت یک دانشجو

من مثل آدمی بودم که سال‌ها با دردی در جسمش ساخته و با درمان‌های خانگی ساکتش کرده بود، اما حالا دکتر گفته بود باید جراحی کند. این مسئله وحشت من را چند برابر می‌کرد. یک ترنس باید ساعت‌ها زیر تیغ جراحی باشد، ماه‌ها دوران نقاهت را با تمام دردهایش پشت سر بگذارد و با نگاه دیگران سر کند. همه‌ی این‌ها حال من را خراب می‌کرد.»

آشنایی من با ترنسکشوآل‌ها به سال‌ها قبل برمی‌گردد. زمانی که هیچ‌کدام از این افراد حاضر نبودند جلوی دوربین عکاس‌ها و خبرنگار‌ها بیایند و درباره‌ی زندگی‌شان حرف بزنند.

«ر. صفوی» زنی است که یک سال است جراحی کرده، حقوق خوانده است، خانواده‌ی بسیار خوبی دارد، حامی ترنس‌هاست، فعالیت حقوقی دارد، بسیار خوش انرژی و با اعتماد به نفس است و در لحن و مدل گفتارش هیچ چیزی وجود ندارد که مخاطب را دلزده کند. «ر» ۴۰ ساله است، اهل کرمان، اما تازه یک‌سال است در قالب واقعی خودش زندگی می‌کند و می‌گوید هیچ‌چیز به این اندازه نمی‌توانست حال و روز او را عوض کند.

قصه‌ی زندگی پنهانی او مانند خیلی از ترنس‌های دیگر از دوران کودکی‌اش شروع شد. زمانی که سه سال بیشتر نداشت و از این پیچیدگی هیچ نمی‌دانست: «من دقیقا از سه سالگی لباس دخترانه به تن می‌کردم و دلم می‌خواست عروسک داشته باشم، دامن‌های چین‌دار، لباس‌های گلدار، کفش‌های پاشنه‌دار و هر چیز دخترانه‌ای که فکرش را بکنید در زندگی من نقش مهمی داشت.

زمانی که کمی بزرگ‌تر شدم، تمام رویای من در میز لوازم آرایش مادرم خلاصه می‌شد. وقتی او از خانه بیرون می‌رفت به رژ لب‌هایش سرک می‌کشیدم و از آن‌ها استفاده می‌کردم، اما مادرم تا می‌آمد خانه به من می‌گفت «این کارا واسه پسرا زشته» تا سال‌ها رد شدن از کنار میز توالت مادرم بزرگ‌ترین حسرت زندگی من بود و مدام این سوال را از خودم می‌پرسیدم که چرا نمی‌توانم از این وسایل استفادکنم؟»

با خانواده‌ام زندگی می‌کنم

خانواده‌ها جزو اولین کسانی هستند که ممکن است در فرآیند تغییر جنسیت یکی از اعضای خانواده آسیب روحی ببینند و انگشت‌شمارند خانواده‌هایی که با تغییر جنسیت فرزندشان نگاه‌شان را تغییر می‌دهند و از آن‌ها حمایت می‌کنند.

خانواده‌ی «ر» اما جزو بهترین مشوق‌های او در دوران تغییر جنسیت بودند: «خوشبختانه خانواده‌ی خوب و گرمی دارم و رفتارشان با من بسیار خوب است. ما به هم خیلی وابسته‌ایم و شاید همین وابستگی باعث شده راحت‌تر شرایط را بپذیریم. من که این روز‌ها ۴۰ سالگی‌ام را تمام کرده‌ام هنوز همراه خانواده زندگی می‌کنم، کانون خانواده گرم است و برای من که تازه توانسته‌ام در قالبی که دوست دارم فرو بروم امن‌تر از خانه‌ی پدری پیدا نمی‌شود.»

دوران کودکی او که گذشت او به سن مدرسه و دانشگاه رسید، اما علاقه به مدل رفتاری زنان و پوششی که آن‌ها داشتند فقط به دوران کودکی او محدود نشد و به همراهش قد کشید: «من در دوران نوجوانی‌ام ظرافت‌های زنانه‌ی زیادی داشتم که جلب توجه می‌کرد. قدم ۱۵۹ بود و سایز پاهایم ۳۹. چیزی که در اغلب خانم‌ها شایع است. خیلی وقت‌ها در دبیرستان و دانشگاه، هم‌کلاسی‌هایم متوجه‌ی رفتار‌های متفاوت من می‌شدند، اما من سعی می‌کردم تمام آن‌ها را مدیریت کنم، اما در هر صورت من تفاوت‌های فاحشی با جنس مذکر داشتم.

یادم هست من هم مانند هر پسر دیگری در سن ۱۶-۱۵ سالگی دوره‌ی بلوغ را تجربه کردم. اما حال و هوای بلوغ من با تمام هم سن و سال‌هایم متفاوت بود. برخی از دوستان نوجوانم، آن زمان دختری را در زندگی‌شان داشتند و به او فکر می‌کردند، اما مدل عاشقی من کاملا متفاوت بود، من اصلا نمی‌دانستم وضعیتی که در آن قرار دارم چیست، اما الان همه چیز خیلی فرق کرده و وضعیت ترنس‌ها خیلی بهتر از زمان ما شده است و مسئولان در این زمینه واقعا کمک می‌کنند.»

در دانشگاه، واقعیت را فهمیدم

۲۰- ۱۵ سال قبل، اطلاعات درستی از وضعیت ترنس‌ها در دسترس نبود اما «ر» که همان سال‌ها مشغول تحصیل بود توانست در زمینه‌ی سوالی که در زندگی‌اش داشت و هیچ جوابی برایش پیدا نمی‌کرد اطلاعات خوبی به دست بیاورد: «سال آخر دانشکده حقوق که بودم در کلاس درس پزشکی‌قانونی، مبحثی مطرح شد به عنوان اقلیت‌های جنسی که در خصوص ترنس‌ها و مسائل حقوقی مربوط به آن‌ها مسائلی را طرح کرده بود، استادی که آن زمان به ما درس می‌داد توضیحات جالبی در این خصوص داد و باعث شد در ذهن من جرقه‌ای زده شود و با خودم گفتم شاید من هم ترنس باشم. به استادم گفتم دوستی دارم که این مشخصات را دارد و می‌خواهد در این خصوص تحقیق کند، ایشان هم به من کلی کتاب و مقاله‌ی ایرانی و خارجی پیشنهاد کرد تا بخوانم. بعد‌ها استادم به من گفت که همان روز اول فهمیدم درباره‌ی خودت صحبت می‌کنی. نزدیک پنج ماه درگیر مطالعه در این خصوص بودم و در نهایت مطمئن شدم ترنس هستم.»

وحشت کردم

«ر» از اطلاعاتی که به دست آورد درگیر دو حالت متفاوت شده بود، هم خوشحال بود و هم کاملا وحشت‌زده: «من در دانشگاه متوجه شدم ترنس هستم و دانستن این مسئله هم من را وحشت‌زده کرده بود و هم خوشحال بودم. وحشت داشتم، چون در جامعه‌ی آن زمان کسی ما را به عنوان استثنا قبول نداشت. علاوه بر آن پدر و مادرم آن زمان فقط به فکر این بودند که درسم تمام شود و من را داماد کنند و من جدال سختی با خودم داشتم که چطور باید کاخ آرزو‌های آن‌ها را با گفتن این مسئله خراب کنم.

من مثل آدمی بودم که سال‌ها با دردی در جسمش ساخته و با درمان‌های خانگی ساکتش کرده بود، اما حالا دکتر گفته بود باید جراحی کند. این مسئله وحشت من را چند برابر می‌کرد. یک ترنس باید ساعت‌ها زیر تیغ جراحی باشد، ماه‌ها دوران نقاهت را با تمام دردهایش پشت سر بگذارد و با نگاه دیگران سر کند. همه‌ی این‌ها حال من را خراب می‌کرد.»

واقعیت را به دوستم گفتم

ماجرای ترنس بودن او را کسی نمی‌دانست و شاید همین مسئله هضم این واقعیت را برای او سخت می‌کرد، اما او در نهایت به یکی از دوستان دوران دانشجویی‌اش اعتماد کرد و رازش را با او در میان گذاشت: «من واقعیتی را درباره‌ی خودم فهمیده بودم که سخت بود. نمی‌توانستم با کسی آن را در میان بگذارم نمی‌توانستم رو به روی خانواده‌ام بایستم و بگویم تمام آرزو‌های شما نقش برآب شده است. اما نگه داشتن این راز در دلم بدون این که یک نفر دیگر آن را بداند برایم سخت بود. در نهایت مسئله را با یکی از دوستان صمیمی‌ام درمیان گذاشتم. دختری در دانشگاه‌مان بود که خیلی دلش می‌خواست با من دوست باشد، اما من هیچ‌وقت زیر بار نمی‌رفتم و این مسئله برای دوستانم عجیب بود. یک روز که با دوستم در جایی نشسته بودیم و دلیل این مسئله را پرسید، به او گفتم واقعیت درون من چیست. تا مدتی بعد از شنیدن چیز‌هایی که من برایش تعریف کردم، شوکه بود. بعد از چند دقیقه به من خیره شد و پرسید «تو مطمئنی همچین آدمی هستی؟ فکر کردی چجوری باید این رو به خانواده‌ات بگی؟»

درمان نه رضایتمندی

«ر» از دو سه سال قبل از این‌که تغییر جنسیت بدهد شروع کرد به تحقیقات و مراجعه به روانپزشک و به گفته‌ی خودش در پختگی کامل و با دست پر تصمیم نهایی‌اش را درباره‌ی تغییر جنسیت گرفت. او می‌گوید در گذشته می‌گفتند ترنس‌ها اختلال هویت جنسی دارند، اما جدیدترین یافته‌ها می‌گوید ترنس به کسانی گفته می‌شود که نارضایتی جنسی دارند. مغز من می‌گفت زن هستم، اما اندام‌های جنسی‌ام مردانه بودند و همین مسئله باعث بروز نارضایتی من می‌شد. چیزی هم که به عنوان درمان از آن یاد می‌کنند درواقع درمان نیست، طی کردن دوره‌ای برای رضایتمندی است. دوست دارم بدانم «ر» چطور دوره‌ی رسیدن به رضایتمندی‌اش را طی کرد، آن‌هم زمانی که وارد ۴۰سالگی شده بود و از نظر خیلی‌ها شاید این کار خیلی مناسب به نظر نمی‌رسید.

«من مدت‌ها با روان‌شناس‌ها و روانپزشک‌ها صحبت کردم و فهمیدم زن شدن دنیای متفاوتی دارد. محدودیت‌هایش با زندگی مردانه متفاوت است. من که یک عمر لباس مردانه به تن کرده بودم و در زندگی‌ام روسری و حجاب معنا نداشت باید پوششم را تغییر می‌دادم. به این که اگر تغییر جنسیت بدهم و ازدواج کنم یکسری وظایف زناشویی دارم که باید نقش خودم را به درستی در آن ایفا کنم و این‌که آیا توان این را دارم یا نه. اصلا این مسئله برایم خوشایند است؟ من تمام این‌ها را بررسی کردم و بعد رضایت به تغییر جنسیت دادم. روزی که به من اجازه دادند با لباس زنانه بیرون بروم تا حسش را تجربه کنم، احساس کردم برای اولین بار در این ۴۰سال از قفس رها شده‌ام. من در قفس تن اشتباهی بودم.

در قدم اول برای انجام این کار به پزشکی قانونی کرمان مراجعه کردم و آن جا رسما اعلام کردم ترنس هستم و با انجام آزمایش‌های مختلف مشخص شد جهش ژنتیکی و کرموزوم اضافه‌ای که دارم به این مسئله دامن زده است. پزشکی قانونی من را به روانپزشک ارجاع داد بعد کارم به دادگستری کشیده شد تا آن‌جا برایم تعیین شعبه شود.

دادگاهی که صلاحیت رسیدگی به پرونده‌ی ما را دارد دادگاه خانواده است. هشت ماه تحت نظر روانشناس و روانپزشک بودم و هر دو هفته یک بار به آن‌ها مراجعه می‌کردم. برای من کمیسیون‌های متعددی تشکیل شد که کارشناس‌های متبحری برایم موشکافی کردند که من بچه‌دار نمی‌شوم، ممکن است شرایط ازدواج نداشته باشم و چیز‌هایی که ممکن بود در آینده من را دلسرد کنند کاملا برایم شکافتند و در نهایت زمانی که من آمادگی خودم را اعلام کردم گواهی لازم برای تغییر جنیست و این که مانند یک زن زندگی کنم صادر شد. من مانند بچه‌ای بودم که قرار است از دوره‌ی دبستان به دوره‌ی راهنمایی برود. من برای تغییر جنسیت چنین ذوقی داشتم.»

به جامعه‌ی ترنس‌ها ضربه نزنیم

قطعا شما تعدادی ترنس را دیده‌اید که نوع پوشش و رفتارشان باعث شده نگاه‌تان نسبت به این افراد عوض شود، اما این فقط سطحی نگاه کردن به موضوع است و خیلی از ترنس‌ها مانند «ر» با پوشش موجهی در تمام برهه‌های زندگی‌شان ظاهر شده و باعث شدند مردم به این قشر احترام بگذارند: «من از همان دوران جوانی و نوجوانی به رنگ و استفاده از هارمونی در لباس هایم اهمیت می‌دادم و متفاوت از همسن و سال‌های خودم بودم، اما این مسئله هیچ وقت باعث نشد خودم را در معرض قضاوت کسی قرار بدهم. زمانی هم که برای تغییر جنسیت به مراجع مرتبط مراجعه کردم طوری لباس پوشیدم که آن‌ها نگاه غیرواقعی به من و ترنس‌های دیگر نداشته باشند، زمانی که برای آخرین بار در کمیسیون مشهد شرکت کردم برای آن‌ها خیلی جالب بود که من اینقدر اطلاعات در خصوص تغییر جنیست دارم و به این مسئله مسلط هستم. یک نفر از متخصص‌ها از من پرسید چطور می‌خواهی در این سن تغییر جنسیت بدهی؟ گفتم من دنبال هویت خودم هستم. شما خودت را جای من بگذار، در هر سنی، کارت ملی‌ات گم شود، برای صدور المثنی اقدام می‌کنی، چطور توقع داری من دنبال هویت گمشده‌ی خودم نروم. این مثال برای آن‌ها خیلی جالب بود.»

می‌خواهم وکالت کنم

خانم وکیل که تا چند روز دیگر مدارک جدیدش می‌آید و کارش را در حوزه‌ی وکالت شروع می‌کند از مراحل سختی که پشت سر گذاشت تا توانست هویت خودش را به دست بیاورد می‌گوید: «۲۴ خرداد امسال عمل کردم و چند ماه طول کشید تا توانستم دوران نقاهت خودم را پشت سر بگذارم و در نهایت الان چند ماهی است که حالم خوب است و خیلی خوشحالم که بالاخره توانستم بهترین و درست‌ترین تصمیم را درباره‌ی خودم بگیرم.» انجام عمل‌های زیبایی جزو چیز‌هایی است که ترنس‌های خانم باید انجام بدهند تا به شرایط ظاهری یک زن نزدیک‌تر شوند، اما او هیچ‌کدام از این کار‌ها را انجام نداد: «آنچه که در ظاهر من می‌بینید برای خودم است و من هیچ جراحی‌ای انجام نداده‌ام.»

گویندگی را دوست دارم

صدایش خیلی شبیه صدای ژاله علو است، به همان پختگی و وسعت. درباره‌ی همکاری‌اش با رادیو و این که میل به انجام چنین کاری را دارد یا نه می‌پرسم: «سایت محتا برای ترنس‌هاست و افرادی که در این مجموعه کار می‌کنند واقعا تلاش زیادی برای ما کرده‌اند. مدتی است با رادیو اینترنتی محتا همکاری می‌کنم، اما هدفم این است که هر موقع اوراق هویتی‌ام درست شد بروم رادیو تست گویندگی بدهم. خیلی این کار را دوست دارم. البته شغل اصلی من وکالت است و این هدف را دارم که به عنوان وکیل ترنس‌ها به آن‌ها خدمات حقوقی بدهم و موسسه‌ی حقوقی داشته باشم. خیلی از دوستان من برای دریافت ارث، حضانت، طلاق و روند گرفتن مجوز مشکل دارند و اگر قانون را بدانند بهتر عمل می‌کنند.»

مادرم به آرزویش رسید

بعد از جراحی زندگی اش به دو قسمت تبدیل شد، آن‌هایی که دوستش دارند و آن‌هایی که به هر دلیلی رابطه‌شان را با او به هم زده‌اند: «تمام اعضای خانواده‌ام مانند قبل رابطه خوب و خوشی با من دارند. اما اطرافیان دورتر و دوستان کلا به دو دسته تقسیم شده‌اند. آن‌هایی که خوب هستند و آن‌هایی که به کل رابطه شان را قطع کرده‌اند. می‌دانم عده‌ای از این که با ترنس‌ها رابطه داشته باشند می‌ترسند و این مسئله کاملا برای من قابل درک است. اما خدا را شکر دوستانی که کنارم هستند و از من حمایت می‌کنند حد و حساب ندارند. حتی قاضی پرونده‌ام بسیار محترمانه با من برخورد کردند و این برای من خیلی ارزش داشت، چون بعضی از بچه‌ها از رفتار سرد قضات می‌گفتند.»

لا به لای صحبت‌هایش، از مادرش می‌گوید، کسی که سال‌ها دلش می‌خواست دختر داشته باشد و در نهایت هم این اتفاق برایش رخ داد: «شبی که برای عمل به بیمارستان رفتم مادرم همراهم بود. تا صبح کنار تختم نشست، چون من خیلی درد داشتم. یک شب از خواب بیدار شدم و دیدم همین طور به من زل زده. نگاهش کردم و گفت: «کاش خدا از همون اول تو رو به من داده بود و الان برای وضع حمل اومده بودیم بیمارستان نه جراحی. اما الان خیلی حال خوبی با هم داریم و تلاش می‌کنم مادرم احساس کند الان دختری دارد که همه جوره کنارش است، همان طور که او سال‌ها کنار من بود و غمم را خورد. البته من آن زمانی که بچه بودم و مادرم خیلی دوست داشت دختر داشته باشد همه به او می‌گفتند که پسرت خیلی ظریف است و دست و پایی شبیه زنان دارد، اما او چیزی درباره‌ی ترنس‌ها نمی‌دانست و این‌ها را هم زمانی به من گفت که تصمیم نهایی‌ام را برای تغییر جنسیت گرفته بودم.»

تصویر اشتباهی از خودم می‌دادم

در گفتگو با «ر» می‌رسم به این‌جا که او که سال‌های زیادی مردانه زندگی کرده و خانواده اش هم چیزی از راز او نمی‌دانستند، اما چطور از زیر بار ازدواج شانه خالی کرده است: «خانواده‌ام دوست داشتند من ازدواج کنم و از آن‌جا که چیزی از واقعیت زندگی من نمی‌دانستند اتفاق می‌افتاد که به خواستگاری بروم. در این مواقع یا از دختر مردم ایراد می‌گرفتم، یا زمانی که با شخص مورد نظر خصوصی صحبت می‌کردم چیز‌هایی از خودم می‌گفتم که من را قبول نکند. مثلا می‌گفتم نمی‌گذارم درس بخوانی، نباید بیرون از خانه کار کنی یا باید پوشش خاصی داشته باشی. با این شیوه با تصویر نادرستی که از خودم می‌دادم آن افراد را شوکه می‌کردم و بدون این که به کسی آسیب برسانم به هدف خودم می‌رسیدم.

من حق ندارم زندگی آدم‌های دیگر را فقط به خاطر این‌که خانواده ام را راضی کنم نابود کنم.» در انتهای مصاحبه‌ام چیزی که از او می‌خواهم یک توصیه‌ی خوب و مفید به ترنس هاست. «بررسی تمام زیر و بم‌های تغییر جنسیت باید اولویت اصلی ترنس‌ها باشد. زمانی که شما اطلاعات درستی در این خصوص داشته باشید می‌توانید با آگاهی کامل در کمیسیون‌ها به سوالاتی که از شما می‌شود پاسخ دهید. چیز دیگری که خیلی مهم است و باید آن را با ترنس‌ها در میان بگذارم این است که نباید از خانه فراری شوند اگر هر چیزی را در چهارچوب ضوابط پیش ببرند هیچ مشکلی متوجه‌شان نخواهد شد. ما ترنس‌ها برای این که زندگی بی تنشی داشته باشیم باید اخلاق‌مدار باشیم. اخلاق مدار نبودن باعث می‌شود موقعیت اجتماعی و خانوادگی بقیه‌ی ترنس‌ها را به خطر بیندازیم. افراد محدودی هستند که با پوشش نامناسب با انگیزه‌های متفاوت به خیابان‌ها می‌روند، این کار به جامعه‌ی ترنس‌ها ضربه‌ی بسیار وحشتناکی وارد می‌کند و نگاه خانواده‌ها را عوض می‌کند.

هیچ‌وقت ترنس بودن خودتان را پنهان نکنید، آدم شجاعی باشید، چون امام خمینی (ره) برای اولین بار در جهان اسلام در صورت داشتن شرایط لازم به شما مجوز این کار را داده است. با پنهان کردن این واقعیت بدترین ضربه را به خودتان می‌زنید. من این واقعیت را از هیچ کس پنهان نمی‌کنم، می‌ایستم و برای شان توضیح می‌دهم تا بقیه فکر نکنند ما هنجار شکن هستیم. ما مثل شی‌ای در تاریکی هستیم که با هر نوری هر شخصی یک فکری درباره‌ی ماهیت آن شی می‌کند. ما باید در روشنایی کامل واقعیت زندگی خودمان را نشان بدهیم تا ذهن‌ها درباره‌ی ما روشن شود.»

مادرم شوکه شد

«ر» سال‌ها این بار را به دوش کشید. تحمل تفاوتی که با دیگر هم‌جنس‌های خودش داشت و باید آن‌را پنهان می‌کرد یک طرف ماجرا بود و این که اعضای خانواده اش درباره‌ی او چیزی نمی‌دانستند طرف دیگر ماجرا. نزدیک به هشت سال طول کشید تا این‌که دل را به دریا زد و یک روز که با مادرش در خانه نشسته بود، همه چیز را تعریف کرد: «فروردین سال۹۰ ماجرا را با مادرم در میان گذاشتم. او بعد از شنیدن حرف‌های من گنگ شده بود و هیچ واکنشی نشان نمی‌داد، دقایق زیادی اصلا پلک نزد. در آن چند ساعت مادرم مدام می‌پرسید: «مگه می‌شه؟ مگه امکان داره تو دختر بشی؟ برای این که جواب سوالات مادرم را بدهم کتابی که در سال‌های دانشجویی از استادم گرفته بودم را به او دادم تا مطالعه کند. پدرم آن زمان بیمار بود و شرایط این را نداشت که مسئله را با ایشان در میان بگذارم. تا یک سال فقط من و مادرم واقعیت را می‌دانستیم. یک سال گذشت و من دوباره همان کتاب را به دست گرفتم و سراغ پدرم رفتم. ماجرا را برایش تعریف کردم. بغض کرد، اشک ریخت و چیزی نگفت.»

آرامشی که این روز‌ها همراه رها است یک دلیل مهم دارد. او خانواده‌ای داشت که حمایتش کردند و هیچ‌وقت تنهایش نگذاشتند: «خانواده‌ام هیچ‌وقت تنهایم نگذاشتند و این هم دلیل داشت. یکی از اقوام‌مان همان دورانی که من واقعیت زندگی‌ام را با مادر و پدرم در میان گذاشتم، تغییر جنسیت داد و با یک خانم ازدواج کرد. خدا را شکر زندگی خوبی هم دارد و همین پیش‌زمینه، کمک کرد آن‌ها راحت‌تر ماجرا را بپذیرند.»

منبع: همهشری سرنخ

وبگردی