نوگل ِگل فروش

داره تو دنیای خودش سیر می کنه اما دسته گل ها رو محکم تو دست های کوچیکش نگه داشته. سر چهارراه ایستاده. اون روسری که سرش کرده خیلی بزرگتر از قامتشه. با موهای مشکی و چشم های نافذش من رو به عالم دیگه ای می بره. دوست دارم ساعت ها تماشاش کنم. آدم هایی رو که در حال رفت و آمد هستند، کنکاش می کنه، تا ببینه نگاه کدوم یکی از اونها مهمون نگاه قشنگش می شه و ازش شاخه گلی می خره. تو ذهنم تصور می کنم غنچه ای نوشکفته، دسته گل ها رو بغل کرده و محبت می فروشه، یا شاید می خره! 

سمیه صیادی فر

وبگردی