عکس اشک های دردناک مادر جوان فداکار متروی سعدی / پیکر او چند بیمار را از مرگ نجات داد+تصاویر

صدای اذان ظهر در محوطه بیمارستان سینا پیچیده، در دفتر دکتر دهقان رئیس واحد فرآهم آوری اعضای پیوندی غوغایی برپاست، در هر گوشه یک نفر در حال گریه و زاری است، اما در میان جمعیت ناله‌های جگرسوز مادری که مدام نام پسرش را صدا می‌زند دل سنگ را هم به درد می‌آورد. او مادر امید است، همان پسرجوانی که چند روزی است خبر فداکاری او در حادثه متروی ایستگاه سعدی در خبرگزاری‌ها و مطبوعات منتشر شده است.

زن میانسال آنقدر گریه کرده که دیگر اشکی برای ریختن ندارد، برگه‌ای روبرویش قرار داده‌اند و امضای او یعنی دل کندن از فرزندش.

پرشکان بیمارستان از بازگشت امید به زندگی قطع امید کرده‌اند. اما اهدای اعضای بدن او جان چند بیمار نیازمند را از مرگ حتمی نجات می‌دهد.

مادر داغدیده با دستانی لرزان برگه رضایت نامه را امضاء می‌زند و با این کارش دوباره صدای شیون و فریاد است که به هوا برمی‌خیزد.

دیدار آخر

همه کار‌های اداری مربوط به اهدای اعضای بدن امید رسول زاده تمام شده و حالا مادر و دوخواهر او می‌توانند به بخش آی سی یو بروند و برای آخرین بار با او دیدار کنند. از واحد فراهم آوری اعضای پیوندی بیرون می‌آییم زیر بارانی که آهسته درحال باریدن است به طرف بخش آی سی یو می‌رویم.

فاصله کوتاه است، اما مادر امید توانی برای قدم برداشتن ندارد، دو نفر زیربغلش را گرفته‌اند و او را به ملاقات پسرش می‌برند.

مرا حلال کن مادر

امید روی یکی از تخت‌های بخش آی سی یو آرام گرفته است، زن میانسال تا چشمش به فرزندش می‌افتد ضجه می‌زند و می‌گوید:آروز داشتم تو را در لباس دامادی ببینم مادر، اما حالا این جا روی تخت بیمارستان. امیدم بلند شو و دوباره با لبخندی که همیشه روی لبانت بود با من صحبت کن.

این آخرین دیدار مادر با فرزندش بود، زن میانسال را با هر سختی بود از فرزندش جدا کردند و بیرون آوردند. دیگر توانی برایش باقی نمانده. با صدایی ضعیف و لرزان می‌گوید: امید متولد ۶۰ بود، کار طراحی و نقاشی می‌کرد. خرجش را از همین راه در می‌آورد. پسرم زندگی سختی داشت و با مشکلات زیادی بزرگ شد.

او ادامه می‌دهد: پسرم با معرفت بود، خیلی خوب به خاطر دارم یک بار وقتی به خانه آمد کاپشن به تن نداشت و زیر باران کاملا خیس شده بود. وقتی از ماجرا را پرسیدم گفت:یک نفر را دیدم که لباس گرم نداشت، دلم به حالش سوخت و کاپشنم را به او دادم.

مادر امید درباره روز حادثه می‌گوید: یک ساعت قبل از اینکه پسرم دچار حادثه شود با هم تلفنی صحبت کردیم. قرار شد مقداری پول به کارتش واریز کنم. پس از واریز پول به او پیام دادم، اما پیامم را ندید. چند دقیقه بعد با تلفن همراهش تماس گرفتم، اما خاموش بود. دلم شور می‌زد و حسی در وجود می‌گفت: اتفاق بدی رخ داده.

وقتی یکی از دوستان امید با من تماس گرفت و شماره‌اش را روی گوشی ام دیدم دیگر مطمئن شدم اتفاقی برای پسرم رخ داده است. دوست امید گفت: پسرم تصادف کرده و او را به بیمارستان سینا منتقل کرده اند. از شنیدن این خبر دنیا روی سرم خراب شد. با عجله از کرج به سمت تهران حرکت کردیم. وقتی به بیمارستان رسیدم تازه متوجه شدم ماجرا از چه قرار است و چه اتفاقی برای پسرم رخ داده. پسرم در ایستگاه وقتی متوجه می‌شود مردجوان خودش را روی ریل می‌اندازد بدون هیچ مکثی خودش را به او می‌رساند. اما در لحظه آخر قطار با هر دونفرشان برخورد می‌کند. پسرم از ناحیه سر به شدت مصدوم می‌شود و آن مرد هم دستش قطع می‌شود.

اهدای عضو آرزوی پسرم بود

اهدای عضو آروزی امید بود این را مادرش می‌گوید و ادامه می‌دهد: چند وقت پیش به خواهرش گفته بود می‌خواهد اعضای بدنش را اهدا کند، وقتی این حرف را از او شنیدم عصبانی شدم و دعوایش کردم. اما دیروز که پزشکان بیمارستان به من گفتند حتی یک درصد هم احتمال برگشت او به زندگی وجود ندارد و بهتر است با اهدای اعضای بدنش جان چند بیمار که با مرگ یک قدم فاصله دارند نجات بدهیم گفتم پسرم به آروزیش رسید و من نمی‌توانم در تصمیمی که خودش گرفته است مداخله کنم. فقط در آخرین لحظه به صورتش نگاه کردم و گفتم:مادرم مرا حلال کن اگر تو را اذیت کردم و زمانی باعث ناراحیت تو شدم.

دکتر ساناز دهقان رئیس واحد فراهم آوری اعضای پیوندی بیمارستان سینا در گفتگو با خبرنگار میزان اظهار داشت:قلب، کلیه ها، کبد و پانکراس این بیمار مرگ مغزی به چند بیمار نیازمند اهدا خواهد شد.

وی افزود:با توجه به اینکه خانواده‌ی این بیمار مرگ مغزی نسوج او را نیز اهدا کرده اند حدود ۶۰ بیمار اعضای او را دریافت می‌کنند.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

1972859_559

1972896_105

کدخبر: 455176 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟