به گزارش رکنا، وقتی با آرزوی پولدار شدن در این شرکت های دروغین خودمان را فریب می دادیم که فلانی قبلا حتی یک دوچرخه هم نداشت و حالا با خودروی شاسی بلند به جلسات توجیهی شرکت می آید،خودمان هم می دانستیم که دروغ می گوییم اما نمی خواستیم باور کنیم تا این که در همین جلسات مختلط با «سیروس»آشنا شدم و ...
این ها بخشی از اظهارات دختر 27 ساله ای است که مدعی بود در تله عشق جوانی افتاده که افکار وسواسی دارد و با بدبینی های بیمارگونه اش اکنون او را رها کرده است.
این دختر جوان درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت:در خانواده ای آرام رشد کردم که پدر و مادر دلسوزی داشتم ولی پدرم در امور تربیتی ما دخالتی نداشت و تنها مادرم در دوران کودکی برای معاشرت با دیگران سخت گیری می کرد اما وقتی به سن نوجوانی رسیدم دیگر ازآن سخت گیری ها خبری نبود و من مانند فنری که رها شده باشد کاملا در معاشرت ها و رفتارها و حتی نوع پوششم آزاد بودم.
در این شرایط پدر ومادرم به یکی از شهرهای شمالی خراسان رضوی رفتند اما من و خواهر کوچک ترم در مشهد ماندیم و به طور مستقل به زندگی و تحصیل ادامه دادیم چراکه پدرم به دلیل شغل اداری خودش مجبور بود در شهرستان اقامت داشته باشد.
خلاصه من در رشته داروسازی مشهد پذیرفته شدم و شاگرد زرنگ دانشگاه بودم اما در همین روزها به توصیه یکی از دوستانم وارد شرکت های هرمی شدم تا به قول آن ها یک شبه پولدار شوم. از سوی دیگر هیچ شناختی درباره این فریب کاری ها نداشتم و همه حرف های دروغین افرادی را باور می کردم که مانند من فریب خورده و همه اموال و سرمایه خود را در این شرکت ها از دست داده بودند.
مدام از اوضاع اقتصادی افرادی سخن می گفتند که هیچ چیز نداشته اند و یک شبه در این شرکت های دروغین به همه چیز رسیده اند.
خلاصه در این جلسات مختلط روابط دختر وپسرها هم به گونه ای عادی بود که بسیاری از آن ها به دلیل همین روابط کثیف فریب می خوردند و به تله عشق در شرکت های هرمی می افتادند.
من هم از جمله همین افراد بودم چراکه در میان پیشنهادهای دوستی زیادی که به من می شد بالاخره عاشق«سیروس» شدم و با خوشحالی به پیشنهاد عاشقانه او پاسخ مثبت دادم. «سیروس» مهندس رشته راه و شهرسازی بود و درآمد خوبی داشت.
خلاصه این روابط عاطفی و عاشقی به جایی رسید که «سیروس»با همه بدبینی هایش به خواستگاری ام آمد و ما با یکدیگر نامزد شدیم اما من همه بدبینی ها و سوءظن ها را به حساب غیرت مردانه او می گذاشتم و اعتراضی نمی کردم.
در این شرایط او از شرکت های هرمی خارج شد و مدیریت یکی از شرکت های ساختمان سازی شوهر خواهرش را به عهده گرفت اما مدتی بعد شوهر خواهر سیروس وشریکش به اختلاف مالی خوردند و شرکت را جمع کردند.
حالا دیگر سیروس هم بیکار بود و در خانه پدرش زندگی می کرد من هم در داروخانه وبیمارستان مشغول کار بودم اما بدبینی های او در این هنگام به گونه ای شدت گرفت که همواره مرا در فضای مجازی تعقیب می کرد و در محل کارم نیز اجازه نمی داد با همکارانم ارتباط داشته باشم چرا که من در محیط کار با همه دوستانم و دیگر همکاران ارتباط صمیمانه ای داشتم و این موضوع بسیار عادی بود ولی سیروس تهمت «خیانت» به من می زد و به شدت آزارم می داد چراکه معتقد بود وقتی با او در شرکت هرمی ارتباط داشتم پس به راحتی می توانم با همکارانم نیز ارتباط برقرارکنم! خلاصه او همه پیام ها و مکالمه های تلفنی مرا کنترل می کرد و مدام تهمت روابط نامشروع می زد به گونه ای که دیگر در میان دوست و آشنا و حتی بستگانم نمی توانستم سرم را بالا بگیرم .
این در حالی بود که من در همان دو ماهی که با او آشنا شده بودم چندین بار داروهای روان پزشکی را در منزلشان دیدم و می دانستم او به بیماری بدبینی مبتلاست و افکار وسواسی دارد اما عشق او چنان کورم کرده بود که به چشم خودم نیز اعتماد نداشتم .
سیروس دوران کودکی را با نزاع های شدید پدر ومادرش سپری کرده بود و هیچ گاه عاطفه و مهر خانوادگی را احساس نمی کرد .با همه این حرف ها،او اکنون مرا رها کرده و در حالی به دنبال سرنوشت خودش رفته است که فقط نام هردوی ما در شناسنامه هایمان ثبت شده و دیگر هیچ ارتباطی با هم نداریم اما ای کاش ...
با دستور ویژه سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری نجفی مشهد)بررسی های روان شناختی و اقدامات قانونی در این باره به گروه مشاوران دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
ارسال نظر