شکایت عجیب نوعروس به خاطر دلتنگی برای داماد مشهدی

 دختر 18 ساله با بیان این که بعد از طلاق تلاش کرده تا از رویارویی با نامزد سابقش بپرهیزد در اظهاراتی عجیب به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: 15 ساله بودم که در یک مهمانی با «رضا» آشنا شدم و به او دل باختم.
اگرچه آن زمان دچار یک عشق هیجانی بودم و از فرجام این گونه عشق ها چیزی نمی دانستم ولی در عین حال به تحصیلاتم ادامه دادم تا این که دیپلم گرفتم و سپس «رضا» ماجرای علاقه اش به من را برای خانواده اش بازگو کرد.
اما افشای آشنایی قبل از ازدواج ما با یکدیگر، موجب مخالفت مادر «رضا» با این ازدواج شد چرا که او معتقد بود فقط دختران هوسران و خیابانی هردم به سراغ یک عشق می روند و حتی بعد از ازدواج هم دچار تردید و سوءظن می شوند تا جایی که بالاخره زندگی آن ها در مسیر سوء ظن و خیانت قرار می گیرد و در نهایت هم به طلاق می انجامد.

در این شرایط من هرچه تلاش می کردم تا به خانواده «رضا» ثابت کنم که من هیچ ارتباط خیابانی با او نداشتم و  تنها اشتباهم پنهان کردن علاقه ام بود، فایده ای نداشت.

البته من حالا که طلاق گرفته ام به این حقیقت رسیدم که بزرگ ترها درباره عشق و عاشقی های هیجانی در دوران نوجوانی و فرجام تلخ این گونه روابط پنهانی درست می گویند اما آن زمان نمی فهمیدم که باید پدر و مادرم را دلسوزترین انسان های زندگی ام بدانم و ماجرای علاقه ام به «رضا» را ابتدا با آن ها در میان می گذاشتم و از نصیحت های آن ها بهره می بردم ولی بالاخره این اشتباه را مرتکب شدم که نتیجه آن تصمیم های خودسرانه هم به تباهی آینده ام کشید.

خلاصه بعد از گذشت مدتی و با وجود مخالفت مادر «رضا» من و او سر سفره عقد نشستیم و با همان هیجان های خاص دوران جوانی و نوجوانی تصمیم گرفتیم با مشکلات مبارزه کنیم و از یکدیگر جدا نشویم اما طولی نکشید که سرزنش ها و تحقیرهای خانوادگی شروع شد و همه به من به چشم یک دختر خیابانی می نگریستند که پسری خوش قد و قامت را فریب داده ام.

این نیش و کنایه ها و نگاه های حقارت آمیز به جایی رسید که دیگر نتوانستم این شرایط را تحمل کنم و به همین دلیل سرناسازگاری با «رضا» را گذاشتم که در نهایت خودمان تصمیم گرفتیم تا به صورت توافقی از یکدیگر جدا شویم.

این گونه بود که 3 ماه قبل باز هم اشتباه دیگری را مرتکب شدیم و بدون مشورت با بزرگ ترها از هم جدا شدیم اما در این مدت احساس کردم که با این رفتارهای هیجانی و کودکانه، زندگی و آینده ام را تباه کرده ام.
به همین دلیل این بار تصمیم عاقلانه ای گرفتم و بعد از مشورت با بزرگ ترها و استفاده از تجربیات آن ها تصمیم گرفتم تا همه اشتباهاتم را جبران کنم و به زندگی مشترک با «رضا» بازگردم ولی راهی برای دیدار با او به ذهنم نمی رسید.

این بود که شکایت توهین و مزاحمت را مطرح کردم تا به این طریق بتوانم با رضا و خانواده اش دیدار کنم در واقع خیلی دلتنگ آن ها بودم و مدام برای این اشتباه احمقانه افسوس می خوردم.
 روز بعد خانواده «رضا» به اتاق مشاور کلانتری دعوت شدند و ساعتی بعد با راهنمایی ها و نصایح سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری آبکوه مشهد) در حالی یکدیگر را به آغوش کشیدند که اشتباهات آن ها در مسیر زندگی و چگونگی جبران و گریز از تکرار آن، زیر ذره بین کنکاش های روان شناختی قرار گرفت و زوج جوان دوباره به زندگی مشترک خود بازگشتند.

وبگردی