دردسر وحشتناک برای عروس به خاطر 15 روز دوستی با داماد قبل ازدواج

به گزارش رکنا ، زن 30 ساله که پسر 4 ساله ای را در آغوش می فشرد با بیان این که 11 سال است مانند یک زندانی به زندگی مشترکم ادامه می دهم اشک ریزان درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: پدرم کارگر ساده ای است که در یکی از ادارات نیمه دولتی کار می کند و من اولین فرزند خانواده هستم که تا مقطع دیپلم درس خواندم اما از همان دوران کودکی و نوجوانی، دختر آزادی بودم و هیچ کس برای نوع پوشش یا رفتارهایم مرا سرزنش نمی کرد.

به همین علت همواره با مانتو در کوچه و خیابان تردد می کردم و هیچ وقت چادر نپوشیدم. البته مقداری از موهایم را نیز به خاطر جلوه های زیبایی در دوران نوجوانی، بیرون از روسری می گذاشتم و این رفتارها را طبیعی می دانستم حتی پدر و مادرم اجازه می دادند بعضی از شب ها را در منزل یکی از دوستانم به سر ببرم که همکلاسی ام بود و در محله ما زندگی می کرد.

در واقع خانواده ام به رفتارهای دوران نوجوانی ام ایرادی نمی گرفتند و من با هرکدام از دوستانم که ارتباط داشتم، بیرون می رفتم تا این که تحصیلاتم در مقطع دبیرستان به پایان رسید و با راهنمایی مادرم که دختر باید هنری داشته باشد به کلاس های ترمه دوزی رفتم.

آن جا با «وحیده» که مربی ترمه دوزی بود آشنا شدم و ارتباط صمیمانه ای بین ما شکل گرفت تا حدی که او مرا برای برادرش خواستگاری کرد و قرار شد من و اسماعیل یکدیگر را در حضور خواهرش ملاقات کنیم.

خلاصه این دیدارهای پنهانی حدود 2 هفته ادامه یافت و در این مدت من و اسماعیل چندین بار با هم بیرون رفتیم تا با اخلاق و رفتار یکدیگر بیشتر آشنا شویم. مادرم نیز نظر خاصی نداشت و معتقد بود که باید شوهر آینده ام را خودم انتخاب کنم.

بعد از این ارتباط های تلفنی و دیدارهای خیابانی، اسماعیل تاکید کرد که چون خانواده اش تعصب خاصی به نوع پوشش دارند من باید «چادر» بپوشم! و او هم قول داد سیگار را ترک کند! بالاخره خانواده اسماعیل به خواستگاری ام آمدند ولی من در همان جلسه خواستگاری به او گفتم من با هیچ کس تاکنون ارتباط نداشته ام، مبادا برای همین دو هفته دیدارهای پنهانی، به من بدبین شوی! و مشکلی در زندگی ما به وجود بیاید! آن شب «اسماعیل» تاکید کرد که یک زندگی سراسر از عشق و محبت برایم می سازد.

خلاصه با این قول و قرارها زندگی مشترک ما در حالی آغاز شد که من هم به قولم عمل کردم و از آن روز به بعد با «چادر» به بیرون از منزل می رفتم! ولی با این حال دیگر حتی نمی توانستم با برادرم شوخی یا روبوسی کنم چرا که «اسماعیل» ناراحت می شد و تا مدت ها با من قهر می کرد.

وقتی ماجرا را برای مادرم بازگو کردم او با نصیحت مادرانه گفت: همه مردها غیرتی هستند، آرام آرام باید اعتماد همسرت را جلب کنی! در همین روزها بود که دخترم را باردار شدم و تا مدتی شاهین خوشبختی را بر شانه ام احساس می کردم ولی رفتارهای «اسماعیل» نه تنها تغییر نکرد بلکه سوء ظن های او بیشتر شد تا جایی که اجازه نمی داد حتی برای بررسی سلامت جنینم نزد پزشک بروم دیگر اسماعیل اعتمادی به من نداشت و اجازه خروج از خانه را هم نمی داد او مدعی بود همان گونه که با او قبل از ازدواج رابطه داشتم به راحتی با افراد غریبه دیگر هم ارتباط برقرار می کنم! 

او هیچ گاه مرا کتک نمی زد اما با نیش و کنایه و حرف هایش به شدت مجازاتم می کرد در این شرایط دخترم به دنیا آمد اما یک هفته بیشتر زنده نماند و جان سپرد.

بعد از این ماجرا «اسماعیل» دچار افسردگی شد اما بدبینی هایش پایانی نداشت تا این که دوباره باردار شدم و پسرم به دنیا آمد ولی رفتارهای «اسماعیل» سخت گیرانه تر شد. حالا او دوربین مخفی در خانه نصب می کرد و گوشی تلفن مرا نیز با خودش می برد و مدام آن را بررسی می کرد تا با کسی ارتباط نداشته باشم.

در این مدت نزد مشاور هم رفتیم و او گفت در طول 11 سال زندگی مشترک هیچ گاه رفتار ناشایستی از من ندیده است ولی باز پاسخ می داد که همسرم زنی زرنگ است و طوری ارتباط هایش را پنهان می کند که من نتوانم این ماجرا را آشکار کنم! اکنون نیز 11 سال است که به سختی مجازات می شوم و هیچ چاره ای ندارم ...

 بررسی های روان شناختی و اقدامات مشاوره ای این پرونده با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد « جواد یعقوبی» (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

منبع: خراسان

وبگردی