امانت‌داری تا لب مرز / روایت انسانیت یک راننده تاکسی مشهدی
تبلیغات

به گزارش رکنا، باد صبحگاهی موهای سفید راننده کهنسال تاکسی را نوازش می کرد. او با آهنگ عاشقی، پدال گاز را می فشرد تا نان حلالی برسفره خانواده اش بگذارد اما مسافر جوان درکارگاه خیالش نقش خاطرات ایران را به تماشا نشسته بود چرا که باید تا ساعاتی دیگر به افغانستان بازمی گشت. 

او به طورغیر قانونی وارد ایران شده بود و اکنون با آخرین اخطارهای وزیر کشور درباره خروج اتباع غیر مجازساکن درایران، سوار برتاکسی زرد رنگ راننده ایرانی، به سوی اردوگاه حسن آباد مشهد حرکت می کرد.

طولی نکشید که چشمان راننده کهنسال به تابلویی با جمله زیبای«مادر دوجهان،فاطمه جان ،دل به توبستیم» خیره ماند و خودرو را درکنارتابلو متوقف کرد.

مسافرجوان افغانستانی کرایه ۳۵۰ هزارتومانی راننده سپید مو را به صورت کارت به کارت پرداخت و کیف مسافرتی خود را برداشت. او برای آخرین بار نگاهی به اطراف انداخت و راهی اردوگاه شد تا مقدمات انتقالش به مرز دوغارون فراهم شود. 

راننده تاکسی هم مسافردیگری را به مقصد مشهد برصندلی جلو نشاند و بازهم آهنگ عاشقی معاش خانواده را نواخت اما زمانی که به میدان نمایشگاه بین المللی رسید مسافر مشهدی کرایه اش را پرداخت و از خودرو پیاده شد ،در همین حال«حمیدوفایی» (راننده تاکسی) نگاهی به نمایشگر صفحه گوشی تلفن خود انداخت و ازشدت تعجب چشمانش گرد شد.او دوباره با وسواس بیشتری به پیامک ارسالی نگاه کرد و سراسیمه از میدان نمایشگاه به طرف اردوگاه ثامن(حسن آباد)دور زد. او پدال گاز را می فشرد و با نگرانی چشم به اژدهای سیاهی دوخته بود که از زیر چرخ های تاکسی اش می گذشت. دقایقی بعد سراسیمه وارد اردوگاه شد و سراغ مسافر جوان افغانستانی را گرفت.

وقتی سرهنگ کسروی (افسرارشد با تجربه فراجا) رامقابل خود دید،پیامک ارسالی را به اونشان داد و با نگرانی وصف ناپذیری تقاضای کمک کرد. این افسر خدمتگزار نیز بی درنگ در جست وجوی جوان تبعه خارجی برآمد و او را درحالی یافت که درون اتوبوس نشسته بود تا لحظاتی دیگر به طرف مرزهای شرقی کشور حرکت کند.

چند دقیقه بعد ،لبخند شادمانی برلبان جوان افغانستانی رخ نمایی می کرد، باورش نمی شد. او هنوزخبر نداشت چه اتفاقی افتاده است که راننده تاکسی به او گفت: شما به جای مبلغ ۳۵۰ هزارتومان ،۳میلیون و۵۰۰ هزارتومان به حساب بانکی من واریز کرده اید! من زمانی که متوجه موضوع شدم فقط دعا می کردم که ازمرز خارج نشده باشید. خودم را آماده کرده بودم تا مرز دوغارون بیایم اما خوشبختانه شما را این جا پیدا کردم! جوان افغانستانی که کارت بانکی اش به نام فرد دیگری بود،با هیجان عجیبی به راننده تاکسی نگاه می کرد. نمی دانم دردل وافکار او چه می گذشت اما شاید این خاطره زیبا در کارگاه خیالش به یادگار بماند!

راننده تاکسی نیز صورت جوان را بوسید و این بار با آهنگ حلال خوری مسیر مشهد را در پیش گرفت. ...

براساس ماجراهای واقعی در زیر پوست شهر

سیدخلیل سجادپور / خراسان

اخبار تاپ حوادث

تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

وبگردی