گفتگو با رییس باند پلیس های قلابی در تهران / در قهوه خانه نشسته بودیم دستگیر شدیم
حوادث رکنا: یک پسر جوان در تهران به دادسرا رفت و از ربوده شدنش توسط سه مرد که خود را مأمور پلیس معرفی کرده بودند، شکایت کرد. آنها پس از تهدید، اطلاعات بانکیاش را دزدیدند و سه میلیارد ریال از حسابش برداشت کردند. متهمان به سرعت دستگیر شدند و یکی از آنها به اعتیاد و مشکلات مالی اعتراف کرد. پرونده در حال بررسی است.

به گزارش رکنا، چندی قبل، پسری جوانی به دادسرا تهران مراجعه کرد و هنگامی که مقابل قاضی کشیک قرار گرفت، گفت: حدود ساعت ۸ صبح، طبق معمول هر روز، داشتم پیاده در حوالی خیابان زمزم قدم میزدم که ناگهان یک خودروی سمند نقرهای جلویم پیچید. هنوز فرصت نکرده بودم واکنش نشان بدهم که سه مرد از داخل ماشین بیرون پریدند. یکیشان کارت شناساییای را نشان داد و گفت: «ما از نیروهای انتظامی هستیم، حکم بازداشت داری.»
شوکه شده بودم، اصلاً نمیفهمیدم چه اتفاقی دارد میافتد. فرصت پرسوجو یا دفاع از خودم را ندادند. زورکی مرا سوار ماشین کردند. یکی از آنها چشمهایم را با پارچهای بست. فقط صدای خندهها و صحبتهایشان را میشنیدم. مسیر طولانی بود، حس میکردم داریم از شهر دور میشویم.
وقتی چشمبند را برداشتند، خودم را در جایی شبیه باغ متروکه دیدم. همانجا شروع کردند به تهدید کردن. گوشی، پول نقد، مدارکم… همه چیز را گرفتند. بعد سراغ کارتهای بانکیام رفتند. گفتند اگر رمز را ندهی، اوضاعت بدتر میشود. از ترس جانم، رمزها را دادم. بعدها فهمیدم چیزی حدود سه میلیارد ریال از حسابهایم برداشت کردهاند.
با ارجاع پرونده به تیم جنایی و آغاز اقدامات تخصصی، تصاویر دوربینهای مداربسته مورد بازبینی قرار گرفت و در نهایت، پلاک اصلی خودروی سارقان شناسایی شد. با پیگیریهای فنی، هویت یکی از متهمان اصلی شناسایی و چهره وی توسط شاکی مورد تأیید قرار گرفت.
سرانجام متهم که مدتی متواری بود، در یکی از قهوهخانههای جنوب تهران شناسایی و با دستور مقام قضایی دستگیر شد. وی ابتدا منکر هرگونه اتهامی بود، اما پس از مواجهه با مدارک مستند و تصاویر دوربینها، به ارتکاب جرم اعتراف و دو همدست خود را معرفی کرد.
با راهنمایی متهم، سایر افراد دخیل در ماجرا نیز طی عملیاتی جداگانه بازداشت شدند.
گفتوگو با متهم
راستش من اصلاً فکر نمیکردم گیر بیفتم. چند وقت بود که شرایط زندگیام بد شده بود. اعتیاد به گل و حشیش همه چیز را خراب کرده بود. پول همیشه کم بود و بدهکاری پشت بدهکاری. اون روزها توی قهوهخانه با بچهها آشنا شدم، همهمون وضع مالیمون افتضاح بود. یکی از همدستام ایده آدمربایی رو مطرح کرد، اولش فکر کردم دیوانگیه، ولی وقتی دیدم چقدر پول گیرشون میاد، وسوسه شدم.
چرا اون پسر جوان را انتخاب کردید؟
«شانسی بود! همون موقع که داشت تو خیابون پیاده میرفت، فکر کردیم هدف مناسبیه؛ تنها بود و به راحتی میشد گولش زد. اصلاً نمیدونستیم قضیه به این پیچیدگی میکشه.»
درباره آن روز بگو.
«همه چیز خیلی سریع پیش رفت. ما جلوی راهش رو گرفتیم، خودمون رو مأمور نشون دادیم. اون پسر هم باور کرد. بعد هم چشمهاشو بستیم و بردیمش جای خلوت. کارمون که تموم شد، با همدیگه رفتیم مهمونی گرفتیم؛ الکل، سیگار، خنده و خوشگذرونی. انگار چند روز بارمون سبک شده بود.»
فکر میکردی دستگیر بشی؟
«نه اصلاً! کلی فکر کرده بودیم. فکر کردیم میتونیم گم بشیم، ولی نشد تازه میفهمم چقدر احمق بودم.»
بعد از این ماجرا چه حسی داری؟
«خیلی پشیمونم. هم از کاری که کردم، هم از اینکه خانوادهم رو تو دردسر انداختم. اعتیادم رو هم میخوام ترک کنم، نمیخوام این زندگی رو ادامه بدم.»
پرونده جهت تکمیل تحقیقات و سیر مراحل قضایی در حال پیگیری است.
-
فیلم تریلر همه چیز عالی خواهد شد Everything s Going to Be Great
ارسال نظر